در حوالی ما،
در این شهر آلوده
میان درخت های عریان
و زیر ابر های گریان
همه دلتنگند؛
پس آنهایی که
دلتنگشان هستیم
زیر کدام آسمان شهرند؟!
حال که می اندیشم میفهمم:
شاید زیر این خاک سرد
شاید در اعماق کهکشان ها
و شاید در نقطه ی تاریک قلبی دیگر
اصلا مگر،
زندگی جدال میان قلب ها نیست؟
شاید آن که دلتنگش هستم
پی قلب سیاه حریف سرسختم رفته
و در آغوش او آرام گرفته است
یا نه،
شاید برای همیشه از دنیای هستی
ساقط شدم
و در میان گندم زار های قلب او
دفن شده ام...
_نهال_