ویرگول
ورودثبت نام
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

دخترم مواظب سرت باش...

متنفرم ازت😅😅
متنفرم ازت😅😅




بنام خدا

یادمه کلاس هشتم که بودم ، کار های ثبت نام خودم با امیرحسین مونده بود یه شبی مامانم به بابام گفت فردا ساعت نه و نیم بیا که می خوام برم مدرسه بچها برای ثبت نام کار شون رو انجام بدم که خیالم راحت بشه.
خلاصه منو مامانم ساعت نه و نیم آماده شدیم ولی مامانم کار داشت به من گفت زنگ بابات بزن که بیاد بریم منم اوکی رو زدم..
تا گوشی رو دست گرفتم هنوز رمزش رو نزده بودم زنگ بابام امد تا جواب دادم با عجله زیاد گفت نیلو بابا به مامانت برسون که من لار رفتم و کار دارم تا ظهر که هیچ  شاید هم شب اومدم خونه گفتم باشه خداحافظ...
به مامانم که اینو گفتم عصبانی شد.
گفت که خب من پول نقدی پیشم نیست کارت دارم.
منم رفتم دوباره زنگ بابام زدم گفتم مامان میگه پول نقدی ندارم.
گفت برو تو جیب شلوار نگاه کن دیشب سیصد تومن اگه اشتباه نکنم گذاشتم بعدم واسه بقیه جاهایی که تو شهر پول لازمتون شد مامان کارت داره...
خلاصه من شماره یه تاکسی پیر مرد مهربونی رو داشتم تو گوشیم زنگ‌زدم از شانس ما گفت سرم شلوغه نمیرسم شرمنده و قطع کرد...
بعد مامانم از گوشی خودش بیست و شش بیست وشش رو گرفت و تاکسی اومد اونم پراید بود...
خلاصه سوار شدیم ، مدرسه من سر راه بود اول رفتیم اونجا بعد از اونجا که کار هامون تمام شد به مامانم گفتم مامان من دیگه سوار ماشین پراید نمیشم هااا بهت گفته باشم...
مامانم گفت نیلوفر ساکت باش که حوصله ندارم.
خلاصه تاکسی دومم پراید بود.
آقاااا تا می خواستم بشینم سرم به طور درست حسابی خورد به سقف ماشین  ، لامصب سقف ماشین پراید خیلی پایینه...
یعنی چقدرم دردم گرفت ولی حس خوبی داشت داشتم از خنده غش می کردم.
پیر مره هیچی نگفت فقط خودم ، هم داشتم جلو خنده ام رو می گرفتم که هی صدام در نیاد ولی خب بازم نمیشد...
مامانم می خندید هااا ولی زیاد نه ، فقط خودم هم حسابی درد کشیدم هم‌حسابی خندیدم...

جالب اینجاست که موقع پیاده شدن راننده که همون پیر مردی بود بهم گفت دختر مواظب سرت باش...😅😅😅
آقا از خنده نتونستم جوابشم بدم...
😁😁
بریم یه خاطره دیگه از پراید بگم براتون...
یه روزی بابام رفته بود جهرم خونه نبود منم مدرسه داشتم گفتم صبح زود بیدار میشم با دختر همسایه مون میرم...
خب هیچ دیگه
صبح بیدار شدم رفتم تو کوچه دوستم اومد بیرون گفت نیلو ماشین بابام خرابه داره با دوستش میاد دنبالون گفتم خب اوکیه...
خلاصه اومدن بابای دوستم با دوستش جلو بودن منو دوستم هم عقب اول دوستم نشست بعد من...
من در رو یواش بستم که حالا ایراد نگیره ازم.
بعد بهم گفت که نیلو عمو درت بازه...
بار دوم باز کردم بازم یواش زدم بسته نشد...
بار سوم هم یواش زدم بسته نشد...
بار چهارم بهم گفت نیلوفر این ماشین پراید هست میدونی باید با پراید خوش رفتاری نکنی ، باید با ماشین پراید خیلی خیلی تند بر خورد کرد گفت بازش کن دوباره ببند...
آقا برای بارم پنجم در رو باز کردم طوری محکم زدم که کل ماشین تکون خورد و خندیدن گفتن جوری که تو در رو بهم زدی بخدا قسم دیگه باز نمیشه و برای همیشه این در را بسته کردی....
فقط از خنده مرده بودن گفتن نه از اون یواش زدنش نه از اون محکم زدنش...

خلاصه که از اون روز به بعد من اسم پراید رو گذاشتم تراید...
و اینکه از ماشین پراید متنفرم چون سرم بخاطرش خورد شد... 😡😁

😁😁😆😆😅😅

و این هم یکی از اتفاقاتی شبیه به اتفاق آقا حسین بزرگ مرد ویرگول مون...
اگه اشتباه نکنم آخرین پست شون هست بخونید چون متن شون عالی شده بود و کلی هم خنده میاد رو لباتون.... ✍️🍁✨️

علی یارتون


فروردین
به وقت یک شب پُر امتحان...
😓😁
شنبه‌

✍️Niloofr ✍️

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید