الان شونزده آذره. یک آزمون عالی قلمچی رو پشت سر گذاشتم "از جمله درصد سی ریاضی. میدونم. من نابغم" بعدشم افسردگی گرفتم که آقا دلیل نمیشه چون برا آزمون نخوندم این درصدم باشه. دیگه دیدم فایده نداره معلوم نیست دارم چه غلطی میکنم با زندگیم. یکم دیگه امتحانای ترمه و اصلا دارم درس نمیخونم.
چرا باید این همه بیام مدرسه که در سال یازدهم نظریات یک مشنگو بخونم که میگه ببین داداش هیچی وجود نداره؟ و بعدش معلممون بشینه تحلیل کنه و بگه اینجا داره چیو انکار میکنه؟ همون وقتو میزاشتی میخوابیدی چرت و پرت تحویل نمیدادی
هیچی دیگه.دیدم یک صفحه خالی اینجا دارم که هر چی بخوام میتونم بنویسم گفتم بیام برنامه درسامو بنویسم شاااید برگشتم به مسیر درس خوندن و عاقل شدم
برای شروع اینا کاراییه که دیروز انجام دادم:
_ یک ساعت و نیم جامعه خوندم
_ چهل دقیقه فنون خوندم
_ یه چهل دقیقه دیگه روان تستای معلم عزیزمو زدم که بازم مونده ازش ولی . . .
_ دو ساعت ریاضی تمرین حل کردم " ذره ای تاثیر تو آزمون امروز نداشت"
_ دو ساعتم تاریخ تست زدم " درصد 60 حاصل شد"
خداشاهده دیروز یک دور از روی دینی خوندم کلا و همینجوری ورقش زدم درصدم شد 100 :/
ولی پارسال فنونم افتضاح بود. امسال خیلییی بهتر شده. درصدم شد 77. بازم خوبه
الان مشکل توی ریاضی و فلسفه ووو مخصوصا عربیه. نمیدونم والا پارسال هم با ریاضیم هم با عربی مشکل نداشتم امسال اینجوری شد.
امروز چیکار کردم:
_ ازمون دادم
_ یک ساعت و پنجاه دقیقه فلسفه خوندم.
_ افسردگی بیخودی گرفتم
_ دو ساعت جغرافیا خوندم
_ یک ساعت زبان رو دوره کردم
خلاصه که زندگیم عالیه. همشم تقصیر خودمه. الان عین آدم میرم تاریخ و عربیمو میخونم. وقت شد " باید وقت شه" ریاضی کار میکنم. دینی هم باید بخونم.
پیامی به خودم: تروخدا درس بخون
پیامی به همکلاسی هام: به شماها چه.
پیامی به معلمم: عالی هستی. انقدر عالی که کاش تا ابد نبینمت.