ویرگول
ورودثبت نام
"گمشده در پندار"
"گمشده در پندار"ز کنج این دل، خیال هایی دارم؛ که با قلم آغشته بر رنگ ها، و واژه های مانده در همان کنج، جان می گیرند دلم می خواهد هر که آن‌ها را می‌خواند فقط نخواند بلکه خیالشان کند...
"گمشده در پندار"
"گمشده در پندار"
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

"روبَهک، حیله گر نبود."

در سیاهی شب، نور می درخشید و سیاهی آن را می دِرید

گفتند: سرنوشتِ اوست.

روباه در تاریکی ادبیات کهن

چون نور ، خواست بدرخشد

واژگان مجالش ندادند.

پروانه می دانست و نگفت ؛

که مهر ورزیدن را از بَر بود، خالی از فریب .

کورکورانه گفت :"سرنوشتِ اوست..."

۱
۱
"گمشده در پندار"
"گمشده در پندار"
ز کنج این دل، خیال هایی دارم؛ که با قلم آغشته بر رنگ ها، و واژه های مانده در همان کنج، جان می گیرند دلم می خواهد هر که آن‌ها را می‌خواند فقط نخواند بلکه خیالشان کند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید