ویرگول
ورودثبت نام
Fateme.sheikhi.koohsar91
Fateme.sheikhi.koohsar91
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هیئت امام حسین

محرم از راه رسید . ملیکا خوش حال بود که دوباره هیئت امام حسین شان راه افتاده .

ملیکا هر روز با این هیئت مشغول بود . روزی با مادرش داشتن به هیئت میرفتند که دختری را دیدند نشسته و داره گریه میکنه. ملیکا به مادر گفت : مادر بنظرت این دختر تک و تنها در اینجا چرا نشسته و داره گریه میکنه ؟ مادر گفت : نمیدانم ! ملیکا با مادرش کمی نزدیک دختر شدند و از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده . دختر با گریه سرش را بالا کرد و گفت : من چون گل فروش هستم و کسی را ندارم نمیتونم الان که محرم هست به هیئت برم خیلی ناراحتم حتی لباس مشکی هم ندارم . ملیکا و مادرش به الان گفتند : ما هیئت امام حسین داریم شما هم میبریم عزیزم .دختر خوشحال شد ولی دوباره گفت : لباس مشکی ندارم چی بپوشم ؟ مادر ملیکا گفت : امام حسین لباس مشکی نداشته باشی ناراحت نمیشه باید قلبت با امام حسین باشه .دخترک خوشحال شد و با آنها به هیئت امام حسین رفتند .

امام حسینهیئت امام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید