خیلی خستم آنقدر زیاد که حتی دلم نمیخواد دیگه چیزی درست بشه فقط دلم میخواد همه چی تموم بشه
دیگه توانی واسه جنگیدن نمونده منم یه جنگجوی اندوهگین که سلاحش رو روی زمین گذاشته دستاش رو بالا گرفته و گفته من تسلیمم بعد یه گلوله میخوره وسط مغزش تمام فکرهای درهم و برهمش پخش زمین میشه