raha~
raha~
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خسته تر از آنم بگویم که به چه علت

صبرم لبریز شده بود

درد داشتم

دوباره

مثل

هرشب بیخوابی زده بود به سرم

درد

پشت

در

غم

پشت

غم

دیوانه وار بهم حمله میکردند و بی رحمانه مرا می دریدند.گوشی رو برداشتم براش بنویسم.

آره نوشتم ولی فقط به چیزی که نوشته بودم نگاه کردم.متن و پاک کردم و دوباره نوشتم،پاک کردم و دوباره نوشتم

دوباره و دوباره

آخرش پاک کردم و فقط تو یه کلمه یا میشه گفت یه جمله خلاصش کردم《خسته ام》.

ولی نفرستادم.خب به اون چه!من خسته ام، به اون چه ربطی داره؟

حتی اگر بدونه،چیکار میتونه برام انجام بده بجز احساس همدردی؟!

دوباره رفتم تو حصار تنهایی خودم و مانند شمعی قطره قطره آب شدم

خفه شدم

مردم

و

بازهم

مردم

و هیچکس نفهمید?


شب بود من بودم و من سوختم ذره ذره آب شدم قطره قطره اما کسی نفهمید))):
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید