ویرگول
ورودثبت نام
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

جمعه ی گذشته...


روزجمعه 😡😢😊
روزجمعه 😡😢😊



بنام‌ خدا

سلام به بچهای ویرگولی عزیزم. 😇🙌

خب ، خب
خیلی وقته چیزی ننوشتم و یا گزارش کار روزانه ننوشتم که بخونید و لذت ببرید.
ولی امروز چند اتفاقی که برای من رخ داد و جالب بود رو می خواهم بنویسم و شما ها هم از خوندن لذت ببرید .
البته یه چیزی رو بگم که نمی خواهم زیادی طولانی حرف بزنم خسته بشید. نه همینطور که می‌دانید خودمم از بلند بود داستان ها یا گزارش روزانه‌ خیلی خوشم که نمیاد به کنار متنفرم پس کوتاه میگم.

آماده هستید ؟
آره؟!
خب پس بزن بریم...

دیشب مامانم رفته بود خونه یکی از دوستانشان دعوتی تک و تنها منو آبجیم تو خونه تنها بودیم‌.
بعد بابام هم اومد من بلافاصله گفتم بابا از الان بگم امشب که مامان نیست خبری از غذا نیست بابامونم گفت باشه.
بعد گفتم نه این که اصلا کار منطقی نیست.
گفتم ببین غذا هست به شرطی که بریم بیرون بلافاصله گفت قبوله.
خب غذا خوردیم و بابام از خونه زد بيرون بدون اینکه چیزی بگه.
با آبجیم گفتم دیدی بابا زد زیر قولش؟؟
گفت آبجی غیبت نکن قشنگم ولش کن شاید یادش رفت...
خلاصه اعصابم به هم ریخت کلی هم عصبانی شدم رفتم که بخوابم ساعت ۱۰ شب بود دقیق قرار مون هم برای همین ۱۰ شب بود.
بعد دیدم صدای گوشیم اومد دیدم مامانم زنگ میزنه خب منم عصبانی بودم جواب ندادم زدم رد تماس بلافاصله زنگ گوشی داداشم زد گفت به نیلوفر بگو آماده بشن می خواهیم بریم بیرون.
تا داداشم اینو گفت
گفتم‌ چرت و پرت نگووو
خلاصه آماده شدیم و مامان و بابام اومدن و ناگهان صدای بوق اومد و رفتیم .
کلی گشتیم و غیره...
بعد بابام گفت خب من بازار بزرگ میزنم کنار از این زاویه نگاهت می کنم باید بری تو پله برقی و برگردی خب بابام می دونست که می ترسم و تا حالا هم گاهی امتحانش نکرده بود و فقط می گفتم می ترسم دلم یه جوری میشه وقتی نگاش می کنم.
خلاصه بابام گفت اگه رفتی سیصد تومن همین حالا بهت میدم برو تنقلات بخر حالا داداشم چشمک زد گفت قبول کن خودم باهات میام گفتم خب قبول تو فقط سیصد تومن رو آماده منم با کمک امیرحسین میرم  و بر می گردم گفت نه تنها.
خلاصه یه دلو صد دل کردم و رفتم.
آقا دلو زدیم به دریا و رفتیم دور برم رو نگا کردم کسی نباشه دیدم کسی نبود رفتم یعنی داشتم می موردم.
بعد امیرحسین با پسر عموم هم اومدن بعد من  برگشتنی که می خواستم بیام پایین اول یه پسری رفت‌ پشت پسر عموم بود کنار پسر عموم من بودم یه دفعه هول کردم که بیفتم رو اون‌پسره سریع از پسر عموم‌ گرفتم اگه اون نبود تا به همیشه آبروم می رفت..
خلاصه سیصد تومن رو گرفتم..
😍😍😁😁🙃🙃🙂🙂😉😉🤗🤗😍😍🤩🤩😃
حالا بریم سمت روز جمعه که امروز بود و گذشت...
حالا با دوستای مامانم رفته بودیم تو یه باغی حالا چند تا اتفاقی افتاد که برای من جالب بود البته جالب نمیشه گفت غم‌انگیز...
خب یکی از دوستای مامانم به یکی که نمی‌شناختمش دقیق کی بود داشت مسخرش می کرد.
اول بهش گفت که چرا لباس اینجوری می پوشی ؟!
اگه من بودم مستقيما می گفتم خانم به تو چه ربطی به تو طرز لباس پوشیدن من
خب اون بنده خدا یه جواب دندان شکن بهش داد دلم خنک شد غیر قابل بیانه ببخشید.
بعد از کلی حرف و بحث برگشت بهش گفت چرا تو اِنقدر پوست صورتت خرابه سیاه شده؟
خب به تو چه عزیزم جواب من.
باز هیچی نگفت اون زنه.
ولی خب من خیلی ناراحت شدم از این که جلو بچهاش به زیبایی مادرشان توهین کرد این دوست مامانم.
البته اصلا اینجور زنی نبود هااا ولی خب قرص های اعصابش رو نخورده بود..
من هميشه با خودم میگم هیچ کس شبیه هم نیست همه با هم فرق می کنند از نظر
اخلاق
رفتار
ویژگی
خوب بودن
بد بودن
مهربان بودن
دلسوز بودن
زيبايي
زشتی
قد بلند
کوتاهی قد
طرز لباس پوشیدن
و هزارتا موارد دیگر هر کسی یک طوری هست‌
به طرز دل خواه خودشان زندگی می کنند‌ ربطی به کسی نداره.
ما حق دخالت کردن رو نداریم.
ما حق مسخره کردن نداریم.
اگه ما داریم یک انسان رو بر اثر زیبا نبودنش مسخره کنیم در اصل داریم در کار خدا دخالت می کنیم.
ما حق نداریم به کسی توهین کنیم.
ما حق هیچ گونه تذکر رو به مردم نداریم.
هر چیزی به خودش رسم و رسومی داره آدابی داره.
اگه داری از حجاب کسی ایراد بگیری با لهن درست
و هزار تا کار دیگه پس یاد بگیریم وقتی دور هم جمع می شویم حواسمان رو خوب و خوب جمع کنیم که چه حرفی میزنیم و به چه کسی میزنیم.
حواسمان به دل آدم ها باشه...
و در آخر منم یه دلی رو به دست آوردم لبخند بر لبان قشنگش آوردم.
فقط و فقط با یه شاخه گل قشنگ محمدی با یع بوی خاص
تا بابام اومد رفتم یه شاخه گل سرخ محمدی کندم و پشت سرم قائم کردم گفتم سلام بابا سوپرایز بابام کلی خندید و ذوق کرد و گفت خیلی ممنونم عزیزم
بعد کلی نگاهه گله کرد گله را بوسید گذاشتش تو ماشین...
امیدوارم که زيادي حرف نزده باشم.
و شما هم لذت برده باشید.

حال دلتون شاد و خوب

8/10/1402

دی


سیصد تومنروز جمعهمامانمدل بدست آوردنغم انگیز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید