نمیدونم "سر به صلاح" دقیقا چه معنی و کاربردی تو ادبیات فارسی داره. اما تو زندگی، یا بهتر بگم شخصیت من کاربرد نکبت باری داشته.
وقتی بچه بودم، داداشم دردونه بابا بود (خب تکلیفش مشخصه)، خواهر بزرگترم دست راست مادر و دختری که به هر چیزی راضی نمیشد.
این وسط من، دقیقا از نظر سنی هم وسط... با برچسب غرورآفرین سر به صلاح، روزگار میگذروندم. همه جا اعلام میشد، با خنده و رضایت و افتخار... که زهرا سر به صلاحه!
هر وقت چیزی میخواستن برا بچه ها بخرن، یا برای شلوغ نبودن دست و بالشون، فقط خواهرم و میبردن (که به هر چیزی قانع نمیشد و اعتراض میکرد)، یا... هیچکدوممون و نمیبردن، اما هرچی میخریدن، اول خواهرم باید انتخاب میکرد!
آخه من سر به صلاح بودم ?
تو تمام خاطرات بچگیم، این توضیحات والدین عزیزم، برای هر دوپایی که به چشمشون میخورد، وجود داشت: زهرا سر به صلاحه، خیلی آرومه، از اول که به دنیا اومد همینطور بود، بی دردسر، راحت... و حتی کم کم به مقام و درجه "مهربون" هم رسیدم.
میدونین دیگه، "مهربون" علاوه بر اینکه سر به صلاحه، از خودش برا بقیه مایه هم میذاره.
از بقیه برچسبها و حوادث فاکتور میگیرم. مجموعه این نکات ریز و درشت تربیتی، شد یه دختر جوونِ بیش از حد قانع، اکیدا تو سری خور، شدیداً ترسو و بدتر از همه، کسی که نمیدونست چی میخواد! (چه از خودش، چه از دیگران و چه از دنیا و زندگی)
نمیدونم باید به این مجموعه "ضریب هوشی پایین" و هم اضافه کنم، که اینقد دیر فهمیدم دچار چه نقص فنیای هستم؟؟؟ یا اینکه... چون خیلی آفتاب مهتاب ندیده و تو محیط ایزوله و بسیاااااار محدود شده بزرگ شدم، طبیعی بوده که فرصتش و پیدا نکردم تا بفهمم چقد شبیه ی بزغالهام میون ی اجتماع پیچیده و تکامل یافته و نیافته انسانی!
از همه تبعات این نقص فنی هم فاکتور میگیرم
خواستم بگم، اگه هنوز هم (بر فرض خیلی محال) کسی هست که بچهش و با اینجور برچسبهای فلج کننده بزرگ میکنه... لطفا خروجی کار رو مدنظر قرار بده
و اگه کسی احساسی شبیه بزغاله بودن یا ی چیزی شبیه این داره... خیلی از آشنایی باهاش خوشبختم (چون اونوقت من تنها بزغاله بزرگسال آدم نما نیستم)
و در آخر...
لطفا اگه تو وجود کسی اثراتی از بزغالگی دیدین، حداقل.. براش گرگ بازی درنیارین. دمتون گرم