سمیه
سمیه
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

عشق و عطش یادگیری

یادم می آید بچه که بودم البته نه خیلی کوچک، حدود نه سالگی اینقد درس خواندن دوست داشتم که حتی وقتی برق می رفت با شمع درس می خواندم.

بعدها که بزرگتر شدم در خواندن برا خودم تکنیک پیدا می کردم. اصلا یادم هست سوالات کنکور تاریخ و جغرافیای کنکور را با همین تکنیک صد شدم. البته از این تکنیک در بقیه صدها استفاده نکردم

الان می فهمم که من عاشق خوندن بودم و هستم. مادرم خدا حفظش کنه میگه تا یاد گرفتی بخونی تمام سر در مغازه ها را همیشه با صدای بلند می خواندی، احتمالا سر همون عادت بچگی هست که هنوز هم بعضی جاها تابلو مغازه ها را بلند می خوانم.

بعد تر ها که برا خودم کسی شدم و شاغل شدم و موقعیت پیدا کردم، باز هم این عطش را داشتم. یادم میاد وقتی در اثنای کارم به جهت مشغله و کار و زندگی، کمتر مطالعات منظم داشتم، چندین شب خواب می دیدم که امتحان دارم و نخوندم و بلد نیستم. جالب اینکه وقتی دکترا قبول شدم دیگه خواب اینطوری ندیدم. ولی نوشتن نوشتن دغدغه همیشگیم بوده که هنوز حرفه ای نشده ام.

من باید حرفه ای بنویسم چه تخصصی کار و چه امورات روزانه را . باید راهش را پیدا کنم. حتما پیدا می کنم. حتما


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید