ضربه دیدن از حسی ناشناخته خیلی سخته
اینکه بالای سرت وایسد و به شکستت پوزخند بزند خیلی بده
من باختم
چیزی را باختم که قبلش از آن حسابی مراقبت میکردم
چیزی را باختم که دورش را حصار کشیده بودم و دور تا دورش را مین گذاری کرده بودم
اما حریف
زرنگ تر از این حرفا بود
و مرا اسیر خودش کرد
اما سختر از شکست میدونین چیه؟
اعتراف به شکست
اعتراف به اینکه بهش باختی
حداقل شاید برا من یکی
شاید به خاطر اینکه یک میانجی ام
شایدم بخاطر اینه که بلد نیستم اعتراف کنم
اما بیشتر از این میترسم
که اعتراف باعث بشه حریف میدون رو ترک کنه و جایزش را به سویم پرت کند
من گرگی بودم در قالب یه عقاب
یه عقاب همیشه تنها بود مگه نه؟
اینطوری شاید منطقی تر به نظر برسه
بیمار شده ام
اسمش یادم نیست
یه اسم قشنگی داشت
و دیوانه هم گشته ام
دیوانه او...........
شاید هیچوقت نبینمش
اما خیالم راحته که قبل از اینکه سرم رو زمین گذاشتم و رفتم
اعتراف رو کردم
درسته که بعد از اعتراف فشار خونم بالا زد و تپش قلب گرفتم
اما بازم خوشحالم از این بابت
از اینکه دگر توی این بیابان سرد و تاریک
من و ناشناس بن غریب
یک همسفر جدید یافتیم:)