حال و احوال من
یه پتو به خودم پیچیدم و گوشه مبل کنار شوفاژ نشستم سردمه تموم استخوان هام درد میکنه بدنم توان بلند شدن نداره
اما خب بقیه به من احتیاج دارن همسری که تا چند ساعت دیگه باید بره سر کار و نیاز به غذا داره
دختر کوچولویی که مثل من مریض شده و از شدت تب هذیون میگه و باید کنارش بنشینم پاشویه اش کنم
نوزادی که مثل من بدن درد داره و مدام نق میزنه و بغل من امن ترین جای جهانه براش
من یه مادرم که حق نداره مریض بشه که نمیتونه نسبت به بقیه اعضای خانوادش بیتفاوت باشه
مادری یه شغل دائمی و بی مرخصی و بدون حقوقه
بدون بیمه از کار افتادگی
و منی که به شدت عاشق شغلمم