ویرگول
ورودثبت نام
برگ نارنجی
برگ نارنجی
برگ نارنجی
برگ نارنجی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ماهیِ عاشق

ماهی کوچولو قرمز با خوش حالی توی تنگ کوچکش بالا و پایین می رفت .

من با عشق نگاهش میکردم

تازه به خانه ما آمده بود اما وابستگی که شاخ و دم ندارد.

مادرم گفته بود با او بازی نکنم .

همیشه ممنوعه ها جذاب اند.

از کنارش که رد میشدم تقلای ماهی بیشتر می‌شد.

مادرم خانه نبود،دلم به حالش سوخت .

آرام ماهی را بغل کردم . بسیار خوش حال بود

دیوانه‌وار خودش را در آغوش دستم می کوبید

با او صحبت کردم ،بهش گفتم منم دوستش دارم

بهش گفتم من هم تمام روز در فکر او هستم .

بهش گفتم که تا همیشه مراقبش هستم

مادرم امد‌.

هُل شدم ، در آب تنگ رهایش کردم .

ماهی قرمزم با من قهر کرده است .

دیگر برای رسیدن به من تقلا نمی‌کند.

وقتی که از کنارش رد می‌شوم خودش را آرام به خواب می‌زند.

چه کنم که مرا ببخشد ؟


۴
۳
برگ نارنجی
برگ نارنجی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید