خیلی فکر کردم برای چالش کتابخوانی طاقچه فروردین ماه درباره چه کتابی بنویسم.
هیچکدوم از کتاب هایی که خود طاقچه پیشنهاد کرده بود برام جذاب نبود.
دنبال یه کتاب ایرانی و امیدبخش میگشتم.
کتابی که در عین اینکه با فرهنگ ما همخوانی داره بتونه امید رو در دل جوونای کشورم زنده کنه و جان تازه ای به امیدشون ببخشه...
داستان کتاب آرزوهای دست ساز با حال و هوای یک دانشجو شروع شد.
حال و هوایی که برای اکثر دانشجو ها خیلی ملموسه...
وقتی نزدیکه درست تموم بشه ولی هنوز نمیدونی چکاره ای و چی از دستت برمیاد…
《 او بهدنبال راهحل مشکلات میگشت، اما درحال سقوط در درهای از مباحث تئوری و غیرعملی بود. قرار بود تَه این دره، تکهکاغذی با عنوان «مدرک» به او بدهند. این تکهکاغذ جلوی در سفارت خیلی بهدردش میخورد، اما جای دیگر بعید بود به کارش بیاید. در نهایت اگر شانس میآورد، میتوانست با مدرکش جایی برای استخدامشدن پیدا کند. حسوحال موجودی را داشت که در جزیرهٔ دورافتادهٔ استوایی با جمعی از اساتید باستانی، فارغ و غافل از دغدغهها و مشکلات جامعه به انتشار مقاله و جابهجایی مرزهای دانش مشغول بودند.》
پا به پای راوی داستان، با گروهی آشنا میشی که از بچگی شیطنت های خاص خودشونو داشتن ، دغدغه داشتن ، سختی کشیدن ، بزرگ شدن و از آرمان ها و اهدافشون دست نکشیدن...
کتاب برای من بسیار شیرین و دلپذیر و غم انگیز بود...
با برگ برگ کتاب احساس غرور کردم و غصه خوردم.
ناامید شدم ولی با تلاش بیشتر بچه های کتاب امیدم قدرتمند تر از قبل برگشت…
کتاب رو خیلی دوست داشتم چون واقعی بود. شیرینی ها بود ،تلخی ها هم بود.
گشایش ها بود ،سختی ها هم بود.
کارشکنی ها بود ، امداد الهی هم بود.
کتاب رو دوست داشتم چون الکی شیرین، نبود بلکه واقعی بود…
یک تصویر واقعی از زمین خوردن و بلند شدن و باز ادامه دادن…
یک تصویر واقعی از تلاش و امید در ایران…
جایی که میشناسمش نه یک کشوری کیلومتر ها دور…
کشوری که وجب به وجبش به ما نیاز داره…
به معلم به دانشمند به کارمند و به هر انسانی که با عشق و انید به ساختنش کار کنه…
و این کتاب یادم میاره که چقدر کشورم به ماندن و جنگیدن نیاز داره…
جنگیدن اسمش با خودشه ، سخته…. ولی شدنیه…
این کتاب بارها و بارها میگه که شدنیه…
《بچههای دانشگاه یکییکی ویزایشان را مُهر میکردند و میرفتند بهسمت سرزمین فرصتها! نه خبری از دیروز مملکتشان داشتند، نه شناختی از امروز آن، نه حتی اضطرابی برای فردایش》
و《قطعاً امید را برای روزهای سخت ساختهاند.》
کتاب رو به کی توصیه میکنم؟
به هرکسی که دلش میخواد یه باری از رو دوش کشورش برداره.
به هرکسی که فکر میکنه نمیشه تو این مملکت کار کرد.
و در نهایت به هرکسی که فکر میکنه خیلی از نخبه هامون وطن فروشن و خوشی میزنه زیر دلشون و میرن اون ور آب...
این کتاب یکی از شیرین ترین کتاب هایی بود که خوندم.
گاهی روحم باهاش پرواز میکرد و گاهی زمین میخورد اما باز هم راوی کتاب دستم رو میگرفت و بلندم میکرد…
و به نظر من امید یعنی این…
و این کتاب جان تازه ای به امیدم به کشورم بخشید.
یعنی یاد بگیری زمین خوردن طبیعیه و مهم اینه که بتونی بعدش بلند بشی، دوباره و حتی سه باره و بیشتر و بیشتر شروع کنی…
کتاب رو میتونید از اینجا از طاقچه دریافت کنید.
https://taaghche.com/book/69563/%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D8%B2