ویرگول
ورودثبت نام
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

بحث کلاس ما از اسرائیل بود.

بنام خدا
بحث ایران که به اسرائیل حمله کرده یا موشک پرتاب کرده خیلی بحث ش طولانی داره میشه حتی تو مدرسه....
امروز سر صف من دیر رسیدم ، صندلی داغ هم داشتیم...
ماهیانه صندلی داغ داریم اینکه یک خانم موفق را دعوت میکنم ‌میاد از زمان مدرسه ابتدایی تا زمان ازدواج ش و اتفاقات زندگي ش و از سختی هایی که‌ کشیده تعریف می کنه.
این زن در قستمی از صحبت هاش گفت که ببین بچها آقا پسر هامون خیلی تحصیل نمی کنند این روزا بیشتر پسرا میرن خارج برای کار و درآمد بیشتر ...
بعد یکی از دانش آموزان گفت والا پسرا برن خارج ما هم میریم دنبالشون خب...
بعد معاون مدرسه گفت با کی میری خارج اونا که پسرن از بحثش بر میان تو چطور؟!
اون دانش اموز هم نه برود و نه آورد با کمال پر رویی گفت با شوهرم...
بابا از خنده غش کرده بودیم.
بهتره که کسی برای مصاحبه تو مدرسه ما نیاد‌..
خلاصه که...
خیلی هم دیر رفتیم سر کلاس ، بعد از اینکه زنگ‌ ها رو تقسیم بندی کردند و زنگ‌اول رو ریاضی داشتیم تمام شد رفت پی کارش...
حالا زنگ‌ دوم شد و ما آمادگی دفاعی داشتیم معلم مون شروع کرد بحث سیاسی رو گفت ایران به طرف اسرائیلی ها موشک‌پرتاب کرده و از جور حرفا...
خب من تو ذهنم به این فکر می کردم که چرا کتاب آمادگی و دفاعی رو برای دخترا گذاشتن ؟؟!
خب آمادگی رو چه به دخترررر....
بابا در این زمینه ها بیشتر سر آقا پسر ها کار کنید که دوره سربازی دارند.
خلاصه کتاب آمادگی دفاعی خوبه اطلاعات آدم رو میبره بالا ولی خداییش برای دخترا خوب نیست که وقت بزارن برای آموزش که چی حالا؟؟؟
بعد معلمون در مورد یه چیزی حرف میزد من که حواسم نبود بهش فقط اینو شنیدم که می گفت  یه ذره از نفت ما رو نمی دونم کشور های خارجی گرفتن و این اجازه رو بهشون ندادیم...
منم بلافاصله گفتم خب حالا یه ذره نفت چیه خداوکیلی زشته بخاطر یه ذره نفت دعوا کرد خب بهشون بدین ...
بچها و معلم از خنده رفتن تو هوا...
بعد معلمون گفت نیلوفر دوست داری یکی بیاد کیفت رو برداره ازت؟؟
اصلا اگه من الان بیام بگم این کیف مال منه چه کار می کنی؟؟!
خب خانم خودتم بکشی بهت نمیدم...
خب پس توقع داری ما نفت بهشون بديم!؟
مگه ول ‌کن بود حالا مگه دست بردار بود از سر من...
گفت نیلوفر اگه‌ همین الان یکی از دانش آموزان بهت بزنه چه کار می کنی ؟؟
نگاش می کنی می خندی!؟؟

نخیرررر طوری بهش میزنم که بره اون دنیا...
خب پس جواب رو گرفتی  ، بزنی ، می خوری...
خلاصه بحث سیاسی بود.
و اینکه معلم مون در اول کلاس گفت بچها من امروز زود تر از کلاس شما میرم پس ساکت باشید که درس رو زود تمام‌ کنم.
منم می گفتم خب به من چه اسرائیل به کجا قراره حمله کنه نه واقعآ این حرف ها چه ربطی به ما ها داره؟؟
منم عکس دستم رو آخر کتاب کشیدم و شروع کردم رنگ آمیزی کردن و مینا هم خودش رو توی آینه نگاه می کرد...
معلم داره درس میده ها وسط درس دادن یهو به طور ناخودآگاه دستم رو بالا کردم حالا معلم هم فکر کرد سوال درباره درس هست گفت بفرما نیلوفر گفتم خانم یه وقت دیرتون نشه از کارتون عقب بمانید...
زد زیر خنده گفت اینقدر که شما ها حواستون به رفتن منه خودمم نیست...
بعدم حواست به درس باشه دختر...
خلاصه من وسط درس صلوات فرستادم بعد معلم مجبور شد  بحث درس رو تمامش کنه ...
بعد صلوات گفت ‌که بچه ها اگه اسرائیل اومد من دو نفر رو بهش تحویل میدم میگم اینا رو بگیر و برووو...
همه گفتیم اون دو نفر کی ها هستن؟؟؟
گفت اولی نیلوفر دومی هم مینا...
با وجود معلم مون ما تحویل اسرائیل هم داده شدیم امروز...
ولی اون روز رو خیلی سر کلاس خندیدم.
و روز یکشنبه من شد یک فراموش نشدنی...

من واقعا نمیدونم خدا منو می بخشه یا نه با وجود اینکه در طول روز خیلی خیلی اذیت معلم ها می کنم ولی خب امیدوارم که بخشیده بشم هم توسط معلم ها هم خدااا...
ولی نمیدونم خدا می بخشه یا نه؟؟؟!!!
معلم ها که گفتن می بخشیم... و منم خیالم راحته...

✍️Niloofr ✍️

دانش آموزانبحثاسرائیلمعلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید