موضوعات
موضوعات، ایدههای بنیادی و اغلب جهانی هستند که در یک اثر ادبی مورد کاوش قرار میگیرند.
مهمترین موضوع رمان، درگیری بین دو نیروی متضاد در وجود همه انسانها است: تمایل به زندگی بر اساس قوانین، عمل صلحآمیز، پیروی از دستورات اخلاقی و ارزش قائل شدن برای خیر جمع از یک سو؛ و تمایل به ارضای امیال آنی، توسل به خشونت برای کسب قدرت بر دیگران و تحمیل اراده بر آنها از سوی دیگر. این دو تمایل را میتوان به ترتیب «غریزه تمدن» و «غریزه توحش» نامید، چرا که یکی وقف ارزشهایی است که جامعهای منظم را ترویج میکند و دیگری وقف ارزشهایی است که جامعه منظم را تهدید میکند. این درگیری همچنین ممکن است به صورت نظم در برابر هرج و مرج، عقل در برابر تکانه، قانونمندی در برابر بی قانونی یا به طرق دیگری، از جمله خیر و شر به طور کلی، بیان شود. در سراسر رمان، غریزه تمدن با خیر و غریزه توحش با شر مرتبط است.
درگیری بین این دو غریزه نیروی محرک رمان است که از طریق فروپاشی رفتار متمدن، اخلاقی و منضبط پسران جوان انگلیسی در حالی که خود را با زندگی وحشیانه، خشن و بربرانه به عنوان وحشیها در جنگل وفق میدهند، کاوش میشود. ارباب مگسها یک رمان تمثیلی است، به این معنی که اغلب ایدهها و موضوعات اصلی آن توسط نمادها نشان داده میشوند. درگیری بین تمدن و توحش به طور مستقیم توسط دو شخصیت اصلی رمان نشان داده میشود: رالف، شخصیت اصلی، نماینده نظم و رهبری است، در حالی که جک، شخصیت منفی، نماینده توحش و میل به قدرت است.
در ارائه رمان، افراد مختلف غرایز تمدن و توحش را تا درجات متفاوتی تجربه میکنند. به عنوان مثال، پیگی هیچ احساس وحشیانهای ندارد، در حالی که راجر به نظر میرسد به سختی قادر به درک قوانین تمدن باشد. اما به طور کلی، رمان غریزه توحش را بسیار ابتداییتر و بنیادیتر از غریزه تمدن برای روان انسان نشان میدهد. از نظر گلدینگ، رفتار اخلاقی اغلب صرفاً تحمیل اجباری تمدن است تا طبیعت انسان. به نظر میرسد رمان استدلال میکند که انسانها وقتی به حال خود رها شوند، بیرحم، وحشی و بربر میشوند. این ایده شر ذاتی انسان در هسته ارباب مگسها قرار دارد. به نظر میرسد که تنها سایمون چیزی شبیه به خیر طبیعی و غیر اجباری را در خود دارد.
همانطور که پسران جزیره از کودکانی با رفتار خوب و منظم که امیدوار به نجات هستند به شکارچیان بیرحم و تشنه به خون که هیچ تمایلی به بازگشت به تمدن ندارند، تبدیل می شوند، به طور طبیعی حس معصومیتی را که در ابتدای رمان داشتند از دست میدهند. وحشیهای رنگآمیزی شده در فصل ۱۲ که حیوانات و انسانها را شکار کردهاند، شکنجه دادهاند و کشتهاند، فاصله زیادی با کودکان سادهای دارند که در فصل ۳ در تالاب شنا میکنند. اما گلدینگ این فقدان معصومیت را به عنوان چیزی که بر سر بچهها میآید به تصویر نمیکشد، بلکه به طور طبیعی از تماس فزاینده آنها با شر و توحش ذاتی درون خودشان ناشی میشود. به عبارت دیگر، تمدن میتواند شر ذاتی موجود در همه انسانها را کاهش دهد، اما هرگز آن را از بین نبرد. تم از دست دادن معصومیت به طور نمادین توسط علفزار جنگلی که سایمون در فصل ۳ در آن مینشیند، نشان داده میشود: در ابتدا، مکانی با زیبایی طبیعی و آرامش است. اما هنگامی که سایمون بعداً در رمان بازمیگردد، سر خوک مادهای را که بر روی چوبی در وسط علفزار گذاشته شده است، پیدا میکند.
موتیفها
موتیفها، ساختارهای تکرارشونده، تضادها یا ابزارهای ادبی هستند که میتوانند به توسعه و شکلدهی به مضامین اصلی متن کمک کنند.
ارباب مگسها اغلب به عنوان بازگویی تمثیلهای مسیحی توصیف میشود. در حالی که این ممکن است یک سادهانگاری باشد، کتاب واقعاً برخی تصاویر و مضامین مسیحی را منعکس میکند. نمادپردازی مسیحی صریح یا حتی مستقیماً در رمان نمادپردازی نشده است، بلکه به عنوان نوعی موتیف ظریف در رمان عمل میکند و به ایدههای اصلی داستان طنین تماتیک میبخشد.
خود جزیره، به ویژه علفزار سایمون، به عنوان نوعی باغ عدن عمل میکند که به تدریج با معرفی شر فاسد میشود. ارباب مگسها را میتوان به عنوان نمادی برای شیطان در نظر گرفت، زیرا برای ترویج شر در میان بشریت کار میکند. علاوه بر این، از آنجایی که سایمون شخصیتی است که به حقیقت اخلاقی رمان میرسد، و به دلیل اینکه او به عنوان یک قربانی به دنبال کشف این حقیقت کشته میشود، زندگی او شباهتهای قوی با زندگی عیسی مسیح دارد. همچنین گفتگوی او با ارباب مگسها با رویارویی بین مسیح و شیطان در الهیات مسیحی برابری میکند.
با این حال، مهم است که به یاد داشته باشیم که شباهتهای بین سایمون و مسیح کامل نیستند و خواندن رمان به عنوان یک تمثیل مسیحی صرف، اهمیت آن را بیش از حد بالا میبرد و در نتیجه دامنه خوانشهای ممکن را محدود میکند. از یک سو، سایمون فاقد ارتباط ماوراءالطبیعه با اله است که ویژگی اصلی عیسی است. سایمون از بسیاری جهات باهوش است، اما مرگ او نجات را به جزیره نمیآورد، بلکه مرگ او جزیره را به وحشیگری و گناه اخلاقی عمیقتری فرو میبرد. از سوی دیگر، سایمون قبل از اینکه بتواند آنچه را که کشف کرده به بچهها بگوید، میمیرد، در حالی که مسیح پس از گسترش فلسفه اخلاقی خود کشته شد. به این ترتیب، سایمون (و رمان به طور کلی) با ایدهها و مضامین مسیحی همخوانی دارد بدون اینکه دقیقاً به آنها اشاره کند. ارباب مگسها از موتیفهای مذهبی خود برای تقویت موضوع اخلاقی داستان استفاده میکند، با این وجود نمادپردازی مسیحی یک تکنیک هنری در کتاب است، اما لزوماً کلید اصلی تفسیر داستان نیست.
نمادها
نمادها اشیاء، شخصیتها، ارقام یا رنگهایی هستند که برای نشان دادن ایدهها یا مفاهیم انتزاعی به کار میروند.
صدف اولین کشف مهم پیگی و رالف در جزیره است و آنها از آن برای جمع کردن بچه ها بعد از اینکه در اثر سقوط از هم جدا شدند استفاده می کنند. در نتیجه، صدف به یک نماد قدرتمند تمدن و نظم تبدیل می شود. از آن برای اداره جلسات پسران استفاده می شود: پسری که صدف را در دست دارد حق صحبت دارد و صدف را بیش از یک نماد می کند؛ این یک وسیله واقعی مشروعیت سیاسی و قدرت دموکراتیک است. با فرسایش تمدن جزیره و شروع تسلط وحشیگری بر پسران، صدف قدرت و نفوذ خود را در میان آنها از دست می دهد.وقتی رالف با ناامیدی در مورد نقش خود در قتل سایمون صحبت می کند به آن چنگ می زند. بعداً، زمانی که سعی میکند در کمپ جک در قلعه راک در آن بدمد، او را تمسخر کرده و با سنگ به او حمله میکنند. وقتی راجر، پیگی را با تخته سنگ می کشد، صدف خرد می شود و نشان دهنده مرگ کامل غریزه متمدن در بین تقریباً همه پسران جزیره است.
پیگی باهوشترین و منطقیترین پسر گروه است و عینکهای او نماد قدرت علم و تلاش فکری در جامعه است. این موضوع به وضوح زمانی نشان داده میشود که از عینکهای پیگی برای آتشزدن با استفاده از تمرکز نور خورشید روی عدسیهای آنها استفاده میشود. بنابراین، زمانی که شکارچیان جک به اردوگاه رالف حمله میکنند و عینکها را میدزدند، وحشیها قدرت آتشزدن را به دست میآورند و تمدن رالف بیپناه باقی میماند.
علامت آتش ابتدا روی کوه و بعداً روی ساحل میسوزد تا توجه کشتیهای عبوری را که ممکن است بتوانند پسران را نجات دهند، جلب کند. در نتیجه، علامت آتش به نماد ارتباط پسران با تمدن تبدیل میشود. تا زمانی که آتش به خوبی نگهداری شود، پسران تمایل به بازگشت به جامعه را نشان میدهند، اما زمانی که آتش خاموش میشود، پسران با پذیرفتن زندگی وحشیانه خود در جزیره، تمایل خود را برای نجات داده شدن از دست میدهند. بنابراین، آتش به نوعی معیاری برای سنجش قدرت غریزه تمدن در جزیره عمل میکند. در پایان رمان،به طنز، آتشی که سرانجام یک کشتی را به جزیره فرا میخواند، آتش وحشیگری است نه علامت آتش که در ابتدای کتاب بدان اشاره می شود. آتش سوزی جنگلی که جک به عنوان بخشی از جستجوی خود برای شکار و کشتن رالف آغاز کرده است.
یکی از مهمترین نمادهای رمان هیولای خیالی است که همه پسران را میترساند. این هیولا نشاندهنده غریزه اولیه وحشیگری است که در وجود همه انسانها وجود دارد. پسران از وحشی گری میترسند، اما تنها سایمون متوجه میشود که آنها از وحشی گری میترسند زیرا در درون هر یک از آنها وجود دارد. با وحشیتر شدن پسران، اعتقاد آنها به وحشی گری قویتر و برجستهتر میشود. در پایان رمان، آنها برای آن قربانی میگذارند و آن را به عنوان خدا می پذیرند. از آنجایی که رفتار پسران است که وحشی بودن را به وجود میآورد، هر چه وحشیانهتر عمل کنند، به نظر میرسد وحش واقعیتر میشود.
ارباب مگسها سر خوک خونی است که جک به عنوان پیشکش به هیولا بر روی چوبی در علفزار جنگلی نصب میکند. این نماد پیچیده زمانی مهمترین تصویر رمان می شود که سایمون در علفزار با آن روبرو می شود و به نظر می رسد با او صحبت می کند و به او می گوید که شر در درون قلب هر انسانی نهفته است و به او قول می دهد که با او "سرگرم شود" (این "سرگرمی" پیشگویی مرگ سایمون در فصل بعد است). به این ترتیب، ارباب مگسها به نمادی از قدرت شر و نوعی شخصیت شیطانی تبدیل میشود که وحشی گری را در درون هر انسانی برمیانگیزد. در خوانشی از نمادهای مذهبی رمان، ارباب مگسها شیطان را نشان میدهد، همانطور که سایمون نماد مسیح است. در واقع، نام «ارباب مگسها» ترجمه نام شیطان کتاب مقدس «بعلزبب» است - دیوی قدرتمند در جهنم که گاهی اوقات تصور میشود خود شیطان است.
از آنجایی که رمان یک تمثیل است، هر شخصیت نماد یک ایده مهم است. رالف نظم، رهبری و تمدن را نشان می دهد. پیگی جنبه های علمی و فکری تمدن را نشان می دهد. جک وحشیگری و میل به قدرت را نشان می دهد. سایمون خیر طبیعی انسان را نشان می دهد. و راجر در نهایت وحشیگری و خونریزی را نشان می دهد. با این تصور که جامعه پسران به عنوان یک دولت سیاسی عمل می کند، می توان گفت که بچه های کوچک مردم عادی را نشان می دهند، در حالی که پسران بزرگتر طبقات حاکم و رهبران سیاسی را نشان می دهند. روابط در حال توسعه پسران بزرگتر با کوچکترها، ارتباط آنها را با غریزه متمدن یا وحشیگری به تصویر میکشد: پسران متمدن مانند رالف و سایمون از قدرت خود برای محافظت از بچهها و پیشبرد خیر جمع استفاده میکنند؛ پسران وحشی مانند جک و راجر از قدرت خود برای ارضای امیال خود استفاده میکنند و با بچهها به عنوان ابزاری برای سرگرمی خود رفتار میکنند.
در پست های بعد به خلاصه و بررسی اتفاقات در هر یک از فصول کتاب به طور جداگانه می پردازم.