ویرگول
ورودثبت نام
آدمی‌در‌گوشه‌ی‌اتاقش
آدمی‌در‌گوشه‌ی‌اتاقش
خواندن ۵ دقیقه·۲۵ روز پیش

امتحانِ زبانِ یک

ساعت ۷ صبحه. تو از خواب بیدار میشی. هنوز خسته ای و خوابت میاد. یادت میاد که قرار بود بیدار شی تا کتاب کار رو بخونی و یک دور دیگه فایلای صوتی کتابو گوش بدی. به هر حال بلند میشی و تو گوگل سرچ میکنی : پاسخنامه کتاب کار زبان دهم

شروع میکنی به خوندن کتاب کار. "خب. سوالای کتاب کار که خوبه. شبه نهایی عم که ۱۹ شدی. الان قراره نمره خوبی بگیری دیگه. نه؟"

فایل صوتی ریدینگ درس ۴ رو میزاری. زنه انگار باهات دعوا داره. یه جاهاییش خودشم نمیفهمه چی میگه. دوباره میزاریش، ولی لحجه زنه که عوض نمیشه. چرا نصف فایلای کتاب رو این خانوم محترم خونده؟

میری فایل بعدی. یه زن دیگه که انگار داره جیغ میزنه. بنده ی خدا یه جاهایی نفس کم میاره و تو خندت میگیره.

صبحونه میخوری. ساعت ۹ و ربع شده و باید بری برای امتحان. کارت ورود به جلسه رو بر میداری. نگات میوفته به عکست : کافیه مراقب عکس کارتمو ببینه. وحشت میکنه و فرار میکنه.

میرسی به مدرسه. دوستانو میبینی یا در واقع لشکر شکست خوردگان. چند تا از اون بچه های خیلی درسخون (در زبان عامیانه، خرخون) رو میبینی که دارن مینالن که اصلا خوب نخوندیم و امیدواریم که نیوفتیم. و تو یادت میاد اینا سر تک تک امتحانا همینو گفتن. میخندی و چیزی نمیگی.

مسئول حوزه میاد به جیغ جیغ کردن و حرفای تکراری هرروز رو تکرار کردن: ماسک نزنین . . خودکار مشکی . . غلط گیر نیارین . . خانومم بیا برو سر امتحانت دیگه نشین اینجا . .

الان دم در سالن امتحانی. بچه هارو دوتا صف کردن. خب . . اینجا از اون دستگاه ها هست که انگار اگه فلزی چیزی داشته باشی بوق میزنه. ولی بچه ها میگن کار نمیکنه. اینجا دو تا خانوم هستن که از اون دستگاه ها دارن. یکیشون خیلی بداخلاقه و تقریبا هیچکس دوست نداره تو صف اون وایسه تا قبل امتحان با یه آدم بداخلاق روبرو بشه. اون یکی خانم مهربونیه، اسمتو از رو کارتت میبینه و بهت سلام و صبح بخیر و موفق باشی میگه. صف اون خانم همیشه شلوغه و ساعت ها طول میکشه تا نوبت تو بشه. و خب تصمیم میگیری بری صف خانم بداخلاق وایسی. خب . . حداقل سریع تر میری داخل.

زن بداخلاق رو که رد میکنی یه فرش پهن کردن: کفشاتونو درارین بیاین رو فرش

باید دستات و پاهاتو بزنی بالا ببینن چیزی ننوشتی. بعدم گوشاتو نگاه میکنن. (امنیت تضمینی)

همه این مراحل تموم میشه. از پله ها میری بالا. خب. اینم صندلیم. میشینی. چند تا از همکلاسیات میان و میگن عههه توام اینجایی؟ و شروع میکنن به حرف زدن. از عروس هلندی، اینکه دیشب شام چی خوردن، املای فلان کلمه چی بود؟ وای چقدر کم خوندم . . و تو مغزت نمیکشه و فقط میخندی. درواقع، همیشه همینکارو میکنی چون حوصله این همه حرف زدن رو نداری.

زن بداخلاق میاد تو و دوباره شروع میکنه به داد زدن: بشینین دیگه! مگه نمیگم بشینین!

بچه ها میشینن. پاسخنامه ها رو میدن. خب، ۱۸ تا سوال که درواقع ۶۴ تا بخش داره. بد نیست . .مثل شبه نهاییه دیگه.

از بلندگو میگن: سوالا اومد ساکت باشین، صفحه دوم رو میدیم از کلمات شروع کنین. فعلا لیسنینگ پخش نمیشه.

زن بداخلاق میاد و برگه ها رو پخش میکنه. برگه رو میگیری. خب . . تا اینجا خوب بوده . . برگه سوم و چهارمو میگیری. میرسی به ریدینگ که دوباره از بلندگو میگن: برگه اولو بهتون میدیم!

برگه لیسنینگ رو میدن. یه دور از متن سوالاش میخونی. خب. دوتای اولش از کتابه ولی اون دوتای دیگه چیه؟

فایلو پخش میکنن. یه اهنگ گذاشتن رو فایل که زیبا بشه ولی اعصاب خردکنه. مرده که داره حرف میزنه خیلی خوشحال به نظر میاد و داره فضای غمگین کلاسو بهم میزنه. کاش ساکت بشه.

دوتا فایل اول پخش میشه. خب. اینارو بلدم. از کتابه . .

فایل سوم شروع میشه. حتی نمیفهمی بار اولش چجوری گذشت. تقریبا متعجبی. این دیگه چه سمیه؟ سی ثانیه مکث . . بچه ها شروع میکنن به غر زدن که صداش واضح نیست . مراقب میگه زبانه دیگه. باید لحجه داشته باشه. ولی خب فایلو یه ادم نخونده. گوگل خونده.

بار دوم . یه چیزایی حالیت میشه و مینویسی.

بار سوم . تازه میفهمی موضوع درباره چیه. همه رو مینویسی.

فایل چهارم . این دیگه چیه؟

با اول تموم میشه . مکث . بار دوم . مینویسی. بار سوم . تموم شد؟

تو بلندگو میگن: امتحان شنیداری تموم شد. "اعتراض بچه ها"

دوباره تو بلندگو میگن: کسایی که میخوان دوباره فایلو گوش کنن یه ربع آخر دوباره میزاریم.

اما مگه قراره تو ربع اخر بلندگو هاشونم عوض شه؟ خندت میگیره.

سوالا رو حل میکنی. به سوال ۱۶. این دیگه چیه؟ این دیگه چیه؟ این چیه؟

ده دیقه طول میکشه تامیرسی بفهمی سوال چی میخواد. یکم ابداعات به خرج میدی و رو به روی Usually مینوسی most usually . به خودت افتخار میکنی که به به. چی نوشتم. هر کسی نمیتونست اینو بنویسه که.

دوباره تو بلندگو میگن: فایل صوتی رو دوباره پخش میکنیم. دوباره گوش میکنی و میگی ایول. بهترین امتحانی که دادم زبان بود. با غرور و افتخار میای بیرون.

توی حیاط دوستت افسردگی گرفته و نزدیکه گریه کنه. اما فقط اون نیست. چند تا از همکلاسیات عصبانین و بعضیا با خنده میگن خراب کردیم (آره جون خودت عزیزم)

خندت میگیره. چون میفهمی most usually غلط بوده و باید مینوشتی usual یا یه همچین چیزی.

به دوستات دلداری میدی که اشکال نداره. شاید خودتون فکر میکنین غلط نوشتین. باید پاسخنامه رو ببینین. و مثل همیشه طراح مورد عنایت قرار میگیره.

میای خونه. نهار میخوری : امتحان خوب بود.

میخوابی. درواقع خوابت میبره تا ساعت ۶. شبیه خرس از خواب زمستونی بیدار میشی.

گروه کلاس رو نگاه میکنی و میبینی پاسخنامه اومده.



تمام اتفاقات بد وقتی میفته که یه کاری که نباید انجام بدیو انجام میدی. اینا چیه من نوشتم؟

خندت میگیره. به زبان میخندی. به طراح سوال میخندی. به جوابات میخندی. به خودت میخندی. به زمین و زمان به همه چی.

میدونی نمرت اونقد به نمیشه. ولی به اینکه انقدر اعتماد به نفس داشتی میخندی : اشکال نداره. اینم تموم شد.




امتحانزبانکتاب کارمدرسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید