سالها پیش این کتاب را خوانده بودم ولی مدتها بود دلتنگی برای این کتاب را درونم حس میکردم.
امروز بعد از سالها در این عاشورای کرونایی و غریب فرصتی برای مطالعه مجدد کتاب پیش آمد.
آه که چه زیباست…
چه قلم قدرتمندی
چه لطیف و چه دلنشین
هرچه جلوتر میروم چهره ام گریان تر میشود
به نیمه دوم کتاب که میرسم هق هق گریه امان نفس کشیدن نمیدهد.
روضه است روضه…
انگار برای همین امروز نگاشته شده.
*حسین سر به آسمان بلند کرد و گفت: «شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان میفرستم که شبیهترین خلق به پیامبر توست در صورت، در سیرت، در کردار، در گفتار و حتی در گامهای رفتار. تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پبامبر دلتنگ میشدیم، هر بار دلمان سرشار از مهر پیامبر میشد، هر بار جای خالی پیامبر جانمان را به لب میرساند، هر بار آتش عشق پیامبر، خرمن دلمان را به آتش میکشید، به او نگاه میکردیم. به این جوان که اکنون پیش روی تو راه میرود و در بستر نگاه تو راهی میدان میشود.» اما نه، گمان نمیکنم که حسین توانسته بود دست دل از او بشوید. دلیل محکم دارم برای این تعلق مستحکم. اما... اما وقتی تو اینطور بیتابی میکنی، من چگونه میتوانم حرف بزنم؟ ببین لیلا! اگر بیقراری کنی، اگر آرام نگیری، بقیه قصه را آنچنان از تو پنهان میکنم که حتی از چشمهایم هم کلامی نتوانی بخوانی. آرام باش لیلا! من هنوز از رابطة میان این دو محبوب تو چیزی نگفتهام*
*ببين ليلا! تو می خواستی چه کنی که زینب برای این دسته گل نکرد؟ به اشك چشم تمامی مادران سوگند که تو هم اگر در کربلا بودی باز همه می گفتند، مادر این جوان زینب است . اما بگویم؟ ... بگذار بگويم ليلا! جانم فدای عظمت زینب . با گفتن این کلام اگر قرار است جانم آتش بگیرد، بگیرد
در کربلا می گفتند که آیا این دو نوجوان، این عون و محمد، این خواهرزاده های حسین، مادر ندارند؟ چرا هیچ زنی مشایعتشان نمی کند؟ چرا هیچ مادری صورت نمی خراشد؟ چرا هیچ زنی زمین را با ناخنهایش نمی کند؟ چرا هیچ زنی شیون و هلهله نمی کند؟ خاك زمين را به آسمان نمی پاشد؟ چرا حسین تنها مشایعت کننده این دو نوجوان است؟! فقط همین قدر بگویم که زینب با علی اکبر کاری کرد که حسین پا به میان گذاشت و میان این دو آغوش مفارقت انداخت. پیش از این هر گاه زنان و دختران خیام بی تابی می کردند، امام، علی اکبر را به تسلی و آرامش می فرستاد، اما اکنون خود تسلی و آرامش بود که از میان می رفت. اکنون که را به تسلای که می فرستاد؟ با دست و دل مجروح، کدام مرهم بر زخم که می گذاشت؟*
و چه عالیست که هم صوتی کتاب و هم متنی آن در طاقچه موجود است. بهتر اینکه تعداد خوبی از کتاب های سیدمهدی شجاعی در طاقچه هست.
طاقچه برای من کتابخانه جیبی همیشه قابل حملی شده که بیشتر از کتابخانه فیزیکی ام در آن کتاب دارم ?
از مطالعه کتاب خیلی لذت بردم و خیلی حال خوب کن بود.
میتوانید صوتی کتاب را با صدای سیدمهدی شجاعی از طاقچه بشنوید.
یا کتاب متنی را در طاقچه مطالعه کنید.