ویرگول
ورودثبت نام
نگار فلاح
نگار فلاح
خواندن ۵ دقیقه·۵ ماه پیش

من یازدهمین ستاره بودم!

از ده ستاره، من یازدهمین بودم! سلام؛ می‌خواهم روایت ورودم به سیاره وبسیما را برایتان بنویسم. اگر دنیای محتوا یک کهکشان باشد، وبسیما یکی از زیباترین سیاراتش است. سیاره‌ای همه‌چیزتمام که این بار، سرنشین می‌پذیرد! یعنی تصمیم دارد برای نورانی‌تر شدنش، ده ستاره جدید را به آسمان خود اضافه کند.

و خب، بله؛ من یازدهمین بودم!

ما از اهالی همین کهکشان بودیم؛ اما ساکن سیاره بغلی! گاهی در جلسات بین سیاره‌ای ساکنین سیاره وبسیما را می‌دیدم. دوستشان داشتم! در نگاهم مثل ستاره‌هایی درخشان بودند که از صمیم قلب برای نورانی‌تر شدن کهکشان محتوا تلاش می‌کردند.

ظهر شنبه بود! دقیقاً ساعت 12:45 دقیقه بعدازظهر که پیغامی از مدیر سیاره خودمان گرفتم: «نگار! دعوت شده‌ای که در سفری به سیاره وبسیما شرکت کنی. امروز ساعت 3 بعد از ظهر سوار سفینه پروکسیما می‌شوی و همراه 10 مهاجر دیگر و 1 راهنما عازم سفری دو ماهه خواهی شد؛ سفر به سلامت!»

این‌طور شد که من یازدهمین ستاره شدم! دوره کارآموزش پروکسیما آب نطلبیده‌ای بود که برایم مراد بود. خیلی وقت بود که دلم چنین سفری را می‌خواست. خیلی وقت بود که شور و هیجان یادگیری مثل پرنده‌ای در قفس خودش را به درودیوارهای دلم می‌زد. آن کودک 7 سالهٔ پنهان در درونم که شوق مدرسه رفتن داشت، خیلی وقت بود که تلاش می‌کرد از دیواره‌های وجودم بیرون بیاید.

یکی دو سالی بود که جای خالی شرکت در یک دوره آموزشی درست‌وحسابی را در زندگی‌ام حس می‌کردم. دقیقاً در همان زمانی که دوره آموزشی گرافیکم را نیمه‌کاره رها کردم؛ و دیگر هیچ استادی نبود که به جانش غر بزنم که چرا برای انجام تکلیف زمان کافی نداده است! و دیگر نیازی نبود که تا ساعت 3 نصفه شب با چشمان نیمه بیدار برای انجام تکالیف روی لپتاپ خم شوم؛ و آخر کار هم باطری لپتاپ تمام شود و تکلیف تقریباً تمام شده‌ام به باد هوا برود و با دل پر از خون، اشکم دربیاید که «مگر آبت کم بود یا نانت که خواستی درس بخوانی!» دقیقاً در همان موقع، دلم درس‌خواندن خواست! ツ

جای خالی این‌ها در زندگی‌ام حس می‌شد و تصمیم داشتم جایش را با «پروکسیما» پر کنم: یک دوره آموزشی حرفه‌ای و هیجان‌انگیز در مورد محتوانویسی که تیم وبسیما آن را برگزار کرده بود. سفری جذاب در کهکشان محتوا با هم‌سفرهایی دوست‌داشتنی!

البته همه چیز هم گل‌وبلبل نبود! عادت‌کردن به قوانین زندگی در یک سیاره جدید سخت است. وقتی از قوانین سیاره جدید صحبت می‌کنم، منظورم جاذبه و این حرف‌ها نیست. در این سیاره جدید، حتی سرعت گذر زمان هم فرق می‌کند!

مثلاً همین امروز ظهر وقتی کاپیتان شیوا گفت باید تا ساعت 7 عصر این سفرنامه را بنویسم و تحویل دهم، با خودم گفتم که حتماً در این سیاره اوضاع گذر زمان متفاوت است.☻ آخر در کشهکشان محتوانویسی حتی اگر دُبّ اکبر هم باشی، باز هم نمی‌توانی در این چند ساعت یک سفرنامه بنویسی! چه برسد به منی که ستاره‌ای کوچک و فلک زده در آن گوشه‌ی دورافتاده‌ی کهکشان بودم!

برگردیم به همان روز شنبه؛ ساعت 3 بعدازظهر. ساعت 3 بعدازظهر لینک ورود به جلسه (شما بخوانید "بلیط ورود به سفینه") را برایم می‌فرستند. وارد می‌شوم؛ 10 همسفر دارم و یک کاپیتان. کاپیتان شیوا مهربان است! از هر کدام از همسفرها در مورد خودشان، علایقشان و شخصیتشان می‌پرسد؛ برایم جالب است که سعی می‌کند با هر کدام از ما یک نقطه اشتراک پیدا کند.

برایمان از چگونگی سفرمان می‌گوید. برنامه از این قرار است: هدف از این سفر این است که به ستاره‌هایی پرنورتر در کهکشان محتوا تبدیل شویم. هفته‌ای حداقل دو پرواز دو ساعته داریم؛ بعد از هر پرواز، دو سه روزی در ایستگاهی از کهکشان توقف می‌کنیم تا آن را کاوش کنیم.

بگذارید به زبان زمینی‌ها برایتان ترجمه کنم: قرار است حدوداً هفته‌ای دو جلسه دوساعته داشته باشیم؛ و بین این جلسات، دو سه روزی فرصت داریم تا آنچه آموخته‌ایم را تمرین کنیم.

سفر ما قرار است اواسط مرداد به اتمام برسد و به سیاره‌های خودمان برگردیم. در این میان، آن ستاره‌هایی که در این سفر خوش بدرخشند، به عنوان ساکنین جدید سیاره وبسیما –که از بهترین سیارات کهکشان است – پذیرفته می‌شوند. (آه، بله! انسان‌ها فکر می‌کنند فقط خودشان دغدغه مهاجرت دارند.)

ازآنجایی‌که ما ستاره‌های متمدنی بودیم، قرار بر این شد که در این سفر دو کتاب هم بخوانیم: کتاب کلاف محتوا و بازاریابی محتوا. کتاب‌هایی که مدت‌ها بود جای خالی‌شان در قفسه کتاب‌هایم احساس می‌شد؛ و اگر شما هم از ستاره‌های کهکشان محتوا  –یعنی نویسندگان محتوا–  هستید، جای این دو پیشنهاد خواندنی در قفسه کتاب‌های شما نیز خالی است.

3 روز اول اینطور گذشت و ما هنوز در ابتدای این سفر هستیم؛ ایستگاه اول! اما روایت من به آخر خط رسیده است. روایت من ساده بود! خبری از هیجان دیدن آگهی شروع کارآموزش، استرس مصاحبه، یا شور و شوق قبولی برای شرکت در دوره نبود. یعنی آنقدر ناگهانی به این سیاره پرتاب شدم که فرصتی برای این ها نداشتم؛ اما می‌دانم که ادامه سفر خالی از هیجان، استرس و شور و شوق نخواهد بود!

این داستان آشنایی من با سیاره وبسیما بود. کاپیتان از ما خواست این داستان را به عنوان ستاره‌هایی در سیاره وبسیما روایت کنیم؛ اما این تشبیه، زیاد هم بی‌دلیل نبود. هر جای کهکشان محتوا که ایستاده باشید، شما ستاره‌اید! ستاره‌های آسمان گوگل! در گذشته‌ها مردم برای پیدا کردن راه و راهنمایی به آسمان و ستاره‌ها نگاه می‌کردند؛ این روزها به گوگل! و ما ستارگان این آسمان هستیم که وظیفه راهنمایی مخاطبان را داریم. وظیفه داریم پاسخی باشیم که به دنبالش می‌گردند؛ نوری باشیم که ذهنشان را روشن می‌کند؛ و راهنمایی باشیم که راه را نشانشان می‌دهد. درست مثل یک ستاره!

#پروکسیما #کارآموزش_پروکسیما #آموزش_رایگان_محتوا #کارآموزش_محتوا #کارآموزش_وبسیما #وبسیما

پروکسیماکارآموزش پروکسیماآموزش رایگان محتواکارآموزش محتواکارآموزش وبسیما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید