حسین نوری
حسین نوری
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

کنترل پروژه و عباس دیوونه (1-1)

نمونه ای از اسناد
نمونه ای از اسناد


این اولین نوشته منه . منو به اسم کارشناس برنامه ریزی و کنترل پروژه می شناسن . کار من اینه که هر جا یه کاری می خواد انجام بشه یه عالمه سند و مدرک تولید کنم . مدارک خیلی مهمی که اگه نباشن از پول خبری نیست ولی اگر هم نباشن اتفاقی نمی افته . تجربه ثابت کرده که پروژه ها برای شروع خیلی به نظر ما کارشناسا اهمیتی نمی دن برای تموم شدن هم همین طور . این بزرگترین تناقض کار منه . یعنی اینکه کار من تولید بی اهمیت ترین و ارزشمندترین مدارک هستش .

یکی از روزهای بهار 1402 رو در محیط کار دارم سپری می کنم . باز هم مثل همیشه خبری از پول نیست و کار متوقفه البته پروژه هنوز شروع نشده . حوصلم سر رفته . می رم سر وقت یکی از سرگرمی هام . گاهی اوقات به سایت مرکز اسناد ملی رفته و یه موضوعی رو سرچ می کنم . بعدش یه سری اسناد تاریخی که قابل دسترسی باشن رو ورق می زنم و سعی میکنم که با موضوع و حال و هوای اون سند ارتباط بر قرار کنم . همین طوری می زنم "تیمارستان" . لیست اسناد یافته شده رو می یام پایین می رسم به این عنوان :

"درخواست فرمانداری بوشهر در خصوص تامين هزينه اعزام و نيز نگاهداری عباس ديوانه در تيمارستان اصفهان"

ماجرا اینه که در سال 1319 که دنیا درگیر جنگ جهانی دومه ، در استان بوشهر یه بنده خدایی به نام عباس دیوونه به دلیل مجنون بودن موجب ترس اهالی بندر دیر میشه برای همین دستگیر و در اختیار آسایشگاه شهرداری بوشهر قرار می گیره و چون آسایشگاه مذکور امکانات و پول نگهداری عباس رو ندارن به وزارت کشور نامه می زنن و در خواست انتقال عباس دیوونه رو به نزدیک ترین تیمارستان یعنی تیمارستان اصفهان می کنن . اکثر نامه ها دست نویس هستن و خوندنشون کار سختیه . بعضی ها حتی مخدوش هم هستن . دارم زور می زنم که بفهمم بالاخره چه بلایی سر عباس دیوونه اومد . یهویی مدیر پروژه و یکی از بچه ها با شور همیشگی که من هیچ وقت ندارم وارد اتاق می شن . بحث سر اینه که چون قراره پروژه استارت بخوره ، گردش کار به چه نحوی باشه و درخواست ها از طریق واحد کنترل پروژه به گردش بیادو از این حرفا . من ناگهان از فضای بوشهر در سال 1319 پرت می شم به تهران 1402 . به دهان بچه خیره میشم و وانمود می کنم که دارم به حرفاشون گوش می دم ولی ذهنم درگیر عباس دیوونه است . انگار دارم می بینم که عباس مفلوک با سر تراشیده و دهان نیمه باز یه گوشه ای از یه اتاق کثیف افتاده و منتظر ببینه که وسط جنگ جهانی دوم سرنوشتش قراره کجا ها ببرتش . مدیره پروژه سعی داره هندونه زیر بغل من بذاره و یه چیزایی میگه و وسطش هی میگه هر جا من اشتباه گفتم شما درستشو بگو . ولی من خیالم راحت تر از این حرفاست می دونم تا پول نیاد ، همه این حرفا یعنی کشک . به صفحه لپ تاپم سرک می کشم . فرمانده لشگر فارس گفته که اگه عباس دیوونه را تحویل هنگ شیراز بدهید ما می تونیم تحت الحفظ ببریمش تا اصفهان . باز هم چند تا سند بد خط و مخدوش دیگه رو به زور می خونم . مدیر پروژه و اون بنده خدای همراهش دارن بحث می کنن که الان نیازمندی های سایت پروژه ، تامینش با کیه ؟ منم به یه نامه از شهرداری بوشهر می رسم . شهرداری بوشهر گفته هزینه ارسال عباس دیوونه با مامور به شیراز 135 ريال میشه و چون در ردیف اعتبارات شهرداری نیست ، درخواست داده تا وزارت کشور براشون تامین اعتبار کنه . یهویی مدیر پروژه میگه میشه برنامه زمان بندی رو ببینم ، بالاجبار عباس دیوونه رو می فرستم به پایین صفحه و برنامه زمان بندی رو می کشم بالا . هی حرف می زنن و با دست یه چیزایی رو نشون می دن . ولی من مطلقا گوش نمی کنم . دارم به این فکر می کنم نکنه یه وقت بخاطر نداشتن بودجه بخوان عباس رو سر به نیست کنن . نکنه یه وقت بهش گشنگی بدن . بالاخره دوستان از صفحه مانیتور ما می کشن بیرون و من بدون فوت وقت می رم دنبال کار عباس دیوونه . می رسم به یه نامه بتاریخ 1319/4/1 که گفته با تامین 135 ریال عباس دیوونه با مامور تحویل هنگ شیراز شده . خیالم راحت تر شد . بالاخره همکاران تشریف می برن و من با خیال راحت دنبال کار عباس رو می گیرم . عباس تا اینجا نصف راهو اومده . حالا یه نامه دیگه از شهرداری شیراز می یاد که میگه عباس دیوونه رو تحویل گرفته . می یام یه نفس راحتی بکشم ولی می بینم زیر ورقه نوشته که ماهیانه مبلغ 100 ريال بابت نگهداری از ایشان به حساب شهرداری شیراز واریز نمایید . دلم بدجوری برای عباس می سوزه . دیوونه ای که سرنوشتش افتاده دست یه مشت نادون . خب آدم بیشعور شهرداری بوشهر اگه پول داشت این بدبختو نگهداره، که نمی فرستادش پیش تو ! بعد از این فقط یه سری کاغذ های بدخط و بی سرو ته که معلوم نیست چی به چیه . مجموعا 35 صفحه نامه نگاری به وسعت جنوب ایران تا طهران قدیم . قطعا عباس روحش هم خبر نداشته برای این سفر چند ساعته از بوشهر به شیراز چندین سازمان عریض و طویل رو به تحرک واداشته . تاریخ های نامه ها نگرانم می کنه . تاریخ های هی دارن به شهریور 1320 نزدیک تر میشن . قراره که به زودی ایران توسط متفقین اشغال بشه بعدش هم که قحطی و گرونی در راهه . نمی دونم چی قراره به سر عباس بیاد . بالاخره تو اون مملکت شیر تو شیر با دنیای درگیر جنگ ، آیا هزینه نگهداری عباس دیوونه تامین شد یا نه ؟ جعفر شهری در کتاب تهران قدیم یه بازدیدی از دیوانه خانه تهران داشته و اونو وحشتناک توصیف می کنه . ظاهرا دارالمجانین طهران در دوره پهلوی اول یه زندان بوده که دیوانه های با لباس های ژولیده و سر های تراشیده و دست ها و پاهای زنجیر شده نگهداری می شدن . جیره و خوارک مجانین توسط پرستار های بی رحم به سرقت می رفته و از کتک زدن و انجام افعال شنیع با مجانین دریغ نمی کردن، اکثر بیماران هم به دلیل شرایط بد نگهداری از سل و سفلیس و سینه پهلو و امراض دیگه می مردن . اگه این وضع طهران بوده خدا به داد عباس تو شهرستان برسه . شاید عباس در سال های اشغال ایران ، گوشه یه اتاق تاریک و نمور بزحمت آخرین سرفه دردناکش رو بیرون بده و از درد و رنج بیماری سل خلاص شده باشه . شاید این جسارتو داشته تا خودش به زندگیش پایان بده . اصلا شاید خونوادش اونو پیداش کرده باشن و با خودشون برده باشن . شاید و شاید و شاید. شاید پروژه بدبخت ما هم یه روزی تامین اعتبار بشه / تهران اردیبهشت 1402

کنترل پروژهجنگ جهانی دومپهلوی اول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید