هدف نوشته حاضر بررسی این موضوع است که آیا بنا بر شواهد تاریخی، این امکان وجود داشته است که سرمایه داری در ایران پیش از اروپا شکل بگیرد؟
آن چه امروز به عنوان کشور ایران با مرزهای رسمی بین المللی شناخته می شود، شامل بخش اعظم فلات ایران است که همواره مرکز حکومت سلسله های گوناگون بوده است. بنا بر فراز و فرودهای تاریخی، جغرافیای این مرکز گاه گسترده (تا چین در شرق و اروپا و شمال آفریقا در غرب) و گاه محدود (با جدا سازی افغانستان، قفقاز و جزیره بحرین) شده است.
بر این روند دو عامل اصلی (نظام های اجتماعی حاکم) و فرعی ( ویژگی های جغرافیایی) موثر بوده اند. عامل سومی هم در این میان وجود داشته است که عبارت است از پایداری و پیوستگی تاریخی حرفه بازرگانی به سبب مرکزیت جغرافیایی ایران، که با تبادل فرهنگی ناشی از چنین ارتباطی، بازرگانان حتی در مهم ترین رویدادهای تاریخی نقش اساسی ایفاء کردند. از اهمّ آن ها می توان هم پیمانی تعیین کننده و نیز رقابت آنان را با فئودال های ده و سپس شهرنشین، بر اساس منافع شان، و در نتیجه کمک و راهنمایی بسیار ارزنده به مثلا لشکریان مغول برای فتح ایران را در اسناد تاریخی مشاهده کرد. این ویژگی حتی هم اکنون هم وجود دارد و به روشنی قابل مشاهده است.
بی آن که "کینه" ویژه ای نسبت به بازرگانان در میان باشد، باید به این نکته توجه داشت که چنین کاری ناشی از اهمیت بسیار بالای این صنف در اقتصاد جامعه ایران بوده است؛ و از سویی منافع بازرگانی، حتی در جهان پیش از سرمایه داری، در مراودات و تعاملات سیاسی تعریف می شده است. وطن واقعی این بازرگانان بر اساس همین منطق نمی توانسته لزوما شهر و کشور مبداء شان باشد، زیرا بازرگانی در اساس در هر نظامی که رخ دهد وطنش تنها محل کسب سود آن است و نه جایی دیگر.
یک مثال تاریخی نزدیک و آشکار چند سال پیش در یک گزارش و مصاحبه تلویزیونی به وضوح رخ داد. این گزارش مربوط به زمانی بود که کفش های تولید چین در حجم انبوه و با قیمت بسیار پایین و البته کیفیتی نه بهتر از تولید داخلی وارد شد و منجر به اعتراض گسترده صنف تولید کننده کفش گردید. یکی از مصاحبه شوندگان وابسته بازرگانی سفارت چین بود. وی توضیح داد که در کارخانه های ما افزون بر تولیدات درجه یک و دو و سه که هر سه با استاندارد های معمول چینی و جهانی مطابقت دارند، ضایعاتی وجود دارد که پیمانکارانی برای خروج آن از کارخانه و بازیابی مواد مفیدش اقدام می کنند. این که ضایعات را بازرگانان ایرانی به کشورتان وارد کرده و می فروشند تنها از سوی دستگاه های ذیربط خودتان قابل پیگیری است.
حتی اگر می بینیم که امروزه این صنف به مغولان جدید (امپریالیسم جهانی) گرایش دارد، مصداق همان مثل معروف پارسی است که در بیتی چنین آمده است:
"نیش عقرب نه از ره کین است،
اقتضای طبیعتش این است."
موضوع کار بازرگانی تبادل کالاهاست، و در نتیجه برای رشد و دوام بازرگانی باید در جایی کالایی وجود داشته باشد و در جایی دیگر خواهان داشته باشد. این کالاها پیش از رشد صنایعی که نهایتا در اروپا به انقلاب صنعتی منجر شد، در ایران صرفا شامل محصولات کشاورزی و برخی از صنایع دستی غیر کارخانه ای و بیشتر شامل ملزومات نظامی و اشیایی با مصارف روزمره و گاه کالاهایی مانند پارچه، ادویه و کانی ها بود.
عامل سوم و نه از نظر اهمیت در رده سوم انتقال دانش بود. اما از آن جا که افرادی که از توانایی در این کار برخوردار بودند عموما در خدمت فئودال ها و دربار مرکزی فئودال اعظم (شاه) قرار داشتند، و منافع آنی و دم دستی اینان هرگز با رشد فنون و توسعه صنعت در ذهن شان ارتباطی نداشت، و حتی حضور لشکری از شاعران مدیحه سرا را در دربار خود ترجیح می دادند، کوشش های این افراد کاردان هرگز منجر به یک روند پیوسته تاریخی نشد.
البته یک استثناء تاریخی هم وجود داشت که عبارت بود از کوشش های دوران حکومت دیلمیان، که برشی بسیار مهم اما شوربختانه ناماندگار از نظر تمدن در تاریخ ایران است. در این دوره با وجود تداوم رونق بازرگانی، اقدامات مهمی در روند رشد صنعت صورت گرفت که به عنوان موضوع اصلی این نوشته به آن پرداخته خواهد شد.
اما اصولا اگر نگوییم در سراسر بلکه در بخشی عمده از تاریخ ایران بازرگانان و اتحادیه های صنفی شان در پیوند مستقیم (حول منافع مشترک) با فئودال ها در برابر پیشه وران و دیگر مردم بودند ؛ که این خود عاملی مهم و بسیار موثر بر انسداد رشد نیروهای تولیدی بود.
از سویی حکام فئودال همواره در درگیری با هم بودند. گهگاه نیز اقوام بیگانه به این سرزمین یورش می آوردند، که در هردو دسته جنگ های مذکور نخستین صدمات جدی و ویرانگر به پیشه وران و شهرنشینان وارد می شد و نظام تولید اولیه صنعتی عملا نابود می گردید. رفتار فاتحان با محصولات و اراضی کشاورزی کاملا متفاوت بود. زیرا خود به خوراک و اسبان شان به علیق و علوفه نیاز داشتند، پس محصول را غارت کرده و برای برداشت بعدی نیز سربازانی را بر کشتگاه ها می گماردند. در پاره ای از اوقات که امکان ماندن نبود مزارع را آتش می زدند. در نتیجه در مجموع صدمه به شهرها و صنایع و پیشه ها در حدی غیر قابل قیاس بیش از کشاورزی بود. واقعیت مهم این است که محصول کشاورزی اگر هم در یک دوره کاشت و داشت و برداشت نابود شود یا به غارت رود در دوره بعدی هنوز قابل دستیابی است حال آن که از بین رفتن صنایع هرچند خرد و دستی جبران ناپذیر است.
در نتیجه با جابجایی حکومت های محلی و مرکزی از دستی به دست دیگر عملا همه دستاوردهای موجود نابود و رها می شدند. زیرا در بهترین حالت حکام جدید از صنعت تنها خنجر، نعل اسب، زین و یراق، شمشیر و نیزه های خوب را می شناختند و بیش از آن هرگز به کارشان نمی آمد. منطقا فاصله بسیار کوتاه بین این جنگ ها و درگیری ها اجازه رشد صنعت را نمی داد و پس از وقفه ای معمولا طولانی باید همه چیز از نو شکل می گرفت. این درگیری های دایمی در عین حال منجر به آن می شد که نه تنها ثروت های حاصل از کشاورزی و دیگر حرف انباشته نگردد، که انباشت های کوچک و تصادفی گهگاهی نیز مصروف همه چیز می شد مگر رشد و پیشرفت پیگیر تمدنی.
به این ترتیب سرزمینی که بنا بر یافته های نوین باستان شناسی هزاران سال پیش حتی شهرک هایی شبیه شهرک های صنعتی کنونی، در مقیاس صنایع آن زمان، را به خود دیده بود، از هرگونه رشد فنی و صنعتی بازماند. بر اساس این یافته ها، مجموعه بسیار بزرگ موسوم به شهر سوخته با نام باستانی "ارته" که در الواح سومری از آن یاد شده است، در بین زاهدان و زابل کنونی و در حدود پنج هزار سال پیش، با مساحت حدود سیصد هکتار در کنار رود هیرمند (هلمند) و دریاچه هامون تا کنون شناخته شده است. در نزدیکی این شهر در منطقه تپه دشت یک مجموعه صرفا صنعتی که عمدتا به سفالکاری اختصاص داشته است کشف شده است. برای سوخت این کارگاه ها از فضولات حیوانی بهره گرفته می شده است؛ و دهانه کوره ها به ترتیبی جانمایی شده بود که جریان بادهای دایمی مستقیما در این کوره ها بدمد.
از آنجا که در این شهر لوله کشی آب و فاضلاب وجود داشته و از سویی اراضی آن عمدتا رُسی و نا آبکش بوده اند، لذا منطقی است اگر نتیجه بگیریم که تولیدات این کارگاه ها افزون بر ظروف گوناگون شامل لوله ها برای انتقال آب و فاضلاب و همچنین تنبوشه های سفالی برای گرد آوری و هدایت آب های سطحی بوده است. افزون بر این در حفاری هایی که تاکنون به عمل آمده است نشانه هایی از وجود کارگاه های صنعتی شامل نساجی، سنگ تراشی،جواهر سازی، زیور آلات، بافت پارچه با انواع شیوه بافت، سفالینه ها، ظروف سنگی، معرّق، حصیر، قلاب های ماهیگیری، ابزارهای شکار و ماهی گیری، بافت تور ماهیگیری و دیگر محصولات به دست آمده است.
شرح دیگر یافته ها و جزئیات شان در کتاب ها و مقالات باستان شناسان در دسترس است. اما آن چه مشهود است این که در حدود پنج هزار سال پیش و شاید پیش از آن و مقدم بر تمدن های کهن مصر و میان دو رود(بین النهرین) این شهر در اوج تمدن می زیسته است. در منابع گوناگون ذکر شده است که در این شهر نخستین چشم مصنوعی، نخستین پویانمایی تصویری، لوله کشی آب و فاضلاب، بافت پارچه و ساخت و تراش جواهرات وجود داشته است.
در بخشی دیگر از ایران، در شمال و مرکز آن، به سبب فراوانی کان های فلزات و وجود سوخت، به ویژه در دامنه البرز و ادامه آن تا ترکیه کنونی ، قدیمی ترین مراکز صنایع فلزی جهان شکل گرفت . استحصال وذوب دیگر فلزات از جمله مس، مفرغ، برنج،طلا، نقره، آهن و نیز ساخت فولاد آبدیده، در ایران صورت می گرفت که در دوره ساسانیان چنین محصولاتی حتی به چین صادر می شد. در سابقه تاریخی ایران باستان دیگر صنایع چون نساجی، سرامیک و شیشه نیز مشاهده می شود.
مجموعه این سوابق، که در این جا به اختصار به آن ها اشاره شد، نشانگر آن است که در ایران از کهن ترین زمان ها، هم مواد اولیه، و هم فنآوری صنعتی در سطحی وجود داشته است که منطقا می توانسته با رشد طبیعی خود بسیار زودتر از آن چه در اروپا رخ داد، انقلاب صنعتی را ظاهر سازد تا بعنوان نتیجه اولیه و مستقیم آن مبتنی بر "کار اجتماعی در صنعت" نظام اجتماعی متناسب با چنین نظام تولیدی شکل گیرد.
اما چرا چنین نشد؟
پیش از بررسی این پرسش در این جا بی تناسب نیست اگر یادآور شوم که تمدن چین نیز در همین برش تاریخی دارای اندوخته هایی چشمگیر در رشد صنعت بود، اما در آن جا نیز با وجود صدمات کمتر از تجاوزهای خارجی، وجود سلسله های پایدارتر و میراث علمی پیوسته و گسترده تر چنین نشد.
چنین مقایسه ای بین ایران و چین مستلزم بررسی دقیق تر تاریخ این دو کشور است. باید گفت که نکته مهم در باره چین این است که به جز صدماتی که از حمله مغول به آن وارد شد، آن هم نه با شدت و تبعات آثار آن در ایران، که هنوز کمر از زیر بار هجوم اعراب و ترکان راست نکرده بود، نسبت به ایران از شرایط بسیار بهتری برخوردار بود و سلسله های بیشتری در مدت زمان طولانی تر توانستند حاکمیت خود را همراه با رشد عمومی جامعه برقرار سازند، که البته نهایتا در جنگ معروف به جنگ تریاک مغلوب و منکوب استعمار انگلستان شدند.
اما در بازگشت به پرسش خود، برای یافتن پاسخ، مرور تاریخ ایران ضروری است. گاه در بخش هایی مانند شهر سوخته که احتمالا به سبب نفوذ ناپذیری نسبی خاک، آبهای سطحی رها شده و بی مهار حرکت می کردند فرسایش ها و صدماتی رخ داده است، و گاه به دلیل خشکسالی و یا تغییراتی در جوامع پیرامون و جا به جا شدن مسیرهای بازرگانی، و مانند این ها و شاید عللی دیگر نهایتا زندگی این شهر به پایان رسیده است که هنوز دلایل قطعی آن آشکار نشده است. اما این عوامل طبیعی نمی توانند به تنهایی یک مجموعه تمدنی را طی هزاران سال چنان آسیب پذیر کنند که در ایران مشاهده می شود. پس ضروری است که به عوامل ممکن دیگر نیز توجه شود.
پس از بزرگ ترین کشورگشایی ها به دست هخامنشیان حمله اسکندر مقدونی عملا ایران را پاره پاره و ویران ساخت. واقعیت این است که مرزهای ایرانِ وسعت یافته اساسا مرزهایی نظامی و حاصل از اسلحه بودند. پس همواره آمادگی از هم گسیختن در آن ها وجود داشت. برخلاف ظاهر "افتخار آمیز" چنین کشور گشایی هایی ، باید این واقعیت را پذیرفت که این پیروزی های نظامی از نظر تمدنی نتیجه عکس به دست می دهند. زیرا این درست است که در آمیزش تمدن ها همواره دستاوردهایی نوین ظاهر می شوند، که نمونه هایی از آن در معماری و نیز سنگ نگاشته های تخت جمشید آشکار است، اما این جابجایی ها و ناپایداری های ناشی از جنگ ها، آن آرامش و سکونی را که برای ژرفش تمدنی در یک منطقه کوچک یا بزرگ کاملا ضروری است از میان بر می دارند. در قیاس می توان دید که در اروپا، با وجود جنگ های دایمی به ویژه بین رومیان و به گفته آنان بربرها (قوم ژرمن و انگلیسی های باستان و اسلاوها و دیگران) به هر حال یک دایره واحد تمدنی شکل گرفت که دچار چنین بلیّه ای به این شدت اثر نبود.
پارت ها (اشکانیان) پس از دوره حکومت کوتاه کولونی های سلوکی تنها در مناطقی معین و محدود و بیشتر در شمال ایران حکومت کردند، که آثار وجودشان که درباره آن آگاهی های زیادی هم در دسترس نیست، نمی توانسته است همه فلات ایران را پوشش دهد و دوران آنان نیز عمدتاً به جنگآوری گذشت.
در دوران ساسانیان با کشورگشایی هایشان تمدن ایران رشد بیشتری یافت، اما سازو کار آن از نظر پیوند بین جمعیت تا حد زیادی مشابه دوران هخامنشی بود که کمی پیش تر توضیح دادم. این حکومت نیز به دلیلی بسیار مهم که دلیلی همیشگی بود و در این گفتار به آن خواهم پرداخت، به آسانی در برابر حمله اعراب بدوی منهزم و پاره پاره گردید.
پس از اعراب قبایل گوناگون ترک و سپس مغولان این سرزمین را درنوردیدند. تا پس از قرن ها نوبت به استعمارگران معاصر رسید. دلیل سرعت و سهولت این فتوحات چه بود؟
این دلیل بسیار مهم به سادگی عبارت بود از ماهیت و ساختار حکومت ها در ایران از ابتدا تا کنون و آثار آن بر پدیده ای که امروزه آن را به عنوان همبستگی ملی می شناسیم، بر اساس ترکیب قومی و جمعیتی این کشور. جهانگشایی ایرانیان در دوره حکومت هخامنشیان و ساسانیان موجب چنان اختلاط جمعیتی شد که می توان گفت ایران در طول تاریخ خود همواره کشور اقوام گوناگونی بوده که در عین درگیری های قومی( اساسا به تحریک اربابان و در جهت منافع آنان) به ناگزیر امتزاج اقوام را نیز در بر داشته است، که پدیده ای از نظر تاریخی بسیار مفید است.
با وجود چنین زمینه مثبتی، تحریکات منجر به جنگ های قومی بزرگ عموما بی اثر مانده کینه قومی به اندازه برخی از دیگر کشورهای چند قومی در ایران وجود نداشته است. تخالف های قومی در ایران منبعث از ماهیت دو نظام برده داری و سپس فئودالی اساساً وابسته به زمین و کشت و کار بود که سبب می شد در هر بخش از این سرزمین پهناور مالک و اربابی اختیاردار کامل همه چیز باشد. این مالکان گاه تحت سرپرستی یک مالک بزرگ تر و قدرتمند تر متحد شده و کشور یا کشورکی را تشکیل می دادند. بررسی تاریخ سلسله های پادشاهی گوناگون در ایران به روشنی آشکار می سازد که شاه تنها یک فئودال ارشد بود که در مرکز منطقه املاک خود درباری بر پا می کرد و فئودال های دیگر نقاط مجاور برای حفظ موقعیت شان هم در برابر شورش های احتمالی کشاورزان و هم در تعرض های قدرت های همجوار در توافقی عام با او بیعت می کردند. هر زمان هم که فئودالی آن اندازه توان می یافت که بتواند شاه حاضر و سلسله اش راسرنگون کند، دیگر فئودال ها یا از آغاز برای سهمی بیشتر همراه او می بودند و یا بعدا به ناگزیر سر تعظیم فرود می آوردند. همین رفتار بنا بر شواهد متعدد تاریخی با فئودال های توانمند و بزرگ دیگر اقوام دور و نزدیک مانند اعراب، ترکان و مغولان بارها و بارها تکرار می شد. چنین رفتاری از اربابان که تنها ثروت و قدرت برای شان مفهوم داشت، نامنتظره نبود. اما در نزد توده ها نیز به دلیلی دیگر چیزی به نام میهن در مقیاس بزرگ ملی مفهوم نداشت. زیرا آنان در اراضی کشاورزی که رویش کار می کردند در واقع به اسارت گرفته شده بودند و هچ حقی بر آن نداشتند، و چه بسیار پیش می آمد که به دلیل تعرض های داخلی و خارجی جان بر کف گرفته از روستاها می گریختند. جماعت های آزاد روستایی نیز که یادگار گذشته های دور بودند تدریجا تضعیف شده نهایتا پس از حمله مغول به کلی زدوده شدند.
گذشته از کشاورزان و روستاییان بی پناه و ناتوان از هرگونه نقش آفرینی، رفتار اربابان برده دار و فئودال را می توان گونه ای "بیماری" مزمن تاریخی شناخت که هنوز هم مشاهده می شود که برخی از دارندگان و یا جویندگان منافع درکشور آمادگی کامل و حتی اشتیاق دارند تا ارتش ها امپریالیستی با ایران همان کنند که مثلا با لیبی و یوگسلاوی کردند.
ممکن است چنین تمایلی یک پدیده صرفا فرهنگی و سیاسی نا امید کننده ارزیابی شود، اما به هیچ روی چنین نیست. دانش های اجتماعی امروزی رابطه بین شرایط محیطی و اندیشه انسان را به دقت تعریف کرده اند. اما از جانبی در شرایطی که در تمام طول تاریخ حفظ وضع موجود، صرفا با اهداف استثمارگرانه و بدون هیچ گونه تمایل و تعلق خاطر به ایجاد یک میهن واحد، برای حکام اهمیت داشته است، به دو صورت عمل کرده اند. یکی و طّی هزاره ها نگهداشتن سطح تمدن جامعه در وضع ثابت موجود بوده است؛ و دیگری گره زدن منافع خود به منافع قدرتی بیگانه که این یک هنوز هم درسراسر جهان دیده می شود.
اما از سویی به سه دلیل عمده گرایش به تحول تمدنی هم گهگاه و به صورت گسیخته، و عموما قائم بر اندیشه های یک حاکم منفرد، مشهود شده است:
یک-وجود صنایعی که رشد آن ها بنا بر نیازهای جنگ افزاری متصوّر بود.
دو-تمایل به افزودن بر سود طبقه حاکم با رشد این گونه صنایع.
سه- آرزوی معدود کسانی که با آگاهی از اهمیّت موضوع مایل به رشد جامعه و رفاه آن بر اساس رشد صنعت بودند.
این تمایل معمولاً یا در درون نظام سرکوب می شد، زیرا برای ثروت اندوزی راه های آسان تر و سریع تری را می دیدند؛ و یا در اثر جنگ ها و تاخت و تاز بیگانگان همه آثار تمدنی منکوب می شد و چنین حرکتی که از نظر تاریخی و ماهیت خود لزوماً می بایست پیوسته می بود منقطع می گردید.
بدیهی است که انقلاب صنعتی و در پی آن نظام اجتماعی مبتنی بر چنین انقلابی نمی توانست پیش از تبدیل صنایع به وجهی که تولید را اجتماعی بخواهد، و نیازمند ظهور طبقه کارگر در کارخانه ها، به مثابه لازمه تولید اجتماعی مبتنی بر تقسیم کار در روند تولید بجای کارگاه های کوچک و مانوفاکتور ها باشد، شکل بگیرد.
این نکته بسیار مهمی است و چنان که خواهیم دید در مقطعی ویژه که شرایط اولیه لازم برای چنین تحولی در انقلاب صنعتی نزدیک به حصول بود با تهاجم مغولان کشور دچار شرایطی ویژه از فروپاشی گردید که همه بافته های پیشین رشته شد.
البته عوامل داخلی مثلا مانند تکفیر دانشمندانی چون پورسینا و رازی و دیگران هم بی اثر نبود. اما این گونه اقدامات، در قیاس با ویرانی ناشی از حمله مغولان و تا حدی پراکنش قبایل ترک درسراسر ایران، توان کافی برای تحمیل چنین انقطاع تاریخی را نداشتند.
در این برش تاریخی ویژه در ایران یکی از دوره هایی که می توانست در صورت تداوم طبیعی خود به انقلاب صنعتی و نهایتا ظهور و رشد سرمایه داری منجر گردد، دوره حکومت دیلمیان بود، اما آن هم تنها در طول زمامداری عضدالدوله دیلمی. زیرا با وجود اقدامات از نظر تاریخی بسیار ارزشمند در دوران حکومت او، بلافاصله پس از مرگش چهار پسر وی بر سرحکمرانی به جان هم افتادند، و هرچه در دوران او حاصل آمده بود نیست و نابود شد و تتمه آن نیز با حمله مغول از دست شد.
اما در این جا پرسش مهمی پیش می آید که آیا در کشورهایی با سابقه تاریخی و زمینه فرهنگی و علمی مانند چین و ایران صرفا حمله مغول و یا جنگ تریاک و کولونیالیسم آشکار در چین، و پنهان در ایران می توانسته است به تنهایی موجب انقطاع تمدن گردد؟
در پاسخ می توان گفت که سهم این گونه رخدادهای تاریخی ابداً کم نیست، اما از آن جا که تمدن و پیشرفت آن نه به تنهایی در سطح حاکمیت ها بلکه در دست کم بخش هایی از بدنه جامعه تعریف می شود و رشد می یابد، و منشاء اصلی آن همین بدنه است؛ پس تاثیر مثبت و منفی حاکمیت ها با همه وزنی که دارد، به هر حال گذرا است. با این نگاه باید پرسید که چرا در ایران دیگر هرگز زمینه ای برای ظهور و رشد انقلاب صنعتی فراهم نشد؟
در این جا یک قاعده عمومی "تحمیلی" وجود دارد که در اروپا هم رخ داد. انقلاب صنعتی منجر به ظهور و رشد طبقه ای جدید یعنی سرمایه داران شد. در جامعه فئودالی از آنجا که ثروت و قدرت نه در دست جامعه که مختص به فئودال ها بود، مالکیت شخصی بر اموال و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و زمین هردو از آن فئودال ها بود. به این ترتیب سرمایه داران نوپا هیچ کس نبودند جز فئودال زادگان. آنان نیز گرچه سازوکار کسب ثروت شان کار اجتماعی بود، کوچکترین تصوری از این که گوشه ای از این ثروت می تواند به دیگری وانهاده شود نداشتند، و به رابطه طبقه خود با طبقه کارگر همان نگاه پدران شان را نسبت به رعایای کشاورز داشتند، و ارزش اضافی را که تماما حاصل کار کارگر بود جزو حقوق خود تلقی می کردند. از این رو به جای نظامی که متناسب با نتایج عملی انقلاب صنعتی باشد، یعنی نظامی که امروز با نام و مشخصات سوسیالیسم می شناسیم، نظام سرمایه داری ظاهر شد. این به معنای تاخیر اجباری تحول در مناسبات اقتصادی بر اساس مناسبات تولیدی بود. همه بحران های مبتلابه سرمایه داری نیز منشاء شان در همین نقطه است که با طبیعت انقلاب صنعتی و الزامات آن در روابط تولیدیِ متناسب با شیوه تولید تباین جدی داشت. تدریجی بودن ظهور و رشد صنعت در کنار انباشت سرمایه لازم برای آن در دوران فئودالی موخّر، و نوپا بودن طبقه کارگر، که آن هم تدریجاً شکل میگرفت، یکی از موانع اصلی انتقال مستقیم از فئودالیسم به سوسیالیسم بود. به این ترتیب که بدنه جامعه، حتی در اروپای آغاز دوران سرمایه داری، در شرایطی قرار نداشت که بتواند چنین حاکمیتی را برقرار سازد؛ و کوشش های فراوان در این جهت، از جمله کمون پاریس، به نتیجه نرسید و نهایتا به دست سرمایه داری نوپا سرکوب شد.
در اروپا به جای حکمرانی های منفصل فئودال ها که هر یک دارای "رعایایی" بودند، حکومت واحد در مقیاس ملی (دولت-ملت) ظاهر شد و این رعایا در قالب تعریف یک "ملت" واحد نیاز به نیروی کار برای شکل جدید تولید را برآورده ساختند. این نکته مهم را نیز در تفاوت شرایط اروپا و ایران باید در نظر داشت که اروپا هرگز مانند ایران، و با تداوم و شدتی که ایران با آن مواجه شد، با یورش وسیع و دارای تاثیرات ژرف چون حملات پیاپی اعراب، ترکان و مغولان روبرو نشد.
در ایران پرسش دیگری نیز پیش می آید، که چرا پس از فروکش کردن نسبی صدمات ناشی از این یورش های خارجی و به ویژه آخرین شان دیگر هرگز فرصتی مشابه دوران دیلمیان پیش نیامد؟
این پرسش مهمی است که لازمه آن بررسی و یافتن مجموعه عواملی است که تشکیل یک "ملت" به مفهوم نوین آن را، چنان که در دوران سرمایه داری در اروپا رخ داد، در ایران عملا ناممکن ساختند.
تعریف یک ملت واحد مثلا در هلند، انگلستان و یا فرانسه که نخستین حاکمیت های بورژوایی در آن کشورها شکل گرفتند و تثبیت شدند، اساساً در حول مجموعه ای از بازماندگان حاکمیت های فئودال پیشین بود، با وجوه اشتراکی مانند زبان و نیز سابقه تاریخی نزدیک شان به هم. یک واقعیت مهم این است که اشتراک زبانی گرچه مقوله ای از فرهنگ قبیله ای است و منطقا در نظام سرمایه جایی ندارد، اما به هرحال در حیطه روانشناسی همبستگی توده ها نقش بزرگی ایفاء می کند.
نقش روانی زبان حتی در زمینه فرهنگ دینی بسیار موثر است. امروز مشاهده می کنیم که بسیاری از آیین های دینی در اسلام معطوف به زبان عربی است. ممکن است این منطق وجود داشته باشد که چون قرآن به این زبان است، چنین چیزی کاملا منطقی است. اما نقش زبان لاتین با چنین جایگاهی در مسیحیت، در شرایطی که هیچ یک از دوکتاب عهد قدیم (تورات) و عهد جدید (انجیل) در اصل به زبان لاتین نبوده اند، چنین فرضیه ای را از اهمیت می اندازد. شاید بتوان پذیرفت که سخن گفتن به عنوان مهم ترین شیوه ارتباط بین انسان ها بر جان و ذهن آنان چنان اثری ژرف دارد که تشکیل یک ملت حول زبانی واحد انکار ناپذیر باشد.
البته حتی در همین کشورها هم تفاوت های قومی به ویژه در حیطه های فرهنگی و اجتماعی همواره محسوس بوده است. تا حدی که شاید بتوان ادعّا کرد که مفهوم بورژوایی وحدت ملی اساساً یک درخواست وحدت نیروی کار ارزان و سازمان یافته است، که نه در ذیل حاکمیت های منفصل (ملوک الطوایفی) بلکه تحت یک دولت مرکزی واحد، معنا و موجودیت یافته است.
به این ترتیب نمی توان انتظار داشت که در فرهنگ بورژوایی تعریف ملت واحد دارای بنیان نظری عام و جهان شمولی باشد. شاید بتوان آن را بیشتر مبتنی بر منفعت گراییِ (پراگماتیسم) عملی استوار برشمارد.
اما با این حال بنیان سرمایه داری نیازمند یک حکومت مقتدر در سراسر پهنه درون مرزهای ملی است. به این سبب است که پس از انقلاب هایی که طبقه سرمایه دار پیروز آن به شمار می رود، گام نخست با یک دیکتاتوری جنگآور (بناپارت به مثابه نمونه ای برجسته از آن) برداشته می شود. در تاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطه همانند دیگر انقلاب های ضد فئودالی دارای دو موتور محرکه بود، یکی توده های عدالتخواه که رهایی از ستم طبقاتی فئودالی را در حکومتی مردمی می دیدند، و دیگری میل سرمایه داری برای جانشینی فئودالیسم.
البته این حرکت سرمایه داری در ایران زمانی آشکار شد که مرحله امپریالیسم در جهان آغاز شده بود، و بدیهی است که کولونیالیست های پیشین که اکنون شبکه جهانی امپریالیسم را تشکیل می دادند، هیچ فرصتی برای قدرت های رقیب تازه حتی در اروپا (مانند آلمان که به تازگی تبدیل به یک کشور شده بود) قایل نبودند، چه رسد به کشوری ضعیف و عقب مانده چون ایران دوران قاجار. به این سبب جنبش هایی مانند اجتماعیون عامیون و نهضت خیابانی و مانند آن به همان دلایل بطنی و نه لزوما شکلی شکست خوردند که کمون پاریس، و رضا خان به همان دلیل پا به عرصه گذاشت که ناپلئون، و این چیزی نبود جز حذف ملوک الطوایفی با هدف آزاد کردن نیروی کار ارزان و در دسترس درسراسر کشور. به این ترتیب در ایران که سرمایه داری نه درونزا که کاملا وارداتی و در عمل منفعل و وابسته بود، دیکتاتوری رضاخانی برای تثبیت یک حکومت مرکزی لازم آمد.
در اینجا شاید ذکر نکته ای جالب توجه باشد که نام رسمی این کشور در دوران قاجار "ممالک محروسه ایران" بود. معنای این عنوان این است که این کشور مجموعه ای از "املاک" فئودال ها توسط حکومتی و به دست قشون (ارتش) "حراست" می شد. در همان زمان اروپاییان نام این کشور را از آن پارسیان بر می شماردند، و در آغاز سلسله پهلوی این نام به کشور شاهنشاهی ایران تبدیل شد. این نام گذاری ها به خوبی نشانگر و متاثر از شرایط عمومی این سرزمین در دوره های گوناگون تاریخی بودند.
این که در برخی از ادبیات لبریز از احساسات، مفاهیمی چون میهن دوستی و مانند آن به فراوانی به کار می رود، بازتاب هیچ واقعیت عینی نیست. "همبستگی ملی" تنها در صورتی با ماهیت واقعی و تضمین گر آشکار می شود، که توده ها را حول "منافع واحد" گرد آورد؛ که در جوامع طبقاتی چنین منافع واحدی امکان وجود ندارند ومعمولا به جای آن محرکه هایی به میدان می آیند که هرگز به نفع توده ها نیستند، چه رسد که بتوانند موجب همبستگی شان گردند. این تنها واقعیت است حتی اگر چندان جلوه ای نداشته باشد و رنگارنگ و دلفریب هم نباشد.
حتی اگر نیل به جامعه بی طبقه را یک آرمان خارج از دسترس کنونی برشماریم و در نتیجه اهداف همبستگی را تاحدی تقلیل دهیم که با پذیرش تضادهای لاینحل طبقاتی همراه گردد، نه تنها این توافق بسیار ناپایدار و موقت خواهد بود، که حتی همان گونه که در تجربه تاریخی دیده شده است، در عمل هیچ مساله ای را حل نمی کند و همبستگی ملی کاملا ناپایدار و دمادم در حال گسست است.
لازمه اصلی دوام نسبی منافع ملی پیوند یافتن و یا دست کم سازگار سازی شان با هم، و نه تنها اعلام اشتراک در آن ها، در مجموعه شرایط عینی متجسّمی است که این منافع در آن بستر بلا فاصله تهدید و یا تخریب نشوند.
با این نگاه می توان تاریخ ایران را بررسی کرد و دید که در طول تاریخ "منافع" چگونه "وحدت" نیافتند تا منجر به"همبستگی ملی " شوند.
در ایران طی دوره های اوج قدرت مانند هخامنشیان و ساسانیان این منافع تنها بر بستر یک حکومت به گونه ای مرکزی، نه به معنای "مدیریتی" بلکه "توافقی" بین شاهان و شاهک ها در سراسر سرزمین ایران با محوریت شاهنشاه در سراسر سرزمین ایران متجسّم بود، و هر زمان که به هر دلیل این عامل وحدت دهنده توافقی با بادی به لرزه می افتاد کشور به ظاهر بزرگ و قدرتمند پاره پاره می شد.
شدت این گسیختگی و گریز از مرکز تابع میزان شدت صدمه ای بود که وارد می شد؛ و به تناسب شدت گسیختگی، امکان و طول زمان لازم برای ترمیم مجدد تعیین می گردید.
گرچه امروزه در دوران سرمایه داری شرایط درونی و جهانی کاملا متفاوتی برقرار است، اما در مفهوم همبستگی ملی و گسیختگی در برابر آن، نشانه هایی از روال کهن کاملا مشهود است. مثلا نیروهای فشار که باعث می شوند کارخانه ای در محلی احداث گردد که در آن شبکه تامین مواد خام و ارتباطات، این دو اصل مهم در جانمایی صنعت، اساساً نادیده گرفته شود. و یا طرح های انتقال آب غیر علمی و غیر منطقی نظام آبی کشور را به هم بریزد. این یک روش کاملا غیر منطقی با پشتوانه نیروهای محلی به شمار می رود؛ و همان گونه که چندی پیش در روند اعتراضات به پروژه انتقال آب زاینده رود از سرچشمه هایش شاهد بودیم، گونه ای از کینه درون ملی نیز شعله ور گردید. این را نمی توان با تحریکات سطحی قومگرایانه مثلا در یک مسابقه فوتبال همسنگ شمارد.
در گذشته دور نیز به عنوان مثال پس از فروپاشی هخامنشیان که به پیروزی آسان اسکندرمقدونی منتهی شد، عملاً سلوکی ها (بخشی از ارتش کولونیال روم) حاکم یا در واقع اشغالگر شدند. در پی آن حکومت اشکانیان در مناطقی از جغرافیای ایران شکل گرفت و دوام یافت که به نسبت دور از تهاجم اسکندر و تبعاتش بود. دیگر نقاط تا مدتهای مدید گسیخته و رها شده باقی ماندند و عملاً بر بستر ملوک الطوایفی همواره در جنگ با یکدیگر به سر می بردند. بدیهی است که در زمان جنگ نه تنها همه آثار تمدنی نابود می شوند که هیچ پدیده جدید نیز فرصت ظهور نمی یابد.
با قدرت یابی ساسانیان و کشورگشایی هایشان، مجدداً الگوی پیشین هخامنشی تکرار شد؛ و البته با همان سرانجام. چنان که در برابر حمله اعراب (که نه تنها آن روزها کسی انتظارش را نداشت، حتی امروز هم پیروزی شان ممکن است شگفت آور به نظر آید) عملاً کمترین مقاومتی، مگر از سوی توده ها و به شکلی پراکنده و کم اثر، بارز نشد. از هم پاشیدگی عمومی کشور در پی حمله اعراب، در عین حال مقارن با کشورگشایی قبایل ترک (که در اصل بیش از صد قبیله بودند) گردید؛ و عملاً در سراسر ایران زیستگاه هایی با جمعیت تازه اشغالگران به فراوانی و وسعت شکل گرفت.
در بسیاری از اوقات به ویژه در دوران هخامنشی و ساسانی روندی معکوس رخ داد. به این ترتیب که مثلا یهودیان آزاد شده پس از فتح بابل به فرمان کورش در منطقه ای از ایران که حاصلخیزی خاک آن را با موطن اولیه خود همسنگ ارزیابی می کردند، شهر بزرگ جی (اصفهان کنونی) را بنیاد نهادند. در دوران برده داری و سپس فئودالی نیز بردگان از سراسر جهان از هند و آفریقا تا اروپا دستگیر و یا خریداری و به ایران آورده می شدند.
در حافظه تاریخی جامعه ما تنها حمله اعراب برجسته شده است حال آن که امتزاج جمعیتی سابقه ای بسیار کهن تر داشته است. مثلا در جایی روایت شده که به دستور اسکندر بیش از نوزده هزار سرباز مقدونی و یونانی با زنان ایرانی ازدواج کردند و بی گمان بسیاری از آنان در ایران ماندگار شدند.
پس از حمله اعراب امتزاج جمعیتی برجسته و گسترده نه با اعراب که با ترکان صورت گرفت، زیرا دارای جمعیت بسیار بزرگ تری بودند، و با وجود منازعات دایمی بین قبایل خود، از نظر نظامی بر ایران آن روز کاملا چیره شده و در سراسر کشور، جز شمال ایران که رشته کوه البرز مانع طبیعی مهمی به شمار می آمد، حکومت های کوچک و بزرگی برپا داشتند.
منازعات با انواع اشغالگران دو وجه عمده داشت. فئودال ها و اعیان با شامه قوی که داشتند به موقع شکست شاه حاضر را تشخیص داده با اشغالگران بعدی عهد دوستی می بستند. بررسی تشکیل سلسله های حکومتی در تمام طول تاریخ ایران همین را نشان می دهد. توده ها که موضوع غارت و کشتار در جنگ ها بودند، نه لزوما بر اساس احساسات به نظر من موهوم و ناموجود میهن پرستی، که برای حفظ جان و مال ناچیز خود، به مقاومت های محدودی دست می زدند و نهایتاً شکست خورده به همنشینی با تازه واردان تن می دادند، و پس از یکی دو نسل و نه بیشتر از راه ازدواج ها با آنان در می آمیخنتد.
این کاملا طبیعی بود که بسیاری از این اقوام تازه وارد در نقاطی ساکن شوند و حتی با جمعیت بومی در آمیزند. اما بخشی از آنان، به ویژه قدرتمندان و نظامیان، هنوز سر در پی کشورگشایی داشتند و کوشیدند از راه آسیای صغیر به اروپا برسند؛ که این هردو منطقه از نظر شرایط جغرافیایی و به ویژه اقلیمی بسیارمطلوب تر از ایران بود. در نتیجه آنان و بیشتر سلجوقیان عملاً در آسیای صغیر (ترکیه کنونی) و نیز تا حدی در جنوب شرق اروپا و به ویژه منطقه بالکان مستقر شدند.
در این برش تاریخی حکومت های ایرانی پیشین در هم شکسته بودند و حکام جدید نیز، به شرحی که به اختصار آمد، حضورشان را در حدی تثبیت شده نمی دیدند که با این سرزمین چون یک "میهن" رفتار کنند. این رفتار کاملا منطقی و عاقلانه بود و داشتن انتظاری جز این فارغ از هر منطقی است. در نتیجه می توان گفت که ایران در آن دوره تاریخی عملاً سرزمینی بود گسیخته و فاقد حداقل ویژگی هایی که بتوان آن را به عنوان یک "کشور" شناخت.
اما آنچه درپی این اضمحلال ژرف تدریجا حاصل شد، ظهور حکومت دیلمیان در شمال ایران بود. البته کوشش های مشابه نقش دیلمیان در دیگر نقاط ایران هم رخ می داد؛ اما از آنجا که شمال ایران (مبداء دیلمیان) از حملات اعراب و ترکان کمتر صدمه دیده بود، بدیهی بود که بتواند در بازسازی و نوسازی جامعه و اقتصاد و در نتیجه تحکیم و تثبیت و گسترش حاکمیت نسبت به دیگران موفق تر باشد.
انتقال تدریجی بخش اصلی اشغالگران به آسیای صغیر نیز راه را برای چنین انکشاف تاریخی باز کرد و در نتیجه حکومت دیلمیان از نظر جغرافیایی بسط و گسترش یافت. هندسه مرزهای دیلمیان، با همه وسعت خود، گرچه با چنین حدودی از حاکمیت دیگران ممکن است قابل قیاس باشد؛ اما اهمیت موضوع نه تنها در وسعت بلکه در آبادانی است که به بزرگ ترین بخش ایران راه یافت.
در دوران این حکومت و به ویژه عضدالدوله دگرگونی های مهمی رخ داد که برخی از آن ها عبارت بودند از:
• تحکیم جامعه متکامل فئودالی، به ویژه به سبب سقوط حکومت خلفای عرب و احیای قدرت های محلی ایرانی که سبب شد خراج و عوارض دریافتی از روستاییان و شهریان برخلاف گذشته از کشور خارج نشود.
• احیاء و احداث شبکه گسترده قنوات (کاریزها) و دیگر مجاری آبیاری از جمله جویها، نهرها، رودها و چاه ها در سراسر کشور.
• پیشگیری از رخ دادن جنگ ها و تاخت و تازها که فرصت آبادانی را فراهم آورد و موجب پیشرفت بی سابقه نیروهای تولیدی گردید؛ که نه تنها در گذشته بی مانند بود، که بعدها هم تا قرن بیستم میلادی مشابه آن حاصل نشد.
• انشعاب نهرهای تازه بسیاری از رودخانه هایی چون کارون، هیرمند، هری رود و زنده رود همراه با احداث سدها و بند ها و بندهای متحرک و مجاری ویژه برای جریان آب در هنگام طغیان رودخانه ها.
• اختراع چندین نوع چرخ چاه و نیز چرخ های عظیم برای آبگردانی روی رود کارون.
• احداث سد بر روی رودخانه ها از جمله معروف ترین شان بند امیر بر رود کر با تخته سنگ ها و بست های سربی، با عرض قابل عبور آزادانه دو سوار بر روی آن.
• احداث انواع آسیاب های آبی و گاه بادی .
• توسعه و بهسازی کشت های قدیم همراه با افزودن کشت های جدید، به ویژه برنج کاری، انواع مرکبات و جو و گندم و نیز کشت پنبه و کتان و دیگر محصولات مهم کشاورزی، و به طور کلی توسعه و گسترش انواع کشاورزی و دامپروری و باغداری و تولید گل در سراسر ایران.
• پیشرفت فنون پیشه وری به ویژه انواع پارچه های نفیس، کتانی، پشمی و دیگر انواع که به گونه ای متمایز موجب رشد صنعت نساجی شد.
• توسعه صنایع کاشی سازی و سفالگری.
• تولید مصنوعات فلزی زیبا اعمّ از مسی، برنجی، نقره ای، طلایی و اسلحه سازی و دیگر ملزومات نظامی که در سراسر کشور تولید می شد.
• استخراج معادن که جزو انفال و در مالکیت و تحت نظارت دولت بودند و معمولا به اجاره واگذار می شدند. این شیوه مدیریت بسیار هوشیارانه سبب می شد تا با ایجاد انگیزه برای سرمایه گذاران و کاردانان در این زمینه، هدایت عمومی این بخش بسیار مهم از زیرساخت های صنعت از دست دولت خارج نشود. روش کاری که هم اکنون نیز برای رشد بسیاری از صنایع و کان ها مناسب به نظر می رسد.
• توسعه و رشد بازرگانی زمینی در سراسر کشور، و دریایی در شمال (آمل و ساری) و جنوب (سیراف-گناوه- هرمز).
• توسعه صنعت فرش
• یک کاسه شدن سرمایه های بازرگانان و تشکیل شرکت های بازرگانی، که این می توانست در صورت ادامه و توسعه در همه بخش ها به انباشت سرمایه لازم منجر شده شرایط مناسب برای حرکت به سوی شیوه تولید سرمایه داری را فراهم سازد.
این همه و بسیاری دیگر از پیشرفت ها که می توانست موجد انقلاب صنعتی شده، زمینه لازم برای تحول اساسی در نظام اقتصادی را فراهم آورد، در قرن دهم میلادی رخ می داد که اروپا در حضیض تاریک قرون وسطایی به سر می برد.
یکی از عوامل مهم در رشد کشاورزی و انباشت سرمایه ناشی از آن عبارت بود از افزایش نسبت اراضی اقطاعی نسبت به دیگر انواع اراضی که از سوی دولت به نحو مشروط واگذار می شد و برای آن ها هر ساله درآمد معینی محاسبه می گردید. طبعا مستاجران ناگزیر بودند برای امکان پرداخت اجاره بها و نیز سود بیشتر خود بهره وری از زمین را افزایش دهند. این روند محرک بزرگی برای رشد کشاورزی، انباشت سرمایه و از آن راه رشد کلی اقتصاد جامعه محسوب می شد.
در این دوره تاریخی شهر به مفهوم و ترتیب امروزی اش شکل گرفت. این شهرها که گاه صدها هزار نفر جمعیت داشتند، در عمل پیشه و هنر و بازرگانی را متمرکز و توانمند ساخته و رشد دادند. برخی از شهرهای ایران در این دوره از شهرهای همانند خود در اروپا بزرگ تر و پیشرفته تر بودند، که از اهم آنها می توان شهرهای نیشابور، ری، اصفهان و شیراز را نام برد.
نخستین اتحادیه های صنفی در همین دوران شکل گرفتند، که نطفه اولیه آن در دوران اوج ساسانیان ظاهر شده بود. بازرگانان نیز عمدتاً در شرکت ها و اتحادیه های خود متشکل بودند. فئودال های بزرگ تدریجاً شهرنشین شده زراعت اربابی کلان خود را به اجاره واگذاشته، حضورشان در شهر موجب رونق عمومی پیشه های گوناگون بود. آنان با سهامدار شدن در شرکت های بازرگانی به نحو چشمگیری بر ثروت خود افزودند .
یکی از تفاوت های مهم، که می توانست در روند رشد تاریخی خود به انقلاب صنعتی و نظامی نو به جای فئودالیسم منتهی گردد، این بود که برخلاف اروپای قرون وسطی، بازرگانان نه در رقابت و تخالف با فئودال ها، بلکه در اتحاد با آنان در برابر نهضت های طبقات محروم قرار گرفتند. گرچه آنان با پیشه وران در زمینه هایی که رقابت بین تولید و بازرگانی را فراهم می ساخت دارای تضاد منافع بودند، اما روشن است که در صورت تداوم این روند عمومی، آنان نیز با درک این که صنعت تا چه میزان می تواند سود آور باشد، بی گمان سرمایه انباشته شده خود و شرکای فئودال شان را صرف توسعه صنعت می کردند. این که چنین روندی تا چه حد و به چه شکل در دوران دیلمیان رخ نموده بود، قابل پیگیری در اسناد تاریخی مربوط به آن زمان است. اما در هر حال ممکن است رویدادهای سیاسی و نظامی پس از مرگ عضدالدوله اگر هم چنین روندی آغاز شده بود آن را متوقف ساختند؛ و یا اساساً در مقایسه با اروپای آینده به دلیل ضعف نسبی پیشه وران در برابر اتحاد بازگانان و فئودال ها که موجب شد نتوانند سازمان های توانمند صنفی را در شهرها ایجاد کنند، بروز چنین روندی به آینده ای موکول شد که هرگز فرا نرسید.
رشد قابل توجه بازرگانی در پیوند با منافع فئودالها و در نتیجه دوری گزینی سرمایه هاشان از صنعت بعدها نیز تا هم اکنون ادامه یافته است.
همان گونه که بنابر روایاتی نخستین پول جهان در ایران باستان ظاهر شد، چک نیز که یک واژه پارسی است در همین دوره جایگزین جابجایی پول نقد گردید، که ناصر خسرو آن را چنین توضیح داده است: " ... و حال بازار آنجا چنان بود که آن کس را چیزی بودی به صرّاف دادی و از صرّاف خط بستدی (یعنی چک) و هرچه بایستی بخریدی و به جای آن بروات حواله کردی و چندان که در آن شهر بودی بیرون از خط صرّاف چیزی ندادی ...". به هر روی در بسیاری از کتب تاریخی و سفرنامه ها و دیگر اسناد کهن توصیفاتی دقیق وکامل از شرایط اقتصادی آن زمان وجود دارد که قابل تامّل است.
در چنین شرایطی که از یک سو به دلیل ثروت اندوزی هوشیارانه فئودال ها و بازرگانان، و از سویی دیگر کوشش پیشه وران شهرنشین برای پیشبرد کار خود، زمینه های روشنی برای انباشت ثروت و رشد فنآوری ها با هدف نهایی انقلاب صنعتی فراهم می آمد، دیلمیان و به ویژه عضدالدوله نقش تاریخی بسیار مهمی ایفاء کردند. او اصولا شخصی فرهنگ دوست و هوشیار و بری از تعصبات دینی و دارای افکار بلند بود، که از جمله اقدامات او در این جهت می توان از ایجاد کتابخانه های بزرگ و معتبر و یا ساخت بیمارستانی در بغداد که در عین حال مرکز آموزش پزشکی نیز بود، نام برد.
در زمان او اقدامات فراوان دیگری نیز انجام شد که همه می توانستند در صورت تداوم موجب زمینه سازی برای ایجاد زیر ساخت های اولیه شرایطی از رشد صنعتی منتهی به انقلاب صنعتی و بسترهای اولیه سرمایه داری را فراهم سازند. اما همانند بسیاری از دیگر مثال های تاریخی در این سرزمین، قائم به شخص بودن چنین اندیشه ها و اقداماتی موجب شد تا با مرگ وی همه چیز متوقف شود و چهار فرزندش بر سر تاج و تخت به ستیز خونین با هم برخاستند و ورق برگشت. تا جایی که همه متصرفات آباد شده دیلمیان با شمشیر غزنویان و سپس سلجوقیان تمدن زدایی شد. یکی از معضلات بزرگ در تاریخ ایران همین نکته است که پیشرفت های گهگاهی قائم به شخص بوده پس از مرگ چنین حاکمی همه چیز به هم می ریخت.
ممکن است در اینجا برخی از خوانندگان این سطور توسعه فنون و صنعت در دوران صفویه را از قلم افتاده بیانگارند. این درست است که در آن دوران کارگاه های کوچک (مانوفاکتورها) به خصوص در شهر اصفهان رشد بی سابقه یافتند و حتی برخی از محصولات تولید ایران مانند پارچه های اعلا و بنا بر روایاتی توپ جنگی حتی به انگلستان صادر می شد، اما دولت صفوی در عمل مستعمره رسماً اعلام نشده انگلستان بود و طبعا برای رقابت با اروپا و رشد سرمایه داری در ایران فرصتی باقی نمی ماند. پوسیدگی آن نظام با فقه صفوی و نه علوی و فساد گسترده درباریان و حرمسرا به همه چیز پایان داد.
با مرگ عضدالدوله و فروپاشی همه دستاوردهای دوران حکومتش، می توان گفت که آخرین حکومت مردمی به معنای راستین واژه خاتمه یافت، و هیچ یک از حکومت های بعدی ضرورتی برای در دست گرفتن رشته این اقدامات را در ذهن نداشتند و نهایتا با حمله مغول ها ایران نه تنها به ظاهر که در اساس ویران شد تا به عصر نوین معاصر رسید. عصری که در شرایط آن گرچه مستعمره رسمی هیچ قدرتی نبود، اما در واقع حکومت بین نمایندگان و عمّال قدرتمندان زمان تقسیم شده و یا دست به دست می شد، و جامعه به حال خود رها شد.
علی مجتهد جابری
۱۴۰۱ /۳/۵