در بهمن ماه 1395 مجله صنایع هوایی مصاحبه ای با سرهنگ خلبان کاظم حیدر زاده ، از اساتید هواپیمای F-14 چاپ شده است و ایشان در این مصاحبه به ذکر خاطره ای از استاد خود جناب سرگرد خلبان حسین زرپور ، پرداخته اند . در ادامه بخشی از این مصاحبه را برای شما آورده ام :
من با اجازه از محضر شما به دو نفر از قدیمی ها که در ذهن و قلبم جایگاهی ویژه داشتند و دارند اشاره میکنم به ترتیب ،ارشدیت در ابتدا از جناب حسین زرپور یاد میکنم؛ ایشان بچه استان گیلان شهر رشت ، از آن معلم خلبانان با شخصیت باسواد و شجاع نیروی هوایی و معلم من در هواپیمای تی 33 بود. جناب زرپور که در سال ۱۳۴۶ درجه سرگردی داشت به سبب سابقه بالای خدمتی، پرواز با هواپیماهای تاندر بولت و تی 6 را در کارنامه خود داشت و دانشجویان قدیمی تر از ما مثل جناب فریدون صمدی و حسن شالچیان، در هواپیمای ملخ دار نورث امریکن 6-Tشاگرد این بزرگوار بودند. ایشان با وجود اینکه سالها با آن هواپیماهای بدون امکانات و خشن متعلق به ابتدای صنعت هواپیماسازی بشر که به تصور برخی پرواز با این ،هواپیماها، سواد آنچنانی نمی خواست پرواز کرده بود، در ادامه با ورود نیروی هوایی به «عصرجت»، خلبان و معلم خلبان 33-T شد و به همگان ثابت کرد معلم خلبانان پیشکسوت ، در مقوله سواد هم از معلم خلبانان نسل بعد که به پرواز با هواپیماهای ملخی نرسیده بودند یک سر و گردن بالاتر هستند . این از بحث سواد و علم پرواز !
جناب زرپور هر وقت که نوبت پرواز می شد و پای 33-Tمیرفتیم با همان لهجه زیبای گیلانی که من سالهاست دلتنگ شنیدن تن صدا و لهجه ایشان هستم، به من میگفتند: «ببین آقای حیدرزاده این T33عین کرایسلره. اتومبیل کرایسلر در آن دوران بین تمام اتومبیلهای هم عصر خود، نماد زیبایی و راحتی در رانندگی بود. شما ببینید آن هواپیماهای ملخ دار شکاری مثل «هاروارد» و «تاندربولت» چه بلایی بر سر خلبانانشان آورده بودند که جناب زرپور از تی 33 که در برابر پرنده های جت نسل بعد از خودش از نظر راحتی در هدایت، ایمنی خلبانان و قابلیت های پروازی هیچ حرفی برای گفتن نداشت به عنوان کرایسلر یاد میکرد. برای آن نسل از خلبانها که سالها با هواپیماهای شکاری ملخدار، با آن سروصدا و لرزش و نقص فنی های گاه و بی گاه پیشرانه، پرواز کرده بودند تی 33 به قول جناب زرپور، دقیقا مشابه کرایسلر بود . این را هم برایتان بگویم، پرواز با آن پرنده های شکاری ملخدار قدیمی و خشن از این افراد خلبانانی ساخت که به شدت دست به استیک و مسلط بر هواپیما بودند .
در رابطه با تسلط و مهارت پروازی جناب زرپور، اگرچه من خودم شاگرد ایشان بودم و تواناییها و قابلیت های این خلبان را به چشم خود دیده بودم اما خاطره ای از زبان یکی از خلبانان که چند سال قبل از ما شاگرد جناب زرپور در 33-T بود را با یک مقدمه کوتاه برایتان تعریف میکنم. جناب زرپور، حسب اصالت گیلانی و زادگاهش شهر رشت علاقه عجیبی به این استان و بخصوص شهر رشت داشت تقریبا در تمام پروازهای آموزشی من با T33 ایشان طرح پرواز را طوری مینوشت که ضمن انجام مانورها و برنامه های آموزشی آن روز، سری هم به رشت میزدیم به این ترتیب که با بلند شدن از فرودگاه دوشان تپه مسیر کرج هشتگرد قزوین را گرفته، سپس با گردش به ۳۶۰درجه رشته کوههای البرز را رد میکردیم و وارد پهنه سرسبز استان گیلان میشدیم؛ گردشی روی شهر رشت انجام داده از طریق دامنه شمالی ،البرز با رسیدن به طول جغرافیایی تهران، مسیر جنوب را میگرفتیم ، رشته کوه ها را رد میکردیم و در شرق تهران در پایگاه دوشان تپه به زمین می نشستیم . به علت مشاهده این حجم عظیم از سرسبزی و طبیعت زیبا ، پروازهایی بی نهایت خاطره انگیز داشتیم . ایشان اشراف فوق العاده ای بر علم ناوبری داشت و همزمان تک تک شهرها و روستاهای گیلان و مازندران را به اسم میشناخت؛ وی در طول این مسیر حین انجام تمرین و مرور دروس پروازی ضمن تمرکز روی آموزش، مرتب اشاره میکرد که مثلا الان روی فلان شهر یا روستا هستیم. خلاصه در دوره 33-Tو در رکاب این مرد بزرگ امکان نداشت که ما در هر پرواز سری هم به رشت نزنیم.
این دوست ما که عرض کردم ، شاگرد جناب زرپور بود تعریف میکرد سال ۱۳۴۰در یکی از پروازها، بعد از اینکه از روی آسمان رشت عبور کردیم ، ایشان گفت فلانی دوست داری عظمت دریای خزر رو به چشم خودت ببینی؟ من هم با کمال میل استقبال کردم . بنابراین دستور داد سمت را از ۹۰ درجه (غرب) به ۳۶۰ درجه (شمال) تغییر داده و ارتفاع پرواز را افزایش دهم. اطاعت کردم و در مدت کوتاهی پهنه بیکران بزرگترین دریاچه کره زمین در مقابل چشمانم پدیدار شد . با تماشا کردن این دریاچه از آن منظر بالا بود که تازه متوجه جایگاه واقعی آن شدم و فهمیدم چرا خزر را در بعضی مواقع به جای دریاچه، دریا می نامند . آسمان صاف و کم ابر بود و درخشش آفتاب ساعت ۹صبح آسمان را آبی تر و خزر را خوشرنگ تر جلوه می داد . کاملا محو این صحنه زیبا و خیره کننده شده بودم که احساس کردم یک هواپیمای دیگر از سمت چپ و خلاف جهت ما در ارتفاعی پایین تر عبور میکند . برایم جالب بود که ببینم این هواپیما چیست و در این مسیر و این ارتفاع که دالان پرواز تجاری نبود چه می خواهد؟! دست از تماشای خزر برداشتم و بلافاصله به چپ خم شدم و سرم را به آن سمت در جستجوی هواپیما چرخاندم. هواپیمای مزبور به محض اینکه از ما عبور کرد گردش به چپ نمود و ارتفاعش را افزایش داد. همین که خلبان هواپیما را در گردش به چپ گذاشت من ستاره سرخ رنگ درشت روی هر دو بال را دیدم . ما از لحظاتی قبل وارد آبهای سرزمینی اتحاد جماهیر شوروی شده بودیم و این هواپیمای شکاری به وضوح برای رهگیری ما آمده بود. به احتمال زیاد آنها برای انجام رهگیری به صورت تک فروندی نمی آمدند؛ بنابراین سرم را به سمت راست چرخاندم و متوجه شدم حدسم درست بوده و یک شکاری دیگر نیز از سمت راست با انجام همین مانور در حال قرار گرفتن در موقعیت پشت سر ماست!
در کمتر از ۳۰ ثانیه، شکاری ها پشت سرمان قرار گرفتند و ما رهگیری شدیم! هر دو هواپیما از نوع میگ 21 بودند. خلبانان نیروی هوایی اتحاد شوروی، مسلط، سریع و غافلگیرانه عمل کردند و ما اصلا، فرصت انجام هیچگونه واکنشی را پیدا نکردیم! فرامین با من بود و به همین دلیل، ضمن اینکه حواسم به پرواز بود، مرتب هر دو سمت چپ و راست پشت سرمان را بررسی میکردم. هر دو خلبان، بلافاصله پس از گرفتن موقعیت شلیک موشک روی فرکانس گارد شروع کردند به دادن اخطار و تهدید. همینطور که روی فرکانس گارد داد و فریاد میکردند و به زبان روسی که ما متوجه نمی شدیم، احتمالا سمت پایگاهی که باید فرود اجباری میکردیم را گوشزد میکردند. فاصله را کمتر نموده و از هر دو طرف چپ و راست، دو رگبار ممتد شلیک کردند .
به جناب زرپور گفتم «جناب سرگرد چه کار کنیم؟!. ایشان هم پاسخ داد: مشکلی نیست همینطور ادامه بده! در دلم گفتم: «یعنی چی که مشکلی نیست؟! مرد حسابی هردویمان را به فنا دادی، الان هم میگی همینطور ادامه بده؟! بی تعارف، به شدت ترسیده بودم چون کمتر از یکسال قبل، شوروی ها، هواپیمای گری پاورز آمریکایی را که وارد قلمروشان شده بود سرنگون کرده بودند و تا آن روز، از سرنوشت وی که زنده به اسارت در آمده بود، هیچ خبری منتشر نشده بود و معلوم نبود کمونیست ها چه بلایی بر سرش آورده اند! آنها نشان داده بودند با کسانی که وارد محدوده سرزمینی شان شوند شوخی ندارند! باخودم میگفتم اینها هواپیمای پیشرفته و بلندپرواز لاکهید یو 2 را که نتیجه آخرین دستاوردهای صنعتی ایالات متحده است به زیر کشیده اند، هواپیمای تی 33 بدبخت ما که ذاتا یک هواپیمای آموزشی است و حتی یک فشنگ هم برای دفاع از خود حمل نمیکرد، جای خود دارد . در بد مخمصه ای گیرکرده بودیم! شکاری های شوروی که دیدند ما در یک تصمیم عاقلانه تسلیم شده ایم و بجای هرگونه حرکت اضافه، در حال انجام دستورات آنها هستیم فاصله را کمتر کردند. در این موقعیت جناب زرپور با همان خونسردی که کفر مرا بالا آورده بود، در رادیوی داخلی گفت: «فرامین با من!» و اهرم هدایت (استیک) را به نشانه در اختیار گرفتن پرنده، تکان کوچکی داد. هر دو اهرم هدایت و قدرت را رها کردم و به صندلی تکیه دادم! کار از کار گذشته بود و ما دو راه بیشتر پیش رو نداشتیم؛ یا بایستی خیلی تر و تمیز، در خاک شوروی فرود اجباری میکردیم و «خروشچف» کلک مان را میکند و یا در هواپیما، بین زمین و آسمان، بدون اینکه پرنده به غنیمت دشمن در آید، با افتخار کشته میشدیم . جناب زرپور خلبان ماجراجویی بود و به علت داشتن همین روحیه ما را به این مهلکه کشانده بود. عاقلانه ترین راه، فرود اجباری بود. چون یک درصد احتمال داشت زنده بمانیم و اگر عزم فرار میکردیم ، در برابر دو شکاری کاملا مسلح هیچ شانسی برای زنده ماندن نداشتیم. با در نظر گرفتن همین روحیه ماجراجویی کنجکاو شدم که بفهمم جناب زرپور کدام روش را برای کشته شدنمان انتخاب کرده است؟! روی زمین یا در آسمان؟! استرس تمام وجودم را فراگرفته بود! پرسیدم: «جناب سرگرد چکار کنیم؟ با همان لهجه گیلانی گفت: « این جوجه کمونیستها کوچکتر از این هستن که بخوان زرپور رو اسیر کنند! این را گفت و هر دو مخزن سوخت دو سر بال را رها کرد به محض کنده شدن مخازن سوخت، اهرم قدرت پیشرانه را تا انتها به جلو داد، هواپیما را بر عکس کرد و بدون معطلی پرنده را وارد یک گردش معکوس نمود! من با شنیدن صدای کنده شدن مخازن سوخت، به عقب برگشتم تا ببینم شکاری ها چگونه ما را مورد اصابت قرار خواهند داد اما با وارونه شدن هواپیما دیدمان را نسبت به آنها از دست دادیم.
حدود ۴ ثانیه بعد، هر دو شکاری دشمن را به چشم دیدم؛ هرکدام از مخازن سوخت خارجی دو سر بال هواپیمای 33-T، با ظرفیت ۷۵۰ لیتر! چیزی در حدود نصف طول این هواپیما، درازا دارند و به نسبت ابعاد خود هواپیما، مخازن بسیار بزرگی محسوب می شوند! با شنیدن صدای رها شدن مخازن، من تصورم این بود که خلبانان دشمن به طرف ما شلیک خواهند کرد اما در عمل آنها با مشاهده دو مخزن سوخت غول پیکر که مستقیم داشت به طرفشان می آمد، از ترس برخورد با این شیء عجیب و غریب، هر دو اقدام به فرار به سمتی نمودند. جناب زرپور با تکمیل شدن مانور چرخش و گردش به سمت ۱۸۰ درجه، شیرجه را تا سطح آب دریای خزر ادامه داد و ما چسبیده به سطح آب، رفتیم تا هرچه سریع تر از فضای سرزمینی اتحاد جماهیر شوروی خارج شویم . رها کردن مخازن سوخت خارجی پرنده ، درست زمانی که هر دو هواپیمای میگ، در نزدیک ترین فاصله پشت سر ما قرار گرفته بودند، چنان شوکی به خلبانان دشمن وارد کرد که تا آخرین لحظه ای که آنها در دید ما قرار داشتند من می دیدم که در ارتفاع بالا، دارند معلق می زنند . با همه این اوصاف اگر شکاریهای شوروی، موفق می شدند بموقع خود را بازیابی کرده و اقدام به تعقیب ما نمایند، با توجه به رنگ آبی کمرنگ بدنه 33-T، به علاوه مانور سریع و غیر منتظره جناب زرپور، در کنار مهارتی که این خلبان در پرواز ارتفاع پایین داشت، تقریبا هیچ شانسی در پیدا کردن دوباره ما در کف آب و قرارگیری مجدد در پشت سرمان نداشتند! جناب زرپور نشان داد در برابر دو فروند هواپیمای شکاری دشمن که تقریبا از تمام جهات چند برابر برتر و تواناتر از هواپیمای ما هستند، از یک جت آموزشی چطور باید مثل جت شکاری کار کشید و «شکاری» رفتار نمود. زرپور و زرپورها در عمل ثابت کردند هر کسی نمی تواند «وینگ» شکاری را روی لباس پروازش نصب کند. من افتخار میکنم که شاگرد این استاد بزرگ بودم!