آسمان دارد نوای ماتمی
داد و بیداد از جفای آدمی
تخت طاووس حسین را کردهاید
ریگ و شنهای بیابان غمی
شاه عالم را بکشتید، چرا؟
کشتهاید شهزادۀ نو قدمی
خواست آبی را برای او پدر
شبنمی را از برای شبنمی
حرمله دادی برای آن عطش
تیر با این گلویش همدمی
درد تیر تو عطش از یاد برد
زهر نوشاندی برای مرهمی
مهدیار فردوسی. چکاوک
یازدهمتیرماهچهارصدوچهار