سلام دوباره به دوستداران کتاب.
در فصل دوم کتاب عشق سالهای وبا، مارکز از عشق فلورنتینو و جدا شدن او از فرمینا صحبت میکند و به یکباره، به نوجوانی انها و شروع عشق انها میپردازد. و اینجاست که داستان روان شده و سردرگمی خواننده تمام میشود.
نویسنده تبحر زیادی در زاویه دید سوم شخص دارد و به ارامی و به نرمی یک مار از ذهن شخصیتی به ذهن شخصیت دیگر میخزد و به این ترتیب در بطن یک داستان، داستانی دیگر را بیان میکند تا خواننده را با گذشته شخصیت اصلی اشنا کند. به طوری که در اوج بیماری فلورنتینو، همانطور که او برای رسیدن نامه معشوقش منتظر است ما هم منتظریم و در حین این انتظار و برای کاستن سختی انتظار، نویسنده داستان دیگری را روایت میکند و از این طریق به فرمینا هم زمان میدهد تا فکر کند و جواب نامه را بنویسد.
«اگر لحظهای در کنار معشوق خود باشد، هوا در هر فصل و دورهای برایش بهاری است.»
مارکز توانایی زیادی در توصیف و بیان یک شخصیت دارد. برای مثال در ص ۱۲۵ فصل دوم، به جای اینکه بگوید ائوگلیدس همه چیز را در مورد دریانوردی میداند و به همه جزییات توجه میکند، به توصیف او و اطلاعاتش میپردازد و یک پاراگراف بلند را به اطلاعات او اختصاص میدهد تا اینکه میگوید: «میدانست زنجیری که اسپانیولیها با ان خلیجها را میبستند چند حلقه داشته است.» با این ججمله تیرش به هدف میخورد و خواننده متوجه میشود که این پسرک غواص اطلاعات فوقالعادهای در مورد دریانوردی دارد، بدون اینکه مستقیما به روایت ان بپردازد. اینجاست که میتوان از مارکز، روایت نمایشی را اموخت.
البته در ص۱۳۱ تفاوتی در گفتههای مارکز در مورد کشف فانوس دریایی توسط فلورنتینو، با صفحات قبل وجود دارد که شاید به دلیل اشتباهاتی در ترجمه صورت گرفته باشد.
چقدر فصل دوم زیبا تمام میشود. خواننده در اوج عشق به پایان ان میرسد.
اشاره به «پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز بعد»، گویای این مطلب است که این دوره برای فلورنتینو اریزا سخت گذشته و روز به روزش را شمرده است.
در پایان فصل دوم شوکه خواهید شد. همانطور که در پایان فصل اول شوکه میشوید.
هر فصل مانند کل داستان، نقطه شروع، اوج و پایان دارد.
#گابریلگارسیامارکز #عشقسالهایوبا #رمان #نویسندگی #نقد