ریحانه فدائی
ریحانه فدائی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

هنر جنگ دانشگاه سوهانک تحلیل فیلم ماجرای نیم روز _ رد خون

نقد و تحلیل فیلم ماجرای نیمروز _ رد خون

ماجرای نیم روز :
ماجرای نیمروز از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و با خواندن بیانیه‌ی مجاهدین شروع می‌شود که خواستار حضور در ساختار قدرت هستند و تهدید به حملات مسلحانه می‌کنند.
نیروهای امنیتی برخلاف بقیه فیلم‌های این سال‌ها کاراکترهایی با نقاط دید متفاوت هستند. یکی معتقد به حمله، آن یکی طرفدار مدارا. یکی مشکوک به همه و جست‌وجوگر، آن یکی مومن به همه‌ی نیروهای اطرافش با اعتماد کامل به آن‌ها. همه‌ی این کاراکترها هدف مشخصی دارند: خنثی کردن حمله‌های منافقین که در بیانیه‌ای تهدید کرده‌اند دولت را تا تاریخ مشخصی سرنگون خواهند کرد اما رویکردشان نسبت به این ماجرا متفاوت است.

میزانسن ها خیلی خوب شبیه‌سازی شدند و دهه‌ی ۶۰ را نشان میدهند که جزو نقاط قوت مهم فیلم است.
و اما شخصیت ها  انتخاب نقش «بازجو» برای ارتباط با یک جریان فکری امروزی در سطح بالای سیاست، راه رفتن بر لبه تیغ بود اما باز هم فیلم تا حد زیادی می تواند این خطر را هم رد کند. مسعود به عنوان بازجو فکر می کند که دستگیری جوانان سمپات مجاهد به  خود آن ها کمک می کند و علاوه بر آن باید با مغز متفکر این جریانات برخورد کرد. این تفکر حتی در برابر شهید لاجوردی هم ایستادگی می کند، اما وقتی کار به خانواده خود مسعود می رسد می توان فهمید همه چیز تمام شده. در یک نمای درخشان وقتی مسعود که نماد «گفتمان و اعتدال» معرفی شده، بعد از دیدن جنازه ها از سردخانه بیرون می رود، اسدالله لاجوردی که نماد برخورد انقلابی با اپوزیسیون است وارد می شود. حضور لاجوردی در آن مکان به لحاظ روایی بسیار بی منطق بود ولی می توان این حضور را در این راستا توجیه کرد که خشونت وقتی آغاز می شود که گفتگوها پایان یافته باشد و صد البته وقتی خشونت آغاز شد شروع کننده آن خیلی مهم نیست.
شخصیت هادی حجازی‌فر از برجستگی خاصی برخوردار است؛ چریکی که به سختی راضی می‌شود فتح قله‌ها در جنگ را کنار گذاشته و به نبرد شهری در تهران روی آورد. طبیعتا بدون شخصیت حجازی‌فر فیلم هیچ رگه‌ای از طنز نداشت و با تلخی‌مزاج مخاطب را رها می‌کرد او شخصیتی عملیاتی است که مدام به نبرد و کشتار تمایل دارد و هیچ رگه‌ای از تفکر و عقلانیت در وی دیده نمی‌شود، این تیپ نابخرد دوست داشتنی اگرچه مخاطب را می‌خنداند ولی در ذیل آن، بیننده به این نتیجه می‌رسد که این تیپ از آدم‌ها (اهالی جنگ) هیچ‌گاه نباید در مصدر تصمیم‌گیری‌ها قرار گیرند، زیرا روحیه عملیاتی‌شان پیامدهای ناگواری در پی خواهد داشت.

فیلم خوب «ماجرای نیمروز» اسم خوبی ندارد. عنوان فیلم فقط گویای ١٠ دقیقه انتهایی فیلم است در صورتی که تنه اصلی متن و رخدادهای مهم و مضامین فیلم، پیش از نقطه اوج فیلم رویت و دریافت می‌شوند و این عنوان، گویی بر این اصل تأکید دارد که صد دقیقه را تحمل کنیم تا به ١٠ دقیقه نهایی فیلم برسیم. طبیعتا اگر فیلم‌ساز از ساختار بصری‌اش  اطلاعات کاملی داشت با انتخاب چنین عنوانی بر رخوت فیلم تأکید نمی‌کرد در صورتی که این رخوت ناشی از فرم، در «ماجرای نیمروز» به نظرم نام فیلم حوادث و وقایع فیلم را خیلی جدی نمی‌گیرد و فقط بر نقطه اوج تأکید دارد. 


رد خون:
فیلم «ماجرای نیمروز: ردخون» در ادامه فیلم «ماجرای نیمروز» به فعالیت‌های گروه مجاهدین می‌پردازد. فضای کلی این فیلم به فیلم «ماجرای نیمروز» بسیار نزدیک است. البته باید این نکته را بیان کرد که مهدویان سبک خاصی در فیلمسازی دارد که در همه فیلم‌های او این موضوع قابل مشاهده است

فیلم از همان ابتدا فضای متشنجی دارد و صادق (جواد عزتی) را به‌عنوان فردی متعهد به مخاطب معرفی می‌کند. زیرا صادق، در حال بازرسی تابوت‌های شهدا است در حالیکه خانواده‌های شهدا هم در محل حضور دارند. او بعد از مشکوک شدن به یک تابوت، شروع به شکستن آن می‌کند. این صحنه نشان می‌دهد که صادق در کارخود جدی است و ملایمتی در کار او نیست. مشکل اصلی فیلمنامه، این است که تعداد شخصیت‌های آن زیاد است. همین نکته فیلم را آشفته کرده است. خیلی از شخصیت‌ها می‌توانستند در فیلم نباشند مثلا وجود شخصیتی به اسم مسعود که در فیلم قبلی هم حضور داشت در این فیلم کارایی چندانی ندارد و تنها دو دلیل برای حضور او در فیلم وجود دارد؛ اول اینکه او در فیلم «ماجرای نیمروز» حضور داشته است و دومین دلیل هم این است که در اواخر فیلم، او در بازجویی خود، حقیقت را بفهمد. اما می‌شد یکی دیگر از شخصیت‌ها را مسئول یافتن حقیقت کرد و مسعود را از فیلم حذف کرد. همچنین شخصیت ابراهیم که در فیلم، کمکی به روند داستان نمی‌کند و فقط در ابتدای فیلم متوجه می‌شویم که او در انتخابات شرکت کرده است. او نماد مسئولانی است که فقط به‌دنبال رسیدن به مقام هستند و زیاد کارایی ندارند. در صحنه‌ها هم این موضوع را متوجه می‌شویم که کار اصلی را صادق می‌کند و ابراهیم در جلساتی که برگزار می‌شود کارایی خاصی ندارد.
و همزمان با رک داستان فرعی دیکه پیش می‌رویم که افشین (محسن کیایی) و سیما (بهنوش طباطبایی) را هم به‌وجود آورده است تا به این شکل، هم فیلم را مهیج‌تر کنند و هم به واسطه یکی از این شخصیت‌‌ها یعنی سیما مخاطب را به درون گروه مجاهدین ببرد. ارتش عراق، بخشی از اسیران خود را به مجاهدین می‌دهد تا از آن‌ها به نفع خود استفاده کنند. سیما جزء همین اسیران است. افشین، فکر می‌کند که او اسیر شده است و داستان آن‌ها زمانی آغاز می‌شود که افشین عکس او را تصادفی می‌بیند. در فیلم‌های سینمایی هرچه اتفاق‌های تصادفی کم‌تر رخ بدهد خوشایندتر است اما درکل وجود یک اتفاق تصادفی در فیلم، آن هم برای شروع یک ماجرا اشکالی ندارد. اولین نکته در مورد داستان افشین و سیما این است که وقتی افشین در اتاق مخصوصی، عکس سیما را بزرگ می‌کند نور قرمزی بر تمام فضا حاکم است و افشین گریه می‌کند. نور قرمز، بسیار به فضاسازی این صحنه کمک کرده است. نور قرمز در این صحنه نشانه عشقی است که افشین به سیما دارد. سیما فقط به‌دنبال این است که درکنار بچه‌اش باشد و افشین که عاشق سیما است نمی‌خواهد معلوم شود که سیما عضو مجاهدین است
به واقع شخصیت‌پردازی در ماجرای نیمروز:رد خون به طرز فاجعه‌باری ناامیدکننده و به واقع از این تیم فیلمسازی بسیار بعید است. هر چه ماجرای نمیروز در ساخت همین قهرمان موفق بود و آنان را به اوج عزت رساند،رد خون تمام آنها را به حضیض ذلت کشاند.

استاد علی اکبر حسنوند
دانشجو ریحانه فدائی اردستانی

فیلمرد خون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید