بیسمارک، صدراعظم و وزیر خارجه پروس، که از هراس شدید فرانسه (به رهبری ناپلئون سوم) از قدرت رو به رشد امیرنشین های آلمانی و پروس آگاهی داشت، برای پیشبرد هدف ادغام این امیرنشینها در آلمان واحد، به تحریک فرانسه به خصوص در حوزه نفوذ این کشور یعنی اسپانیا پرداخت. فرانسویها جنگ را آغاز کردند؛ امیرنشینهای آلمانی متحد شدند؛ فرانسه شکست خورد و پاریس سقوط کرد و آلمان واحد شکل گرفت. (البته مقداری ساده سازی تاریخی در این روایت وجود دارد که آسیبی به اصل بحث وارد نمی کند و بر روایت گراهام آلیسون از واقعه نبرد دو کشور ابتنا دارد)
مصداق دیگر تله بیسمارکی را می توان، تحریک روسیه در دو بازه زمانی، توسط آمریکا جهت کشاندن آن به باتلاق جنگهای افغانستان و اوکراین در دهه های 1980 و 2020 دانست. در مورد دومی، آمریکا اهداف مهمی را تعقیب می کرد:
بعد از جنگ اوکراین بسیاری از این موارد محقق شد. ناتو منسجم تر شد و حتی کشورهای اسکاندیناوی هم به آن پیوستند. رشد اروپا و آلمان مهار شد و روند منفی رشد اقتصادی آلمان را درگیر کرد. روسیه تحریم شد و روند وابستگی اروپا به انرژی روسیه توقف یافت و آمریکا هم انرژی گران تر (ال ان جی) خود را به اروپایی ها قالب کرد. مسیر شمالی جاده ابریشم چینی که مهمترین و فعال ترین مسیر بود کاملا غیر فعال شد و برخی کشورهای اروپایی از جمله ایتالیا اعلام کردند که از این طرح خارج می شوند. در نهایت وابستگی اروپا به ایالات متحده هم افزایش یافت.
تله بیسمارکی را می توان اینگونه تعریف کرد: تحریک طرف مقابل به حمله به خودت با هدف تحت تاثیر قرار دادن طرف یا طرف های ثالث. حال سیاستمداران و نظامیان ایران با این فرضیه مواجهه دارند که احتمالا نتانیاهو می خواهد از تله بیسمارکی علیه آنان استفاده کند و از طریق تحریک ایران و متحدانش به حمله گسترده به رژیم، پای آمریکا را به جنگ باز کند. شکی نیست که جنگ گسترده با آمریکا برنامه بلندمدت جبهه مقاومت برای از میان بردن تاب آوری رژیم صهیونیستی را به شدت تضعیف و حتی با شکست مواجه می کند. اما مساله اینجاست که آستان جنگ با آمریکا کجاست و آیا آمریکا این آستانه را درست ترسیم کرده است و یا از یک تله دیگر بر علیه ایران استفاده می کند؟
در اینجا یک تله دیگر را میتوان در تاریخ شناسایی کرد؛ «تله هندرسون»! در ماجرای «ملی شدن صنعت نفت»، مصدق جهت پر کردن خلأ انگلیس در استخراج نفت و نیز رفع نیازهای مالی به آمریکا متوسل شد. او نمیدانست که آمریکاییها طرح براندازیاش را تعقیب میکنند و به کمک این ابرقدرت نوظهور بسیار امید داشت. بعد از شکست اولیه کودتا در 25 مرداد، عوامل متعددی در موفقیت طرح کودتاگران در روزهای بعدی نقشآفرینی کرد. یکی از آنها، دامی بود که سفیر آمریکا «هندرسون» برای مصدق پهن کرد. او روز 27 مرداد به دیدار مصدق رفت و بعد از مشاجره لفظی با نخست وزیر، تهدید کرد که اگر مصدق خیابان ها را از حضور چپها و ملیگراهای طرفدارش خالی نکند و نظم و آرامش را به شهر بازنگرداند، کمکهای مالی و فنی این کشور به ایران را متوقف خواهد کرد. مصدق فریب خورد و با ممنوعیت تجمعات عمومی، خیابانها را از طرفدارانش خالی کرد تا طرح کودتا راحتتر بهنتیجه برسد.
ابن زیاد هم از تله هندرسون برای از کار انداختن حمایت شیعیان کوفه از امام حسین (علیه السلام) استفاده کرد. پسر مرجانه میدانست که اگر امام به کوفه برسد، مرکزیت مخالفان بیشمار یزید به این شهر انتقال خواهد یافت و در شرایط لرزان حکومت نوپای یزید، امید زیادی به پیروزی نخواهد بود. او به دروغ گفت که لشکر بزرگی از شامیان عزم کوفه کردهاند. در حالیکه سازماندهی و اعزام یک لشکر بزرگ، زمانی بیشتری میطلبید و امکان نداشت، پیش از رسیدن امام به کوفه، لشکری به شام برسد. اما این حقه گرفت و شیعیان کوفه پشت امام را خالی کردند و واقعه عاشورا شکل گرفت.
تله هندرسون یعنی، در مواجهه با یک حریف قدرتمند و در زمانی که حرکت و اقدام او میتواند ضربه کاری به تو وارد کند، از طریق خاطرنشان کردن پیامدهای موهومی و غیر واقعی هولناک آن اقدام، حریف را از ضربه بههنگام باز داری و در ادامه خودت ضربه هولناک به حریف وارد کنی، بهگونهای که دیگر نتواند آن اقدام مشخص را علیه تو انجام دهد و یا اینکه زمان اثرگذاری آن بگذرد. معمولا بی عملی ناشی از تهدیدات موهومی در نهایت منجر به تحقق همان تهدیدات خواهد شد.
شرط موفقیت این است که حریف باور کند که آن اقدام منجر به همان پیامدهای موهومی که تو ترسیم کردهای، خواهد شد در حالی که چنین پیامدهایی در واقعیت رخ نخواهد داد. عنصر «زمان» در این ماجرا بسیار اهمیت دارد. یعنی حریف باید دیرتر از زمان خودش به این تصمیم برسد که آن اقدام را انجام دهد و به عبارت دیگر «کار از کار بگذرد». در ماجرای قیام توابین، همین اتفاق افتاد. توابین زمانی قیام کردند که امام شهید شده بود و اتفاقا سپاهی مجهز از شام در راه کوفه بود.
در حال حاضر ایران به شکل ظریف بین این دو تله قرار دارد. از یک سو، ایران باید زیر آستانه جنگ فراگیر با آمریکا عمل کند و از سوی دیگر از ضرباتی که منجر به تخلیه توان راهبردی جبهه مقاومت و جمهوری اسلامی می شود جلوگیری کند. اگر ابزارهای بازدارندگی جمهوری اسلامی به خصوص حزب الله از رده خارج شود، اتفاقا فضا برای شکل گیری جنگ بر علیه ایران فراهم خواهد شد. کما آن که، مصدق از ترس از دست دادن آمریکا برای بقای دولتش، به کودتاگران آمریکایی فرصت داد تا دولتش را سرنگون کنند. جمهوری اسلامی نیازمند محاسبه راهبردی ظریف برای این اقدام است. تضعیف شدید حزب الله در اتفاقات اخیر، یعنی نزدیک کردن بیشتر آمریکا به تقابل نظامی در آینده. دلیل چنین مساله ای هم روشن است، ایران یک مزیت مهم جهت بازدارندگی نظامی را به دلیل ضعف اطلاعاتی و امنیتی از دست داده است.
ایران اگر در حین قدرت، در تله هندرسون باقی بماند، در موضع ضعف به دام تله بیسمارک خواهد افتاد. مزیت راهبردی رژیم در حوزه اطلاعاتی و امنیتی است و اگر اقدامات جدی برای متوقف کردن آن ها در این عرصه ها از سوی ایران و محور مقاومت صورت نگیرد، همانند حزب الله، ضربات هولناکی از همین نقطه ضعف ما و نقطه قوت رژیم وارد شده و مزیت های نظامی، جغرافیایی و اجتماعی محور مقاومت را از میان خواهد برد. در صورتی که این مزیت ها از میان برود جنگ حتمی خواهد بود اما تعیین کننده نتیجه آن ما نخواهیم بود.
اقدامات پیشنهادی جهت اجتناب از افتادن در دو تله:
3. طراحی ها باید چندلایه و مبتنی بر ارزیابی دقیق از توان و اراده دشمن برای پاسخ متقابل باشد.
4. شناخت دقیق از نوع ادراک و محاسبه حریف بسیار اهمیت دارد. برای فهم صحیح آستانه جنگ، باید شرایط بازیگران مقابل را درک کرد. برای نمونه، انتخابات آمریکا چه تاثیری بر نوع ادراک دموکرات ها از وضعیت منطقه و نحوه پاسخ آن ها به حوادث مختلف غرب آسیا خواهد داشت؟ آیا اساسا دولت بایدن آمادگی ورود به یک جنگ فراگیر را دارد یا خیر؟ و اگر داشت، در چه شرایطی هزینه دادن برای آن ها توجیه پذیر خواهد بود؟
5. نوآوری و غافلگیری در جنگ ترکیبی بسیار اهمیت دارد. بعد از جنگ های 33 روزه و حتی بعد از 7 اکتبر و پس از آن وعده صادق، راهبردها و تاکتیک های نظامی جبهه مقاومت که بر اساس دکترین جنگ نامتقارن طراحی شده، برای دشمن آشکار و قابل محاسبه شده است. یکی از دلایل پیروزی حزب الله در 2006، غافلگیری رژیم و حتی آمریکا در برابر ابزارها، راهبردها و تاکتیک های خلاقانه حزب الله بود. اساسا واژه جنگ ترکیبی بعد از جنگ 33 روزه به ادبیات نظامی و راهبردی جهان ورود پیدا کرد. این حزب الله بود که «جنگ اشباح» را پایه گذاری کرد و از جنگ شناختی برای ضربه فنی کردن حریف استفاده کرد. اما دو دهه گذشته و آن رویکردهای خلاقانه، امروز قدیمی شده و رژیم هم برای آن ها، پادزهرهایی تدارک دید و از آن بهره برد. در ماجرای جنگ نفتکش ها در سال 67، ایران از راهبرد حملات زنبوری استفاده کرد و این موضوع به چالش مهمی برای ایالات متحده در خاورمیانه تا کنون مبدل شده است. بنابراین می توان از خلاقیت و نوآوری حتی با وجود ضعف های فناوری و حوزه اطلاعاتی و امنیتی بر پرکردن شکاف های موجود بهره جست.
6. پروتکلها و رویههای حفاظتی و پدافند غیرعامل با توجه به اقتضائات جدید باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. ماجرای ترور شهید هنیه نشان داد که ضعف های جدی در پروتکل ها و رویه های حفاظتی ما وجود دارد و همین قضیه را هم به راحتی می توان در ماجرای ترورهای پیجری و حمله به مقر فرماندهی حزب الله لبنان مشاهده کرد. ترورهای متعدد فرماندهان حماس و حزب الله در ضاحیه از عاروری تا شهید نصرالله در یک محیط 2 کیلومتری مربع رخ دادهاست. در این یکسال، رژیم به شکل منظم در این منطقه به ترور فرماندهان حماس و حزبالله پرداختهاست. بنابراین آیا فرماندهان محور مقاومت احتمال نمیدادند که رژيم مقر اصلی حزبالله را کشف کردهاست؟ آیا فرصت برای پراکندهکردن محل استقرار فرماندهان حزبالله وجود نداشت؟
7. ضربه های سنگینی که به پیکره جبهه مقاومت وارد شده، آسیب شناسی دقیق و عمیق از علل این ضربات را اجتناب ناپذیر کرده است. جبهه مقاومت باید هرچه سریع تر نسخه های جدیدی مبتنی بر رفع نواقص و آسیب ها را طراحی کند.
ادامه دارد...