ویرگول
ورودثبت نام
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
خواندن ۱۱ دقیقه·۹ ماه پیش

بچه ای که پدرش معلوم نیست کیه...؟!😔

...
...

بنام خدا...
سلام
خب اصلا هیچ ربطی نداره به من که حال کی خوبه حال کی بده به من چه واقعا ربطی به من نداره عزیزان ویرگول...خخخ

خب فقط مهم خودمم که عالی ام عالی فوق‌العاده ام شاااااد شااادم...

خخخخ...

چقدر حرفهای دروغین زدم ...

خب شوخی بود...

حال خوووب شما آرزوی منه ...

بریم سمت یه حرفهایی که پره ازش توو جامعه خب...

دختر دایم کلاس هشتمه میشه متوسطه اول ...
یکی از همکلاسی هاش توو پنج شیش ماهی نمیاد مدرسه خب گوشی خودش و خانواده شم خاموش میشه...
کلا غیبشون میزنع توو این مدت ...
بعد شیش ماه میاد مدرسه دنبال پروندش...
با یه سر و وضع افتضاحی...
یع لباس ماکسی گشاد ...
همه متوجه میشن که حامله هستش...
زنگ آخرم بوده کل همکلاسی هاش میرن پیشش که مثلا چرا نمیای و ایناااا مدیر میگه تعطیل هستید همه برن بیرون از مدرسه ...
بچها رو بیرون می کنن تا با اون دانش آموز رو بقیه با اون سر و وضع نبینن ...
خلاصه میگه پدر مادرت و اینا کجاس؟!
دختره هم میگه ببین کشش نده لطفا پرونده منو بده تمام...
مدیرم میگه بیا گمشو بیرون ...
فرداش جلسه آموزش خانواده میزارن ...

....

قضیه اصلی رو بگم بچها خوووب گوش کنید که بدردتون میخوره بخدا خیلی هم بدردتون میخوره...

این دختری گاو توو رابطه بود خاک عالم بر سرش کنن ...
خب بعد چن ماهی بهش میگه بیا بریم باغ دوستم بشینم حرف بزنیم و اینا این دختره میگه اوکی...
دوست پسرش هماهنگ میکنه با رفیق هاش توو اون شب آقااا بین پنج شیش تا پسر یه و دختر توو یه باغ بیرون از شهر ...
اون شب تااااا می تونن از این دختره سواستفاده می کنن و اونجا میشه که حامله میشه...
خب بعدش میبرنش خونه شون و از این حرفا...
دوست پسره فرار میکنه...
بقیه رفیق هاش جایی نمیرن ...
خب یه مدتی حالش بد میشه توو خونه مادر احمقش اینو میبره دکتر و اینا دختره چندتایی آزمایش اینا براش می نویسه بعد میرن دنبال جوابش میگن بلعه این خره بارداره و پدر اون حروم زاده توو شکمش معلوم نیست مال کیه حالا جالبش همینه ...

بچها اون دختره بچه توو شکمش مال دوست پسرش نبوده ...
مال بقیه رفیق هاش بوده که هیچ کس گردن نگرفته تااا الانم ...
خب یه ذره پیگیری می کنن و اینا میگن که آره خود دختره گفت با اونی که بودم نبوده این اتفاق مال کسی بوده که کلا رفته دبی و الانم اینا خانواده اون طرفو معرفی نمی‌کنن میگن ما نمیشناسیم و قضیه هم تموم شد به همین راحتی ...
خب دوست پسرشم تهش گفت که من از اولشم قصد ازدواج با تو رو نداشتم که فقط در حد حرف و دوستی و سواستفاده و تو باید از  اولش متوجه این میشدی و منو ول می کرد ...
خب حالا بریم ادامه بحث...
پدر و مادر دختره توو تصادف فوت می کنن و این رو میبرن پرورش گاه این خانواده اینو میخرن از اونجا بعدش بزرگش می کنن و تهشم آبروی این خانواده رو برد و کلی حرف در آوردن پشتش...
بهش گفتن که همون خدا میدونست که تو از عهده بچه بر نمیای و خدا بهت بچه نداد و رفتی خریدی آخرشم نتونستی مثل یک مادر خوب ازش مواظبت کنی و تهشم این شد ...
هررر کسی یه حرفی زد ...
مادره هم  به دختر چهارده ساله اش گفت تو به دنیاش بیار بدش به من همین اینم قبول کرده...
پدری هم در کار نیست تهشم معلوم نشد آقا کار کی بوده...
ببیند بچها حالا که این اتفاق رخ داده از نظر من کل مقصر اصلی پدر و مادره هستن ...
آره همینه که گفتم تمام ...
اگه توو خونه یه دختر در راه خراب قدم برداره مادر سریع متوجه میشه و وظیفه شه که جلوش رو بگیره ...
خب تربیت کردن بلد نیستن ...
فقط زاییدن بلدن خااک پس کله تون کنن ایشالا که فقط بخاطر یه سری لذت ها بچه دار میشد و هیچ هدفی ندارید که آقا منی که بچه می خوام فردا میشه بیست سالش هم خونه می خواد از من پدر و مادر هم ماشین میخواد هم پول زیاد می خواد خوراک خوب میخواد مسافرت میخواد لباس خوب میخواد بهترین مدرسه و دانشگاه رو میخواد آیااا من می تونم برسم بهش ؟!
اگه نه پس تو قلط بکنی بچه بیاری یه مشت احمق بدی تحویل جامعه که چییی بشه ؟

بعدشم پدر و مادر به هیچ عنوان نبااااید گوشی بده دست بچه زیر هیجده سال بدن بزرگترین اشتباه همین جاس...

من توو چهارده سالگی بابام می گفت برات گوشی میخرم مامانم گفت نخیر به هیچ عنوان به بابام گفت نیلوفر دختره و تربیتشم دست من مادره پس تو باید برسی دوتا پسرات رو تربیت کنی و مدیریت کنی بر سر اونا همین و تمام...

من عصبی میشدم می گفتم خب مامان همه دوستام گوشی دارن و اینا...
مامانم گفت نه گفت من کاری به بقیه ندارم فقط نگاهم به هدف های خودمه همین و کارهای خودمو و طرز فکر خودمو پیش میبرم...

تا هیجده سالگی هم می تونم بگم من گوشی شخصی نداشتم ...
هیجده سالگی هم نداشتم بعدش گرفتم که مدیریت کردن گوشی و یاد گرفته بودم...

و الان می تونم از مامانم بابت این کار خوبش تشکر کنم چون اگه توو اون سن کم بهم گرفته بودن قطعا منم وارد هر نوع رابطه ای میشدم چون هیچ تجربه ای نداشتم و خیلی ذهنم و طرز فکرم بسته و کوچیک بودش...

خب می خوام اینو بگم که چرا الان با اینکه این همه آموزش و تجربه های معلم ها که غیر درسی میگن و مادر ها میگن این همه برنامه های مفید توو گوشی این همه کتابهای خوب با این همه اطلاعات خوب دخترا میرن سمت رل ؟!؟!!
چرا واقعا ؟!
خب من یه مشکلی داشتم رفتم مشاوره واسه اولین بارمم بود اون مشاوره رفتنم خب...
گفتم من کلا میلی به ادامه زندگی ندارم...
می خوام خودکشی کنم راحت بشم ولی این همه نماز و روزه هام میره به فنا چیکار کنم خانم ؟؟
مشاوره گفت اسمت چیه بهش گفتم نگام کرد گفت من خیلی دوستت دارم و خوشحالم که اومدی پیشم ...
من توو دلم می گفتم من نیومدم که تو بهم بگی دوستت دارم ..خخخ
خب گفت ببین چرا ؟!
گفتم این جور و اون جور ...
گفت باشه چشم برو همین الان خودکشی کن نیلوفر جان...
خخخخ

بخدا همینو بهم گفت...
گفتم چشم ...خخخ
گفت کوفت شوخی کردم...
گفتم با خودکشی هم این دنیام رو از دست میدم هم اون دنیام رو چون خودا هم منو نمیبخشه...
گفت احسنت...
رفتیم ادامه دیدم حرفاش جالبه واقعا داره حالمو خوب میکنه دمشم گرم آقا...
گفت تو بخوای خودکشی کنی چیزی نمیشه و اتفاق خاصی رخ نمیده عزیزم  گفت نزدیک ترین کسانت یعنی پدر و مادر خاله عمه دایی عمو خواهر و برادر نهایتش یک ماه بخاطر اشک بریزن و عزداری کنن بعدش از ذهن ها کم کم کم رنگ میشی و یه مدتی کلااا پاااک میشی از ذهنهااا تمام همین ولی در نهایت تو باختی دوتا دنیا رو از دست دادی چه فایده؟!
دیدم راستم  میگع والا...
بعدش گفت ازدواج کردی گفتم وای نه حرفشم نزن جون خودت...خخخ
گفت ای وای چرا همچین گفتی نه مگه ماهایی که ازدواج کردیم بد بوده ؟!
گفت می تونم دلیل مخالفتت رو با ازدواج بدونم ؟!
گفتم چرا که نه ...خخخ
گفتم ببین پسر خوب نیست کلا و منم دنبال پسر خوبم خب گیر نمیاد و اینکه کلا تصمیم بر مجرد بودن گرفتم چون راحت ترم ...
گفت قبول ندارم دلیل دیگه ای داره ولی تو نمیگی ...خخخ
گفتم اینو از کجا متوجه شدی در من؟!
گفت از چشات...خخخخ
گفتم ببین من با رابطه جنسی مخالفم خیلی زیاد ...
گفت آهااا ببین الان اگه رابطه جنسی نبود و نداشتیم خب من نبودم که واسه توعه نیلوفر الان مشاوره بدم و از خودکشی منصرفت کنم درسته؟؟
گفتم بله درسته قبول دارم حرفای شما رو ‌...
ولی من کلا واقعا دوست ندارم هیچ گونه استفاده ای از اون راه ها ازم بشه حتی با اون پسر خوبی که میخوام مثلا ...خخخ
گفت ببین دیدگاهت و طرز و فکرت در مورد ازدواج بده کلا گفت ببین از من گفتن به تو با این ملاک و معیار هایی که بهت میگم پسری رو پیدا کردی برو باهاش و زندگیتو بساز ...
گفت حیفته بشینی مجرد پیر بشی و اینکه سنتم دقیقا ازدواجیه ...خخخ
خلاصه بهش گفتم که من دارم فکر میکنم با خودم میگم که ببین نیلوفر وقتی خانواده ت دارن درکت نمی کنن و تو رو نمیفهمن و اینا پس چطور توقع داری پسر مردم بیاد زندگی تو رو نجات بده و اینکه درکت کنه و تو رو بفهمه بخاطر همینم هستش که هیچ وقت سراغ رل و اینا نمیرم و قدم بر نمیدارم ...
گفت به به این چیزا رو از کجا میدونی نیلوفر خانوم؟!
گفتم من بیشتر از تجربه های دیگران استفاده می کنم و در این مورد خیلی میخونم خیلی زیاد چون پسرا باهوشن ولی منم میخوام باهاش تر از اونا باشم...خخخ
گفت دمت گرم نیلوفر اگه همه دخترا طرز فکر تو رو داشتن هیچ وقت رل نمیزدن والا و جامعه خوب بود...
خلاصه اینکه چرا دخترا نفهم شدن جدیدا؟؟
چرا واقعا؟
من بخدا توو یه جمعی چون دوست پسر نداشتم مورد مسخره قرار گرفتم بدجورم...
ولی باز به خودم افتخار کردم فقط بهشون گفتم یه روزی میبینمتوت با دوست پسر هاتون و ازدواج هاتون رو ...
آقا تک تک شون یا مورد سواستفاده قرار گرفتن یا هم  ولشون کردن یا اینکه ازدواج کرد بعدش ول شدن یا هم کلا جفتشون فرار کردن ...

ازدواج با رل تهش خرابیع گفته باشم بچها...

خب قضیه اون دختره ول شد که ...خخخ

بله اگه مثلا یکی پیگیری می کرد و از زیر کره زمینم شده بود تک تک اون پسرا رو پیدا می کردن و جمع شون می کردن و طوری باهاشون برخورد می کردن به حااالت مرگ بهشون میزدن تااا تجربه میشد واسه شون و دور بقیه دخترا حداقل نمی رفتن و اون دختره هم باید یه جرمی چیزی بهش میدادن خب تا بار آخرش باشع بیشعور کثافت ها که گند زدن به جامعه...
خب وقتی اینا راحت ول کردن  قطعا با هزاران تا دختر دیگه هم میرن اون پسرا و سواستفاده می کنن ...
چون کسی اینا رو جمع نمی کنه  و جلوشون رو نمیگیرن...
بله هر کی کسی بالای سرش نباشه آزاد باشه  هرر قلطی دلش  بخواد میکنن...

یه جمله ای خوندم نوشته بودش که من یک انسانم نه یک وسیله ‌...

این قشنگترین جمله زندگیم بوده تا الان والا‌...

چرا دخترا خودشون رو مورد سواستفاده قرار میدن...؟
خب اینا چه شونه واقعا...
از نظر من  مشکل روانی دارن...

خب من میگم باشه درسته ...
ولی ببین دختر خوب تو حداقلش باید یه دیپلم رو داشته باشی واسه اینکه بتونی واسه بچت یه چیزی بلد باشی بگی  حداقل ...
دومش همین که درست تموم شد خب اگه قصد دانشگاه نداشتی بشین توو خونه راحت خب یه خواستگار خوب که اومد تو هم قبول کن و درست ازدواج کن ...
اگرم زود خسته شدی از مجردی و تنهایی خودت خب باز از راه درستش ازدواج کن عزیزمن...
اگرم رابطه جنسی دلت خواست خب باز راه حلش اینه که تو با اولین خواستگات قبول کنی و زیادم کشش نده نامزدی و اینا رو با پول نداشتن پسره کنار بیا و یه مراسم ساده بگیرن با آبروی خودتونم و خانواده و بقیه اقوام بازی نکنید از راه درستش  برید دنبال زندگی تون....

اگرم یکی مثل هستید که چه بهترررر...

من میدونم پسر خوب کلا نیست خب اگرم هست دنبال من نیستن و نمیان و منم نمی تونم برم دنبالشون ووهیچ وقتم این کارو نمی کنم و در این صورت نشستم با خودم حرف زدم گفتم بهترین راه حلش ازدواج نکردنع واسع من تمام...

خب اگه دخترا تربیت خوب داشته باشن توو خانواده هیچ وقتم این کارهارو نمی کنن اگرم خانواده خودش گفت آقا ما دلمون میخواد دخترامون همه چیزو تجربه کنه خب دختره هم شاخ میشه میگه بله پدر و مادرم گفتن تجربه کنم یا علی ....
اینم داشتیم  مورد که توو پست بعدی خواهم نوشت ...

خب قضیه اون دختره هم ول شد الان تموم پدر بچه معلوم نشد ...
به دنیا هم نیومده هنوز...
و اینکه اینا رو گفتم که کار خوبی نیست بازی کردن با آبروی چندین ساله پدر و مادر...
من واقعا ناراحت میشم از شنیدن این چیزا...
واقعا دلم میسوزه به حال این نفهم های جامعه...
اینم یع تجربه دیگه بودش شاید کمک کننده باشه واسه اونایی که توو رابطه هستن لطفا اگه دختری که عقلت رو بنداز به کار اگرم پسری که آبروی دختر مردم رو نبر اگه قصدت ازدواجه خب زیاد کشش نده برو جلو لطفا و اونو از خانواده ش درخواست کن پسر خوب...

لطفا دقت کنید توو این قضیه هایی که زیاااد توو چشم هستن...
ممنونم که وقت گذاشتید و خوندیدی...
مچکرم...
تا پست بعدی ...
علی یارتون
التماس دعا...
خدانگهدار....
30
راستی سال نوتونم مبارک آخر کار ...خخخخ


رابطه جنسیتجربهپدر مادر
۳۵
۴۵
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید