معرفی کتاب:
کتاب اثری است از نویسنده توانمند انگلیسی جین آستین که توسط شهرزاد لولاچی ترجمه شده و نشر افق آن را منتشر کرده است. این کتاب اولین کتاب عاشقانهی جین آستین است.
درباره کتاب:
این کتاب، کتابی است در ژانر عاشقانهی کلاسیک که در سال 1811 برای اولین بار منتشر شدهاست. نویسنده داستان زندگی دو خواهر را روایت میکند که هر کدام شخصیتهای متفاوتی دارند و در شرایط عاطفی مختلف واکنش متفاوتی از خود نشان میدهند.
از این کتاب میتوان سطح فکری مردم آن دوران انگلیس؛ ازدواج برای پول و ثروت، نادیده گرفتن نظر زن در ازدواج را برداشت کرد. همچنین نویسنده با مهارت تمام با خلق کردن مکالمههای مختلف شخصیت افراد در داستان را نشان داده است.
خلاصه کتاب:
در ابتدای داستان میخوانیم برادرناتنی دو خواهر از روی منفعت طلبی حق و اموال دو خواهر و مادرشان را میگیرد و آنها ناچار به کمک خواستن از دیگر اقوام خود میشوند. خواهر کوچکتر (ماریان) نام دارد، او دختری سرکش است و هنر کنترل احساسات خود را ندارد اما خواهر بزرگتر که (النور) نام دارد، دختری عاقل و متین است و در شرایط حساس و سخت احساسات خود را مدیریت میکند. آنها پس از نقل مکان از محل قبلی زندگی خود در بارتون اقامت میگزینند. خانوادهی دشوود در محل اقامت جدید با خانم جنکینز آشنا میشوند. او پیرزنی بیوه و مهربان اما کنجکاو است و مدام دوست دارد از روابط دیگران سر دربیاورد و آنها را به یکدیگر معرفی کند! اما خانمی خوش قلب و دلسوز است.
خانوادهی دشوود در محل زندگی جدید خود با افراد و خانوادههای جدید آشنا میشوند و اتفاقات عاطفی و احساسی مختلفی برای دو خواهر پیش میآید.
بریدههایی از کتاب:
ابتدا النور به ماریان دربارهی نامزدی ادوارد خبر داد و اینکه از کی شروع شده. ماریان احساساتی شد و شروع به گریهزاری کرد و النور دیگر نتوانست جزئیات را به طور مرتب برایش تعریف کند. اولین سوالی که ماریان پرسید این بود: (النور، خودت چند وقت است که از این موضوع خبردار شدهای؟)
- در چهارماه گذشته از موضوع باخبر بودهام. وقتی لوسی در ماه نوامبر گذشته به عمارت بارتون آمد راز نامزدیشان را با من درمیان گذاشت.
ماریان که از تعجب نمیتوانست چیزی بگوید فقط به النور نگاه کرد و بعد از مکثی اصرار کرد: ( چه! وقتی در آن بدبختی من دلداریام میدادی خودت چنین غم بزرگی در سینه داشتی؟ و من به تو غبطه میخوردم که خوشحالی!)
- آن موقع صلاح نبود بدانی من هم موقعیتی بهتر از تو ندارم.
ماریان دوباره بلند گفت:(چهار ماه! چقدر خونسرد! چقدر شاد! چه کسی به تو دلداری میداد؟)
- همین که حس میکردم وظیفهام را انجام میدهم کافی بود. به لوسی قول داده بودم رازش را حفظ کنم. من نسبت به خانواده و دوستانم موظف بودم جنجالی به پا نکنم که دیگر نتوانم فیصلهاش دهم.
.....
این کتاب به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
این کتاب به تمامی علاقهمندان به ادبیات کلاسیک انگلیسی پیشنهاد میشود.
پ.ن: پیشنهاد میشود به علت تعداد زیاد شخصیتها در این رمان، اسم شخصیتها و ارتباطشان با یکدیگر را روی کاغذ بنویسید! چون گاهی اوقات ممکن است کدام شخصیت چه نقشی دارد و ارتباط فامیلیاش چیست را فراموش کنید :)
این یادداشت برای چالش کتابخوانی طاقچه 1402 نوشته شده است.