Without Borders
Without Borders
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

افسار گسیخته


سلام

از اون جایی که من اگه ننویسم می میرم تصمیم گرفتم از امروز اینجا بنویسم.

بنده صاحب یک ذهن بی‌شعور و وراج هستم که هیچ وقت خدا خاموش نمی شه و موقع خوابیدن مصبیت ها می کشم از دستش تا افسارشو بگیرم دستم:///

حتی همین الان هم ساکت نمی شه تا من بفهمم چی می خواستم بنویسم.

آهان می خواستم بگم این روز ها اصلا زندگی رو دوست ندارم، میزان رضایتم از خودم منفی صدِ. راستش این زندگی و تلاشی که دارم براش می کنم با ایده آل های ذهن افسار گسیختم هیچ جوره جور در نمی یاد و اگه به همین روند ادامه بدم به زودی شاهد کیش و مات شدن خودم تو صحنه زندگی خواهم بود اونم برای دومین بار :(((

بخاطر همین فکر کردم شاید نوشتن توی این صفحه و اشتراک گذاشتنش با بقیه باعث بشه که من به خودم بیام و این قورباغه رو قورت بدم و صفحه اصلی زندگیم شروع بشه.

همون روز هایی که دارم برای رسیدن بهشون لحظه شماری می کنم و قراره بشن نقطه پرتاب من به سمت رویا و آرزو هام.

به همین جهت به خودم قول می دم که بلا خره امروز یه کاری بکنم یه حرکتی اونم از نوع درست حسابیش.

خلاصه که خیلی خوشحالم برای متولد شدن اینجا

جایی که بتونم راحت بنویسم، روزی ده تا پست بذام و از هر دری حرف بزنم.

بیست ونهم دی هزار و سیصد و نود و نه

ساعت 10:05 صبح دوشنبه


ساکن نباشآروزهدفتلاش
تراوش های یک ذهن خاموش نشدنی :/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید