معتقدم ک نصف کنکوریای ایران توی یه ماتریکسن همه هم حس گیر کردن توی برمودا رو داریم به علاوه خفقانی ک انگار بالیشت شب رو عزراییل با فشار روی گلو گذاشته اما به ملاقات مرگ لامصب نمیریم
گیج مبهمه ذهنم مث متن بالایی
زندگی من شده دو قسمت زندگی قبل کنکور و بعدش
بعدش ک هنوز نیومده ولی چشمم بهشه مث وقتایی ک توی تاریکی شب چشمم به اون ته تهای دریا گیر میکنه
قبل کنکورم شده سه قسمت
بیدار شدن و نوش یه چای اونم ب اجبار پایین رفتن لقمه های نون پنیرم
درس خوندنایی ک نمیدونم کی قراره تموم شن
ناهارایی ک بازم با استرس میره پایین جوری ک گاهی نای گلوم مثل لولایی خراب شده میگ خب خب حالا برم پایین یا بیام بالا ؟<
ی نیم نگا به خواب و دیدن جلسات خیالی کنکور یا خواب موندن از جلسه
بازم درس :( گفتم ک تموم نمیشه
حالا ی شام ک حتی ذره ای اشتها ندارم واسش اما بخاطر تایم خوندن بعد شام و کار کردن اون مغز بی صاحاب باید بخورم
حالا سوالی تو ذهنت اگ پیش اومد بپرسا ولی حدسم اینه میخوای بگی گشت و گذار ی کنکوری کجاس؟
هفته ای ی بار اونم اگ خیلی خوشانس باشی و منطقه خوبی باشی بتونی ازتفریحات استفاده کنی وگرنه توی منطقه ۳ فقط گزینه دیدن از خونه فامیل رو برات مهیا میکنن -ـــــ-
شبیه عوض کرد ن قفس میمونه
از این خونه ب اون یکی
شاید بهتره همینجا گرداب دارک این مارتریکس رو ببندم شاید بعضیا هم مث بچه دبیرستانی ک ۱۵ سالشه و خیال بافه بخوان امید هاشون رو نگه دار ن
بلاخره خودمم همین بودم
چ خیالایی .....
تنها لذت اینه ک میشینم فک میکنم بعد کنکور:
--- ی خواب ی هفته ای جبران ساعت سه بلند شدنای امتحانام
--- ی گشت و گذار بدون دغدغه و فکر اینکه بازم قراره برگردم ب قفس و درس و نشستنای بی حد و مرز روی ی صندلی<<؟؟
--- فیلم اونم تنهایی
--- لمس فرمون و یاد گرفتن رانندگی ولی اینبار سوار ماشین واقعی نه ماشینای توی پارک
--- خرید لباسا و چیدن چمدونم واسه تجربه ی شهر جدید
---چت با دوستام:)
--- گشتن با دوستام البته اگ جدا نشیم
--- نوشتن داستانم درمورد این چهارسالی ک تحمل کردم(اره از نهم خوندم
-- - بقیش یادم نمیاد فعلا ک از ذوق حرف زدنش ی ریز خنده واسم اومد
یکی از تجربه هارو تو بگو من امتحان کنم .>۳
ب امید تاریخ ۱۴۰۵/۵/۵ ک برسه