ایلیا و امیر محمد داشتند با هم پاسکاری خوبی میکردند که ایلیا ناگهان فردی را رو نیمکت دید ، قبلا
امیر محمد دربارش صحبت کرده بود که اون سرمربی تیم نوجوانان روستا بود ، این تیم سال ها هست که پایدار هست و تنها تیم فعال در مسابقات های شهرستان و استان بود . امیر محمد میگفت این سرمربی خیلی سختگیر هست و الکی بازیکن انتخاب نمیشه و هرسال یکبار هم به این زمین خاکی میومد و دوتا از بازیکن های با استعداد را انتخاب میکرد. ایلیا یک برادر هم داشت که اون بازیش خوب بود و در تیم نوجوانان روستا بازی میکرد ایلیا در بچگی فوتبال برادرش را دوست داشت اما الان فوتبال ایلیا از برادرش که نامش آرین بود بهتر است . ایلیا مثل همیشه بازی کرد و زیر نگاه سختگیرانه اش هیچ ترس و استرسی نداشت و مثل همیشه مثل یک عاشق به توپ فوتبال بازی میکرد. ایلیا خیلی تکنیکی بازی میکرد و امیر محمد هم با پاس های زیبا بازی میکرد و آن بازی که برای همه ی بچه ها مهم بود ۴ به ۲ به نفع تیم ایلیا تمام شد و ایلیا ۲ تا گل زد که هردو به تمام معنا زیبا بودند و امیر محمد با یک حرکت زیبا ۱ گل زد و یکی از یاران تیم ایلیا هم یک گل قشنگ زدند . معمولا سرمربی بعد از ظهر در خانه ی بازکن انتخاب شده میرفت و خبر میداد و بچه ها به خانه رفتند بعد از ظهر شد و ................ .
منتظر پارت بعدی باشید 😉