زهرا
زهرا
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: با گرگ ها


روزی که سراغ با گرگ ها رفتم ، دنبال یه کتاب نوجوان پرهیجان بودم. که معمولا برای این مقصود تو کتاب های پرتقال میگردم و معمولا ناامید نمیشم.

بعد دیدم علاوه بر یه رمان پر هیجان نوجوان ،یه داستانه که همش در طبیعت میگذره…

دست و پنجه نرم کردن با برف ، همراهی با حیوانات ، تحمل بوران و زنده موندن زیر خروارها برف…

تو کل کتاب ۲۰ صفحه زیر سقف نیستن?

پس حسابی مناسب چالش این ماه طاقچه است.

*او افرادی را در جنگل دیده بود که از منظرهٔ یک‌دست سفید می‌نالیدند، ولی آن‌ها بی‌سواد و نادان بودند چون هیچ‌وقت یاد نگرفته بودند چطور دنیا را درست ببینند و صدایش را خوب بشنوند. برف، حرف می‌زد؛ از طوفان‌ها و پرندگان می‌گفت و صبح هر روز، قصه‌ای تازه برای گفتن داشت.*

به نظر میومد فضای کتاب خیلی سرد و بی روح باشه.

برف و یخ و گرگ و…. اما گرمای خاص خودش رو داشت و برای من بسیار دلپذیر بود.

نویسنده انقدر قشنگ تونسته یه ارتباط عاطفی با حیوانات رو به تصویر بکشه که دلت میخواد بری یه گرگ رو بغل کنی …

با گرگ ها داستان دختر بچه ایست که شغل مادرش وحشی کردن گرگ هاست ….

وحشی کردن؟

بله اشتباه نشده دقیقا وحشی کردن .

مگه گرگ احتیاج به وحشی شدن داره؟

حتما داره دیگه? کتاب رو بخونید تا بفهمید گرگ چرا باید وحشی بشه . و این پروسه جذاب چطور رخ میده … (همه ی ما یه تصورات کلی و جزئی ای درباره اهلی کردن حیوانات داریم ولی وحشی کردن یک حیوان انقدر مفهوم غریبیه که من هیچ تصوری ازش در ذهن نداشتم و خوندن فرایند و پروسه وحشی کردن گرگ هم برام بسیار جذاب بود)

بگذریم …

داستان در روسیه تزاری میگذره و مادر و دختر داستان ما گیر یه فرمانده بدجنس ارتش روسیه میوفتن …

و حالا داستان ما به جدال این دختر بچه ده ساله با ارتش روسیه میگذره …

دختر بچه ی خوش قلبی که فکرمیکنه میتونی چیزی رو تغییر بده …

*راکوف دستی به چانه اش کشید و گفت: «ای بابا، اصلاً نمیفهمم حرف حسابت چیه؟ یالا درست حرفتو بزن. بعد هم پوتینش را با ملافه تخت، پاک کرد؛ «دیگه داری حوصلهم رو سر میبری!»

منظورم اینه که اگه دلت میخواد دستات همونجا که هستن بمونن، طرف بچه من نمیری.»

راکوف ریشخندی زد؛ حرفت اصلاً زنونه نبود

«اتفاقاً برعکس به نظر من خیلی هم زنونه بود. راکوف به انگشتهای مارینا خیره شد؛ نوک دوتا از انگشتهایش را از دست داده بود. بعد به صورتش نگاه کرد حالت چهره راکوف ترسناک و پر از خشم بود. مارینا هم به او خیره شد. اول راکوف پلک زد. *

با گرگ ها برای من داستان آزادگی ، مقابله با ظلم و مقاومت بود .

حس شجاعت، جسارت و قهرمانی ای که کتاب به مخاطب میده بی نظیره…

حس وحدت ، توانایی و قدرت مردمی

و حتی زشتی و پستی تجمل و اعمال جاهلانه ی فخرفروشانه

●●● قسمت های بین دو ستاره (**) بریده هایی از متن کتاب هستند.

با گرگ ها خیلی برای من لذت بخش بود و خوندنش رو به همه توصیه میکنم.

با گرگ ها رو میتونید از اینجا مطالعه کنید .

خبر بهتر اینکه تو طاقچه بی نهایت هم هست .

https://amp.taaghche.com/book/84652/%D8%A8%D8%A7-%DA%AF%D8%B1%DA%AF-%D9%87%D8%A7


ارتباط عاطفیچالش کتابخوانی طاقچهچالش کتابخوانی طاقچه 1401طاقچه بی‌نهایتبا گرگ ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید