حسین نوری
حسین نوری
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

قتل فجیع سفیر آمریکا در تهران (1-3)

رابرت ویتنی ایمبری ( ۱۸۸۳-۱۹۲۴ )
رابرت ویتنی ایمبری ( ۱۸۸۳-۱۹۲۴ )

طهران ، این شهر هزار رنگ همواره شاهد رویدادهای فجیع زیادی بوده است. چه بی گناهانی که در طول تاریخ پر فراز و نشیب این شهر ، قربانی خشم و نفرت روزگار شدند. فرقی هم ندارد ، یک آدم بیسواد یا یک آدم فرنگی تحصیل کرده . روایت امروز ما درباره نایب کنسول آمریکا ست . درباره او داریم :

"رابرت ویتنی ایمبری ( ۱۸۸۳-۱۹۲۴ ) در واشینگتن دی.سی. به دنیا آمد . پدرش از کهنه ســــربازان و معلولین جنگ داخلی آمریکا بود . ایمبری از دانشگاه جورج واشینگتن مدرســـه حقوق ييل فارغ التحصیل شـد . در جنگ جهانی اول از خود رشـادت نشان داد به درجه سرگردی رسید و چندین نشـان شجاعت و لیاقت دریافت کرد . بعد از جنگ به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و به روسیه اعزام شد . در سال ۱۹۲۰ کنسول آمریکا در ترکیه شد و در اوایل ۱۹۲۴ در ایران مأموریت یافت . او گاهی مقالاتی برای مجله نشنال جئوگرافیک می نوشت و کلکسیونی از عکس های از سراسر دنیا داشت که با دوربین خودش گرفته بود ."

قطعاً زمانی که ایمبری به همراه همسرش کاترین ، وارد تهران شد ، اصلاً تصور نمی کرد که قرار است قربانی یکی از خشونت آمیز ترین وقایع تهران شود . ماجرا از جایی شروع شد که در تهران شایع گشت که سقاخانه خیابان شیخ هادی معجزه کرده است . شرح معجزه هم این بوده که فردی بهایی در جلو این سقاخانه در حال توهین به مقدسات بوده که ناگهان کور می شود . همین شایعه کافی بود تا سیل جمعیت برای زیارت و تبرک به خیابان شیخ هادی ( منشعب از خ جمهور فعلی ) سرازیر شود . همین موضوع کافی بود تا ایمبری نگون بخت هم برای دیدن این جمعیت و تهیه عکس ، با دوربین خود به این محل برود . کاترین مرگ دلخراش شوهرش را اینگونه توضیح می دهد :

"در صبح روز ۱۸ ژوئیه ، ایمبری به همراه ملوین سیمور ، یک آمریکایی که قبلا در استخدام شرکت نفت انگلیس و ایران و حالا کارمند کنسولگری آمریکا بود ، « به دیدن یکی از این به اصطلاح « سقاخانه های معجزه گر » در مرکز شهر رفته بودند ، که شایع شده بود چند معجزه در آنجا اتفاق افتاده اسـت . به محض اینکه ماژور ایمبری به آن نقطه رسید ، سیدی در میان جمعیت به ماژور ایمبری اشاره کرد و فریاد کشید که این آدم بهایی است و آب سقاخانه را مسموم کرده است . ناگهان آشوبی به پا شد . ماژور ایمبری و همراهش بیدرنگ به درشکهشان برگشتند تا به سرعت از محل دور شـوند . جمعیت بلافاصله به دنبال آنها افتاد و مأموران نظمیه و سربازان ایرانی هم جلوی جمعیت افتاده و همان حرفهای سـیـد را بـا فریاد تکرار می کردند . یکی از مأموران سرویس مخفی ایران که سوار بر موتور بود مانع از فرار آنها شد . مـاژور ایمبری و همراهش به دام افتاده بودند و در مقابل آن جمعیت کاری از دستشـان برنمی آمد . مأموران نظمیه و بعضی از افسران قزاق با باتوم و شمشیر به جان آنها افتادند . با اینکه ماژور ایمبری و همراهش بی سلاح بودند ، ولی جانانه و با رشادت از خود دفاع کردند . ماژور ایمبری از درشکه بیرون افتاد و درشکه را که آقای سیمور هنوز در آن بود به میدان مشق قزاقخانه کشاندند و ماژور ایمبری از همراهش جدا افتاد . ماژور ایمبری با شجاعت تمام سعی کرد به تنهایی از خودش دفاع کند . او به ضلع جنوبی خیابان رفت تا پشـتش به دیوار نظمیه باشـد ، و در آنجا با تمام توان از خودش دفاع کرد ، ولی یک افسـر قزاق با شمشیرش زخمی کاری به او زد . توجه جنابعالی را به ویژه به این نکته جلب می کنم که این حمله رذیلانه و وحشیانه به یک مرد بی سلاح در جلوی دروازه میدان مشق افسران و سربازان دولت ایران اتفاق افتاد . یکی از این سربازان گفته است که افسران میدان مشق به سربازان دستور دادند که خارجیها را بزنند و آنها را از درشکه بیرون بکشند تا جمعیت کارشان را یکسره کند . این سرباز از دستور مافوقش اطاعت نکرده و گفته بود که آن مرد خارجی زنده نمی ماند . این ســـــــرباز گفته اسـت بعد از اینکه سه بار از دستور مافوقش سرپیچی کرد ، افسر مافوقش به او دستور داد که « مردک را بیرون بکش و کتکش بزن » ، این سرباز سه بار از زدن آن مرد مجروح خودداری کرده بود . بعد از آن افسر مافوق سرباز را کتک زده و او را به کناری هل داده بود و سربازان دیگر از دستور آن افسـر اطاعت کرده بودند ... در همین اثنا ، یکی از خدمتکاران دکتر پاکارد پزشک آمریکایی مقیم تهران ، با دیدن این آشـوب ها به ساختمان نظمیه دویده بود . افسر نگهبان و عده ای از مأموران نظمیه به سرعت خود را به محل رساندند و ماژور ایمبری و همراهش را به ساختمان نظمیه بردند که چند صد یارد آن طرف تر بود . بر اساس گزارش ها ، همین افسـر نظمیه که به آمریکاییها کمک کرده بود ، بعداً به دستور رضاخان به زندان افتاد . ماژور ایمبری و آقای سیمور را به مریض خانه نظمیه بردند . جمعیت به سرعت بیرون نظمیه تجمع کردند و عده ای از مردم به زور به داخل مریض خانه ریختند و دوباره ماژور ایمبری را زیر مشـت و لگد گرفتند . وحشی گری مردم در برابر ماژور ایمبری در مریض خانه وصف شدنی نیست . موزائیک هـای کف اتاق را کنده و با آن به جـان ایمبری افتاده بودند ، به نحوی که خرده استخوانهای سر ایمبری در کف اتاق پخش شده بود . ماژور ایمبری در طول این وضعیت دردناک هم همچون حمله اول از خود استقامت و شجاعت تحسین برانگیزی نشان داد معاینات بعد از مرگش نشان داد که بیش از صد جراحت به بدن او وارد شـده بود . ماژور ایمبری بعد از حمله دوم چند ساعت بیشتر زنده نماند و پزشکان معالجش می گویند که در طول این مدت تنها نگرانی اش وضعیت دیگران بود . "

خانم ایمبری در ادامه مینویسـد : " حقایق آن قدر واضح است که نیازی به توضیح ندارد . حمله اول در جلوی یک سربازخانه اتفاق افتاد و افسران و سربازان آن سربازخانه هم در حمله شرکت داشتند . ماژور ایمبری با شمشیر یک افسر ایرانی مجروح شد . حمله دوم وقتی اتفاق افتاد که ماژور ایمبری در ساختمان نظمیه بود . اگر افسران ارتش و نظمیه برای محافظت از ماژور ایمبری تلاش می کردند و موفق نمی شـدند ، دولت ایران می توانست خود را تبرئه کند و تقصیری به گردن نگیرد ، اما وقتی که افسران و سربازان ارتش و نظمیه ایران خودشـان مرتکب این حملات شـده و در آن همدستی کرده اند ، دیگر جایی برای دلیل آوردن و تخفیف مسئولیت مستقیم دولت ایران باقی نمی ماند . "

و اما چند نکته که من باید اضافه کنم :

نکته اول : قتل ماژور ایمبری به فاصله 2 هفته بعد از قتل میر زاده عشقی ( خبرنگار مخالف دولت ) رخ داد . قتل عشقی با واکنش منفی جامعه رو به رو شد و پیش از ماجرای سقاخانه موج عجیبی از بهایی ستیزی در جامعه بوجود آمده بود . بنا به نظر مورخین ، کل ماجرای سقاخانه و موج فراگیر بهایی ستیزی ، راهکار دولت ( به ریاست سردار سپه رضا خان ) برای انحراف افکار عمومی از تبعات قتل میرزاده عشقی بوده است .

نکته دوم : بنابر گزارش همسر ایمبری و سایر شهود ، نظمیه ، ارتش و قزاق ها نقش تعیین کننده ای در این جنایت داشته اند . تا جائیکه برخی از صدمات بدنی عمده به ایمبری توسط مامورین نظمیه وارد شده است . همچنین تمام این رویداد در جلو در نظمیه و در ساختمان مریضخانه آن بوقوع پیوسته است . لذا عمدی بودن این جنایت ، می تواند محتمل باشد .

نکته سوم : تا پیش از این رویداد ، شرکت آمریکایی سینکلر با وجود مخالفت شدید انگلیسی ها موفق به امضاء قرارداد برای بهره برداری از نفت شمال ایران شده بود . بنا به اظهار برخی کارکنان سفارت آمریکا ، ظاهراً قرار بوده تا نماینده شرکت سینکلر قربانی شود و اشتباهاً ایمبری قربانی شده است . بعد از این رویداد نیز ، قرارداد شرکت سینکلر عملا لغو شد آمریکایی ها تا سالها دستشان از نفت ایران کوتاه ماند .

نکته چهارم : این جنایت درست دو هفته قبل از شروع ماه محرم رخ داده است . واقعاً جای تاسف و تعجب دارد که ملتی که برای تنهایی و غربت امام سوم اینگونه سوگواری می کنند ، چنین جنایتی رو رقم بزنن . تصور دو انسان بی دفاع که این چنین مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند واقعاً دردناک است .

نکته پنجم : وزیر امور خارجه و رئیس جمهور وقت آمریکا در جریان این جنایت قرار گرفتند و همسر ایمبری شخصاً به ملاقات هر دو نفر رفت . شاید شما هم شنیده باشید که تا پیش از انقلاب اسلامی برخی از مستشاران آمریکایی در ایران پولی به عنوان حق توحش می گرفتند . من شخصاً نمی دانم که آیا این قضیه صحت دارد یا خیر ، ولی شاید این جنایت زمینه ساز آن بوده است .

برای مطالعه بیشتر می توانید به این کتاب مراجعه کنید :

نفت و قتل کنسول آمریکا در تهران / محمد قلی مجد / موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

ماژور ایمبریآمریکانفت شمالجنایت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید