از رنج خود گنج بساز
روزی سه دوست به سمت رویایی مشترک قدم برداشتند. همه چیز خوب پیش می رفت، جاده مسطح و هموار بود گاهی سنگریزه هایی سر راهشان قرار می گرفت که با کمک هم آنها را کنار می زدند و پیش می رفتند.
اما یک روز به سه راه جدا از هم برخورد کردند .تصمیم گرفتند هر کدام یک راه را انتخاب و ادامه دهند . وسط هر سه راه کوهی مانع رفتنشان میشد اولی کمی نشست فکر کرد و فکر کرد این سمت و آن سمت کوه رفت و خسته شد.به عقب برگشت و تا آخر عمر از رویاهایش ومانع سر راهش حرف زد.تمام زندگیش در حسرت گذشت.
دومی ایستاد نگاهی به کوه کرد ودر ذهنش رویایش را تداعی کرد.
سکوت کرد ، کلنگی به دست گرفت ،بسیار عرق ریخت و سختی کشید. چندین بیل و کلنگ شکست ولی سرانجام توانست تونلی در کوه درست و به سمت رویایش حرکت کند .تونلی هم برای کسانی که بعد از او این مسیر را می آمدند به جا گذاشت .
و اما سومی نگاهی به کوه کرد لبخندی زد، کفشهای کوهنوردی اش را به پا کرد از رنج هایش کوله ای بافت و از کوه بالا رفت، نه مانند اولی متوقف شد و نه مانند دومی رنج بسیار کشید،او به چشم تفریح و ورزش به کوه نگاه کرد و خوشحال و پرنشاط به مسیرش رسید.
گاهی باید نوع نگاهمان را به موانع وسختی ها تغییر دهیم .
الهام کریمی