Abstract:
Accounting measures are traditionally considered not significant from an economic point of view. In particular, accounting rates of return are often regarded economically meaningless or, at the very best, poor surrogates for the IRR, which is held to be “the” economic yield. Likewise, residual income does not enjoy, in general, periodic consistency with the project NPV, so residual income maximization is not equivalent to NPV maximization. This paper shows that the opposition accounting/economic is artificial and, taking a capital budgeting perspective, illustrates the strong (formal and conceptual) connections existing between economic measures and accounting measures. In particular, the average accounting rate of return is the correct economic yield of a project; the traditional IRR is (whenever it exists) only a particular case of it. The average accounting rate generates a decision rule which is logically equivalent to the NPV rule for both accept/reject decisions and project ranking. The paper also shows that maximization of the simple arithmetic mean of residual incomes is equivalent to NPV maximization, owing to its periodic consistency in the sense of Egginton (1995). Such an index may then be used for incentive compensation as well. Moreover, asset pricing may be interpreted in accounting terms as the process whereby the market determines the income impact on the assets’ value. As a result, the paper harmonizes the notions of accounting rate of return, internal rate of return, residual income, net present value: they are just different ways of cognizing the same notion. This conciliation stems in a rather natural way from three sources: (i) a fundamental accounting identity, which links income and cash flow in a comprehensive way, (ii) the definition of Chisini mean, (iii) a notion of residual income which takes account of the “real” (comprehensive) cost of capital
معیارهای حسابداری و اقتصادی: تئوری یکپارچه بودجه بندی سرمایه ای
خلاصه: به طور سنتی از نقطه نظر اقتصادی، معیارهای حسابداری را معنی دار نمی دانند. به طور خاص، نرخ بازده حسابداری اغلب از نظر اقتصادی بیمعنی فرض شده یا در بهترین حالت نماینده ضعیفی برای نرخ بازده داخلی (که نشان دهنده عملکرد اقتصادی است) می باشد. همچنین، سود باقیمانده نیز با ارزش فعلی خالص سازگاری دوره ای ندارد و حداکثر سود باقیمانده همیشه به معنای حداکثر شدن ارزش فعلی خالص نیست. این مقاله با استفاده از دیدگاه بودجه بندی سرمایه ای، نشان می دهد که تضاد بین حسابداری و اقتصاد یک تضاد ساختگی است و نشان می دهیم که چه به صورت رسمی و چه به صورت مفهومی یک ارتباط قوی میان معیارهای اقتصادی و معیارهای حسابداری وجود دارد. به ویژه این که به نرخ میانگین بازده حسابداری برابر با عملکرد واقعی اقتصادی پروژه است در حالی که نرخ بازده داخلی (هر زمان که موجود باشد) تنها در موارد خاص با عملکرد واقعی اقتصادی پروژه همخوانی دارد. نرخ میانگین حسابداری یک قاعده تصمیم گیری به وجود می آورد که منطقا معادل قاعده به دست آمده از روش ارزش فعلی خالص برای هر دو موضوع قبول یا رد تصمیم و همچنین رتبه بندی پروژه می باشد. این مقاله همچنین نشان می دهد که حداکثر میانگین حسابی ساده سود باقیمانده برابر با حداکثر ارزش فعلی خالص می باشد، که به عبارتی طبق تحقیق اگینتون (1995) می تواند نشانه سازگاری دوره ای میانگین حسابی ساده سود مازاد و ارزش فعلی خالص باشد. این شاخص ها را همچنین برای طرح های تشویقی نیز می توان مورد استفاده قرار داد. علاوه بر این، قیمت گذاری دارایی در اصطلاح حسابداری به فرایندی گفته می شود که به موجب آن بازار اثر درامد بر ارزش دارایی دارایی تعیین می کند. در نتیجه، این مقاله به هماهنگ کردن مفاهیم نرخ بازده حسابداری، نرخ بازده داخلی، سود باقیمانده و ارزش فعلی خالص می پردازد: آنها در حقیقت راه های متفاوت برای رسیدن به یک مفهوم یکسان هستند. این نتیجه ریشه در شیوه ای دارد که از 3 منبع حاصل می شود: (1) ماهیت اساسی حسابداری، جایی که سود و وجه نقد در یک شیوه جامع با هم مرتبط می شوند، (2) تعریف معادله چیسینی ، (3) مفهوم سود باقیمانده که دربرگیرنده حساب هزینه واقعی (جامع) سرمایه است.
اندازه معاملات، تسلیم سفارش خرید و اولویت های قیمت در زمان تجزیه سهام:
Abstract:
We analyze the effect of splits on stock liquidity. The results show a drop in trading volume and depth and an increase in the relative bid-ask spread. We detect a change in trading composition, with an increase in the smallest transactions, mainly on the buyer side of shares whose prices fall significantly after the split. The information asymmetry does not diminish, given that the adverse selection component of the effective spread reduces only insignificantly for the full sample. Finally there are not significant changes in the percentage of orders that provide liquidity to the market. These findings indicate that splits, despite higher transaction costs, encourage the entry of small investors attracted by the lower stock prices.
اندازه معاملات، تسلیم سفارش خرید و اولویت های قیمت در زمان تجزیه سهام
خلاصه: ما به بررسی اثر تجزیه سهام بر قابلیت نقدشوندگی سهام پرداختیم. نتایج نشان از کاهش حجم و شدت معاملات و افزایش در شکاف قیمتهای دستورات خرید و فروش وارده دارد. ما یک تغییر در ترکیب تجاری مشاهده کردیم که حاصل افزایش در معاملات بسیار کوچک و عمدتا از ناحیه خریداران سهام بود که قیمت های پیشنهادی آنها بعد از تجزیه سهام کاهش شدیدی داشت. با توجه به اینکه مولفه انتخاب نامطلوب تجزیه سهام موثر تنها برای قسمت کوچکی از کل نمونه کاهش می بابد، باعث کاهش عدم تقارن اطلاعات نمی شود.در نهایت در درصد سفارشاتی که نشان دهنده قابلیت نقدشوندگی در بازار هستند، تغییر با اهمیتی مشاهده نشد. این نتایج نشان می دهد تجزیه سهام (با وجود هزینه معاملات بیشتر) باعث تسهیل در ورود سرمایه گذاران کوچک تر می شود که قیمت های پایین تر آنها را به سرمایه گذاری ترغیب کرده است.
قوانین استهلاک و ارتباط میان بهای تمام شده نهایی و بهای تمام شده تاریخی:
Abstract: The reported cost of a product frequently contains historical cost components that reflect past investments in productive capacity. We examine a setting wherein a firm makes a sequence of overlapping capacity investments. Earlier research has identified particular accrual accounting (depreciation) rules with the property that, on a per unit basis, the historical cost of a product captures precisely its marginal cost. Relative to this benchmark, we investigate and characterize the direction and magnitude of the bias in reported historical cost that results from alternative depreciation rules, including in particular straight-line depreciation in conjunction with partial direct expensing. In addition, we demonstrate that for a reasonable range of parameter specifications the resulting bias is rather small. Finally, we apply our framework to two specific settings. First, in a regulatory context, we establish the extent to which the Accounting Profit Margin is indicative of a firm's pricing power in the product market. Second, we model an internal control scenario in which a manager's performance is evaluated using residual income, and identify the distortions in investment levels that result from the use of alternative depreciation rules.
قوانین استهلاک و ارتباط میان بهای تمام شده نهایی و بهای تمام شده تاریخی
خلاصه: بهای تمام شده گزارش شده یک محصول معمولا شامل بهای تمام شده تاریخی است که در حقیقت منعکس کننده سرمایه گذاری های قبلی در ظرفیت تولید می باشند. ما به بررسی مجموعه ای پرداختیم که در آن شرکت یک رشته از سرمایه گذاری های مشترک در ظرفیت ها انجام داده بود. در تحقیقات قبلی که با استفاده از قوانین حسابداری تعهدی برای دارایی های ثابت (استهلاک) انجام شده اند، بهای تمام شده تاریخی به طور کامل دربرگیرنده بهای تمام شده نهایی است. در ارتباط با این معیار، ما پس از بکارگیری روش های استهلاک جایگزین از جمله روش خط مستقیم و به ویژه در هزینه های جزئی مستقیم، به بررسی و تعیین میزان و علامت انحراف های ایجاد شده پرداختیم. علاوه بر این، ما نشان دادیم که انحرافات منتج از طیف معقولی از پارامترها کوچک نبودند. در نهایت ما چارچوب خود را برای دو حالت خاص نیز به کار بردیم: اول تعیین میزانی از حاشیه سود حسابداری که در چارچوب مقررات نشان دهنده قدرت قیمتگذاری شرکت در بازار محصول است. دوم هم این که ما مدل خود را بر اساس یک سیستم کنترل داخلی که در آن سود باقیمانده به عنوان معیار عملکرد مدیریت محسوب می شد، نیز بازسازی کردیم، و انحرافات حاصل از بکارگیری روش های مختلف استهلاک در سطوح سرمایه گذاری تعیین شد.
انگیزه ها و موانع تغییر روش های حسابداری مدیریت:
Abstract: Empirical studies report a gap between theoretical concepts of management accounting and the actual practice in organizations. Specifically, there is a virtual absence of literature on the individual factors that drive or hinder the adoption of sophisticated management accounting concepts. In this paper, we analyze drivers and inhibitors of management accounting change from a managerial perspective. Our research model is an adoption of the theory of planned behavior and reasoned action (Ajzen and Fishbein, 1980: Understanding Attitudes and Predicting Social Behavior. Prentice Hall: Englewood Cliffs, NY). Based on survey data of 161 banks in German-speaking countries, we show that management accounting change is driven by board expectations, transparency, and profitability. IT capabilities and behavioral control enable change. Only organizational change impedes the adoption of sophisticated methods. The factors costs and staff do not have a significant impact on manager's attitude. Moreover, in a group analysis, we analyze if the importance of drivers and barriers differs between banks with a focus on sophisticated financial measures compared to banks with a focus on a broad set of non-financial measures. We find that banks which manage by means of financial measures are more profitability driven by board and managerial encouragement. Banks using non-financial measures tend to increase transparency but struggle with organizational change.
انگیزه ها و موانع تغییر روش های حسابداری مدیریت
خلاصه: تحقیقات تجربی انجام شده حاکی از وجود یک فاصله میان مفاهیم تئوریک حسابداری مدیریت و روش های مورد استفاده سازمان ها دارد. به خصوص که در ادبیات حسابداری مقالاتی در رابطه با انگیزه ها و موانع موثر بر پذیرش روش های پیشرفته حسابداری مدیریت کمتر دیده می شود. در این مقاله ما به تحلیل انگیزه ها و موانع تغییر روش در حسابداری مدیریت از دیدگاه مدیریتی می پردازیم. مدل مورد استفاده ما اقتباسی است از تئوری رفتار برنامه ریزی شده و عمل استدلالی است (آیزن و فیشبین، 1980: شیوه درک و پیش بینی رفتار اجتماعی). نمونه مورد استفاده شامل داده های 161 بانک در کشورهای آلمانی زبان است. ما نشان می دهیم که انتظارات هیات مدیره، شفافیت و سوداوری از انگیزه های تغییر روش در حسابداری مدیریت محسوب می شوند. توانایی های فناوری اطلاعات و کنترل های رفتاری نیز ملزومات انجام این تغییرات محسوب می شوند. تنها مانع بر سر راه پذیرش روش های پیشرفته تغییرات سازمانی است. هزینه ها و کارمندان نیز تاثیر مهمی بر تصمیم گیری های مدیریت ندارند. علاوه بر این در یک تجزیه و تحلیل کلی، ما به تحلیل تفاوت اهمیت انگیزه ها و موانع بین بانک هایی که از معیارهای مالی و بانک هایی که از معیارهای غیرمالی استفاده می کنند، پرداختیم. یافته های ما نشان داد بانک هایی که از معیارهای مالی در اقدامات مدیریتی استفاده می کنند، به وسیله مشوق های مدیریتی بیشتر به سمت سوداوری حرکت می کنند. همچنین بانک هایی که از معیارهای غیرمالی استفاده می کنند، تمایل به افزایش شفافیت دارند اما این تمایل در تعارض با تغییرات سازمانی قرار می گیرد.
نظریه نسبیت حسابداری: سیستم دفترداری دوبل حسابداری به عنوان تبدیلی از تعدیلات:
The dividend discount model is a special case of the residual income model and the fundamental value of the firm is a scalar invariant under any accounting system with the clean-surplus. Under double-entry bookkeeping, any accounting system is relative concerning valuation in the sense that the fundamental value is a scalar invariant. A dividends stream or any accounting sequence has no a priori conceptual as well as empirical grounds to claim its primacy over others in valuation.
نظریه نسبیت حسابداری: سیستم دفترداری دوبل حسابداری به عنوان تبدیلی از تعدیلات
خلاصه: مدل ارزش فعلی سود سهام حالتی خاص از مدل ارزشیابی سود مازاد است و ارزش بنیادی شرکت تحت هر سیستم حسابداری با شمول همه درامدها، عددی ثابت است. بر اساس سیستم دفترداری دوبل، هر سیستم حسابداری یک سیستم ارزیابی نسبی است، به این معنی که ارزش بنیادی عددی ثابت است. یک جریان سود سهام و یا هر توالی حسابداری دیگر، هیچ گونه برتری از لحاظ نظری یا تجربی بر دیگر روش ها برای قیمت گذاری ندارد