ناروتو اوتاکویی
ناروتو اوتاکویی
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

ناراتو پارت یک


سلام دوستان پارت اول ناراتو دربارهی زندگی ناراتو است اما پارت های بعدی دربارهی شخصیت ها و قدرت هایشان و حتی طنز های ناروتو است خوب بریم برای شروع پارت

ناروتو، اگر با آن آشنایی ندارید، داستان ماجراجویی‌های ناروتو اوزوماکی از کونوها روستای نینجاها را دنبال می‌کند. مانند بسیاری از پروتاگونیست های شونن، او سرزنده، شیطان، زودجوش و گریبان گیر سرنوشتی است که بر روی شانه‌هایش سنگینی می‌کند.


درون ناروتو، بی‌خبر از همه جا در ابتدای داستان، روباه اهریمنی نُه دم نهفته است. این روباه درگذشته خرابی‌های وسیعی در کونوها به بار آورد. یتیم شده و رانده‌شده توسط سایر ساکنین روستایش، ناروتو به‌تنهایی بزرگ می‌شود و به هر کاری برای جلب‌توجه دست می‌زند. پس از پذیرفته شدن به‌عنوان شاگرد مدرسه نینجاها، او هدفش را چیزی قرار می‌دهد که او را به مرکز بی‌حرف و پیش توجه تبدیل خواهد کرد: کسب مقام هوکاگه، رهبر روستا.

کوروما ( نه دم )
کوروما ( نه دم )


اهداف داستان با چهارچوب معیارهای مجموعه‌های شونن همسو است. لوفی از وان پیس درباره شاه دزدان دریایی به هرکس که سر راهش قرار گیرد می‌گوید. دکو، ستاره مدرسه قهرمانانه من، می‌خواهد مانند استادش قهرمان شماره یک ژاپن به موفقیت برسد. حتی در دراگون بال زد، یکی از ستون‌های ژانر شونن در انیمه‌ّا، گوکو (قهرمان قصه) همیشه به دنبال تبدیل‌شدن به قدرتمندترین جنگجو است. آنچه که رؤیای ناروتو را از سایرین جدا می‌کند این است که او از کینه‌توزی این هدف را برمی‌گزیند. مأموریت ناروتو دررسیدن به مقام هوکاگه (بالاترین مقام در منطقه‌اش) کمتر درباره مقام و جایگاه و بیشتر به خاطر قرار دادن او بالاتر از روستاییانی است که تمام طول عمرش او را به سخره گرفته یا نادیده گرفته‌اند. نه تنها آنها باید به او توجه کنند، او می‌تواند هرچه می‌خواهد به آنها دستور نیز دهد. به این شکل او هرگز دوباره تنها نخواهد شد.


ناروتو پس از مدت کوتاهی با شخصیت‌های مکمل هم‌گروه می‌شود که هرگز به‌طور کامل داستان را ترک نمی‌کنند: استاد مرموز او با قلبی از طلا، کاکاشی هاکاته،  ساکورا هارانو عاشق‌پیشه احساساتی و به خوبی استفاده‌نشده. و سایه‌ای که ناروتو هرگز نمی‌تواند از آن فرار کند، نزدیک‌ترین دوستش و سرسخت‌ترین رقیبش، ساسوکه اوچیها. این سه نفر اولین گروه اجتماعی هستند که ناروتو عضوی از آن می‌شود. آنها کسانی هستند که به این پسرک نینجا فرصت می‌دهند که فرای ریشه‌های خود رشد کند. در ماجراجوهای اولیه، تیم در مسیری کلیشه‌ای، قابل پیش‌بینی و سرگرم‌کننده قرار می‌گیرد. ساکورا شیفته ساسوکه است که ساسوکه به‌هیچ‌عنوان علاقه‌ای به او ندارد.



ساسوکه شخصیتی تاریک و درون‌گرا  دارد و متمرکز روی انتقام خود از قاتل خانواده‌اش، یعنی برادرش ایتاچی اما به‌تدریج برای هم‌تیمی‌هایش از لاک خود خارج می‌شود. کاکاشی به رشد آنها کمک می‌کند و مهارت‌هایشان را بهبود می‌بخشد و با گذر زمان نگرانی‌ها و مراقبت‌هایش برای اعضای گروه ورای نقش معلمی می‌رود. و ناروتو چسبی است که همه این افراد را کنار هم نگه می‌دارد. اکنون‌که برای اولین بار در عمرش دوستانی پیداکرده، حال برای چیزی مهم‌تر از جلب‌توجه می‌جنگد و دیگر نمی‌تواند به رویه سابق خود بازگردد.


با گذر زمان ناروتو خود را در تقابل با اشرار مختلف می‌یابد تا اینکه این سه نینجای جوان وارد تورنمنتی برای اثبات مهارت‌هایشان می‌شوند. در انتهای تورنمنت، ناروتو اکثر رقیبان را  با استفاده از ترکیب مهارت و سرسختی همیشگی‌اش از دور خارج می‌کند. تنها رقیب بازمانده، گارای خطرناک است، یکی از بی‌رحم‌ترین شرکت‌کننده‌ها. درنهایت، ناروتو از راز تاریک گارا باخبر می‌شود. او یک جینچوریکی، میزبان اهریمن تک دم، شوکاکو تانوکی است. درست مانند ناروتو. بااینکه ساسوکه رقیب حقیقی ناروتو به‌حساب می‌آید، گارا شاید بزرگ‌ترین موفقیت او باشد. کودکی گارا حتی بدتر از ناروتو بوده، وی به‌طور دائم توسط خانواده‌اش مورد تعقیب و عتاب برای داشتن اهریمنی درون خود قرارگرفته و هم‌چنین از ترس نهان شدن شوکاکو از خوابیدن در آرامش نیز محروم بوده است.


او زندگی سرد و تنها داشته و از همین رو به فردی سرد و بی‌احساس تبدیل‌شده است. او سایر نینجاها را چیزی بیش از موجودات آزاردهنده یا اسباب‌بازی نمی‌بیند. درون گارا، ناروتو راهی را می‌بیند که اگر به خاطر دوستانش نبود، او هم نمی‌توانست در آن قدم بگذارد. قدرت گارا بسیار زیاد و هیولا مانند است اما خشم، رنج و نفرت نیروی محرکه آن است. درست مانند ناروتو در گذشته‌ای نه چندان دور. او این موضوع را با قرار گرفتن در مقابل فردی درک می‌کند که باید او را بهتر از هرکسی در این دنیا بفهمد. و بفهمد که آن چاه خشم و نفرت درون او خشکیده است. ناروتو دیگر نمی‌تواند برای اثبات ارزش خود بجنگد چراکه اکنون به خودشناسی رسیده است. اما می‌تواند برای کسانی که برایش عزیزند بجنگد. کاری که یک هوکاگه نیز انجام می‌دهد.


نبرد ناروتو و گارا با مجروحیت هردوی آنان و عدم توانایی حرکت هر دو به‌پایان می‌رسد. ناروتو خودش را به جینچوریکی مانند خودش نزدیک می‌کند درحالی‌که گارا با گذر ثانیه‌ها بیشتر و بیشتر از مردن در آنجا، تنها و بدون آنکه کسی دوستش داشته باشد وحشت وجودش را فرامی‌گیرد. اما ناروتو سرش را بلند می‌کند و به چشمان گریزان گارا با اشک در چشمانش خیره می‌شود. او گارا را تهدید یا برای او خودنمایی نمی‌کند. می‌گذارد این پسر ناراحت و ترسیده بداند که برای اولین بار در زندگی‌اش، کسی را دارد که از حالش باخبر است و می‌خواهد به او کمک کند.


برای اولین بار، ناروتو دشمنش را نه تنها با نینجوتسوی قدرتمند و هنرهای رزمی بلکه با همدردی و درک متقابل به‌زانو درمی‌آورد.


البته باید گفت که ایده تبدیل دشمنان به متحدان در مجموعه‌های شونن از ناروتو آغاز نشد. نیمی از متحدان گوکو کسانی هستند که پیش از آن به دنبال کشتن او بوده‌اند و لوفی احترام همه، از دزدان دریایی رقیب تا افسران نیروی دریایی را به‌دست آورده است. اما این تغییرات بیشتر به این خاطر رخ می‌داد که گوکو و لوفی قدرتمندتر از رقیبان خود بودند؛ همین. آنها نبردهایشان را پیروز می‌شدند و دشمنانی که به‌دست آنان کشته نمی‌شدند آن‌قدر تحت تأثیر توانایی‌ها و کردارشان قرار می‌گرفتند که تصمیم می‌گرفتند جبهه خود را تغییر دهند.



ناروتو نیز توانمند است و اکثر نبردهایش را برده است اما بردن در این دنیا کافی نیست. دشمنانی که نیروی محرکه‌شان انزجار و درد و انتقام است به خاطر اینکه پسری در یک پارکا دندانشان را در دهانشان خردکرده است به راه راست هدایت نمی‌شوند. اما، اگر آن پسر دستش را برای دوستی پیش بیاورد، به شنیدن تجربیات آنان دل بدهد و نقاط مشترک میان خود و آنها را برای باهم پیش رفتن پیدا کند؟ این یک داستان کاملاً متفاوت است.



با پیشروی مجموعه، ناروتو در برابر ترند شخصیت اصلی همواره نابالغ و کله‌شق ژانر شونن که برایش تعریف‌شده ایستادگی می‌کند. او رشد واقعی را تجربه می‌کند و افرادی که در کنارش هستند را نیز بهتر می‌کند. گارا از محبتی که ناروتو به او نشان می‌دهد برای پرورش قدرت درونی‌اش استفاده می‌کند و به مقام رهبری مردمش می‌رسد. و آنها را به خوبی هدایت می‌کند. او به این درک می‌رسد که ساکورا به او علاقه‌ای ندارد و یاد می‌گیرد برای رشد او و پس از راهی بسیار بسیار طولانی از رابطه‌اش با ساسوکه خوشحال باشد.


او زمانی پسری جفا دیده بود که از مردمانی که طردش کرده بودند عاصی بود و اکنون به پسر جوانی سرزنده و مهربان بدل شده که هر کار از دستش بربیاید انجام می‌دهد تا هیچ‌کس رنج‌هایی که او کشیده را تجربه نکند. او حتی به مقابله اهریمن درون خود، روباه نه دم می‌رود و لبخند می‌زند. اگر ناروتو بخواهد نفرت و انزجار مسموم‌کننده بجنگد، چرا باید طرز تفکرش نسبت به تجسم بدترین خاطراتش زندگی‌اش از این قاعده مستثنا باشد؟ رشد و بلوغ ناروتو دنیای اطرافش را تحت تأثیر خود قرار داد تا جایی که ملت‌هایی که هرگز صلح به خود ندیده بودند را باهم متحد کند. او به راه خود ادامه می‌دهد تا زمانی که به تنها جایی که می‌تواند منتهی شود برسد: رویارویی با ساسوکه.


تنها کسی که پس از جدایی از کونوها و سقوط در تاریکی مطلق در طول بخش اعظمی از مجموعه، با تلاش‌های بی‌شمار ناروتو، تمامی دست‌های به سویش دراز شده برای بخشش و ارتباط احساسی را پس‌زده است.


ساسوکه می‌خواست زمین را به آتش کشیده و از خاکستر آن زندگی جدید آغاز کند، اما نه به خاطر رؤیاهای جنون وار فتح یا سرنوشت در سنگ حک‌شده، بلکه به خاطر انزجار از کسانی که اجازه دادند خانواده‌اش کشته شوند. او هرگز نتوانست از چاله تاریک و تنهایی که به ناروتو در خروج از آن کمک کرد بیرون بیاید. او ضدقهرمان بدخلق و بی‌رحم رؤیای هر نوجوانی است. او وقت برای چیزهایی مثل وقت گذراندن با دخترها، همکاری با دیگران و احساساتی شدن ندارد. او را انگیزه قدرتمند شدن و چیره بر هرکسی که سر راهش قرار بگیرد فراگرفته است.مأموریت وی به‌قدری برایش اهمیت دارد که فدا کردن برادرش و بازگشت او از مرگ (پیش از دوباره فدا کردن او) نتوانست ساسوکه  را از پیشروی به‌سوی هدفش بازدارد.


او تجسم هر آنچه که ناروتو نیست است و حاضر به رشد و تغییر نیست و فقط می‌خواهد به کسانی که به او آسیب‌زده‌اند آسیب برساند.


دست رد زدن ساسوکه به سینه ناروتو به‌دفعات فراوان به همان اندازه که از ترس سرچشمه می‌گیرد از روی خشم  نیز هست. وقتی‌که تمامی پل‌های پشت سرش را سوزانده و به‌تمامی متحدان خود خیانت کرده چطور می‌تواند دوباره کامل شود؟ او نمی‌تواند به هیچ‌کس اجازه دهد تنهایی و ترس او را ببینند چراکه آن‌وقت همان یگانه قدرتی که بر روی دیگران دارد نیز ناپدید می‌شود. اما ناروتو هرگز نترسیده بود، رانده نشده بود. او هرگز، حتی وقتی‌که منطق به او دیکته می‌کرد باید از ساسوکه قطع امید کند، چنین نکرد زیرا می‌دانست ترسیده بودن و تنهایی چه حسی دارد.


هیچ‌ فرد دیگری نمی‌توانست. و درنهایت، پس از 700 چپتر و نبردهای بی‌شمار، این دو خونین و مجروح روی زمین می‌افتند، اما در کنار هم. ساسوکه بالاخره اعتراف می‌کند که ناروتو پیروز شده است. او هرگز تسلیم نمی‌شود و ساسوکه نمی‌تواند او را بکشد، علی‌رغم آنکه ترسش از او می‌خواهد چنین کند. و بااینکه ناروتو نمی‌تواند این بار دوستش را از زمین بلند کند، او و ساسوکه کاری دیگر که به همان اندازه ارزش دارد انجام می‌دهند:



در دریایی مملو از قهرمانان و اشرار چنین سرسخت و دگر جهانی، ناروتو به‌عنوان کسی که اول از همه دستش را به‌سوی یک فرد شرور با لبخند بر صورتش دراز می‌کند شناخته می‌شود. و هواداران نیز متوجه این موضوع شدند.


ناروتو به‌طور متناوب در طول 15 سال چاپ آن جز پرفروش‌ترین مانگاها در جهان بود و ازنظر بین‌المللی هم در قالب مانگا و هم انیمه به موفقیت چشم‌گیری دست‌یافت. هرچند مهم‌تر از همه، تأثیری بود که این اثر بر روی نسل بعدی خالقان گذاشت. در مجموعه‌هایی چون مدرسه قهرمانانه من (My Hero Academia)، دیوکش (Demon Slayer) و حتی جنگ غذاها (Food Wars) می‌توان ردپای ناروتو را دید، با قهرمانانی که از گریه کردن هراس ندارند و مجادلات را از طریق همدردی و مبارزه حل می‌کنند. تصور دنیایی که در آن دکو با قلبی باز در آسمان پرواز می‌کند بدون ناروتو در حال دویدن در حالی دستانش در کنارش رو به‌عقب قرار دارند، ممکن نیست. و اکنون، به‌عنوان زنی که از این مجموعه بیش از یک دهه دوری کرده بود اقرار می‌کنم که از تجربه آن بهره بردم. همه ما می‌توانیم تلاش کنیم تاکمی بیشتر شبیه ناروتو باشیم.

ناروتو
تو همچین دنیایی که سر تا سر ویران شده کسی وجود نداره که شخص مهمیو از دست نداده باشه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید