کتاب تولستوی و مبل بنفش ماجرای زندگی واقعی نویسنده است.نینا (نویسنده کتاب) خواهر بزرگترش آنماری را در سن جوانی براثر یک بیماری از دست میدهد.مرگ خواهر برای نینا تجربه سنگین و دردناکی بود.او در مدت سه سال خود را با کار و فعالیت های گوناگون مشغول کرد تا از غم و اندوه فرار کند.اما بالاخره یک روز دست از فرار میکشد و برای پیدا کردن پاسخ سوال های ذهنش و مواجه با رنج و دردی که تحمل می کند به ادبیات پناه میبرد.نینا تصمیم میگیرد به مدت یک سال ، هر روز یک کتاب بخواند.ما در طول این یک سال همراه نینا هستیم و از تجربیات ، زندگی روزمره ، چالش های کتاب خوانی اش و کتاب هایی که به او کمک کردند تا خودش و احساساتش را بازیابی کند میخوانیم .
نینا از این صحبت میکند که بعد از مرگ خواهرش هویتاش دو تیکه شد؛ یک، نینایی که در بیمارستان کنار بستر خواهرش گیر افتاده بود . و از طرف دیگر نینایی که با کار و مشغله زیاد تلاش میکند تا از این اندوه فرار کند. اما سه سال با سرعت گذشته بود و نینا نتوانسته بود از پس اندوه مرگ خواهرش بر بیاید و حالا او به گریز فکر میکرد.گریزی از جنس کتاب خواندن تا به جواب مهم ترین سوالش برسد : چرا من لایق زندگی کردن هستم ؟
در صفحه ۳۳ ام کتاب، نینا نقل قولی از سیریل کانلی نویسنده و منتقد ادبی قرن بیستم را بیان می کند که نوشته :"کلمه ها زندهاند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به سوی آن" و درباره تصمیم یک سال هر روز یک کتاب، میگوید: "می خواستم این گونه از کتاب ها استفاده کنم: به عنوان راه گریزی برای برگشت به زندگی. می خواستم خودم را در کتاب ها غوطه ور کنم و دوباره یکپارچه بیرون بیایم".
نینا چالش کتابخوانی اش را در روز تولدش شروع میکند و قوانینی را هم برای خودش تعیین میکند مثل اینکه از هر نویسنده فقط یک کتاب بخواند و کتاب ها نباید بیشتر از ۲۰۰-۳۰۰ صفحه باشند .
در بخش چهاردهم کتاب با عنوان "پیوند با دنیا" راوی از کتاب زنبور کوچک اثر کریس کلیو (این کتاب در ایران با عنوان "آن دست دیگر" توسط نشر افق منتشر شده است) و تاثیر آن بر زندگی و احساسات خودش صحبت میکند: "من به کارمای جمعی اعتقاد ندارم، به روحی پنهان یا زنجیری که مرا به بقیه انسانهای دنیا وصل کند. از روی تجربه می دانم که می شود حادثه ای وحشتناک اتفاق بیفتد، بی اینکه از آن باخبر شوم.من آخرین نفس خواهرم را روی گونه ام احساس کردم تا به من بفهماند که او دیگر از دنیا رفته است. زمانی که هزاران کیلومتر آن طرف تر زلزله ای به وقوع می پیوندد هیچ لرزشی را زیر پاهایم حس نمیکنم، یا وقتی آن طرف دنیا کشتارهای دسته جمعی صورت می گیرد از غم و اندوه ناگهانی رنج نمیبرم. سوختن دستهای کالویندر با سیگار را احساس نکردم. اما با وجود همه بی خبری هایم، می دانم وقایعی در تجربه های بشر وجود دارد که برای احساس و درک آنها ساخته شده ام. این به واسطه قدرت کتاب خواندن صورت گرفته است. کتاب ها چگونه جادو می کنند؟ نویسنده ها چطور می توانند بین مخاطبان و شخصیت کتاب هایشان پیوندی محکم ایجاد کنند تا مخاطبان با خواندن آن کتاب به شخصيتهای آن تبدیل شوند؟ خصوصاً جایی که آن شخصيتها و طرح داستان با زندگی خودمان تفاوت چشمگیری دارند؟
به کمک شناخت و یافتن آنچه میان همه ما یکیست؛
زنبور کوچک وقتی یک روز صبح، برای خرید شیر با سارا بیرون رفته اند، به سارا می گوید:«همه ما تلاش می کنیم در این دنیا خوشحال باشیم، من از این خوشحالم که دیگر فکر نمی کنم آن مردان برای کشتنم بیایند و تو از این خوشحالی که می توانی برای خودت تصمیم بگیری.»
زنبور کوچک و سارا خودشان را در امیدها و آرزوهای یکدیگر می بینند و می خواهند در عمق بخشیدن به آن آرزوها به همدیگر کمک کنند. من خودم را در هر دو شخصیت داستان پیدا کردم. غریبه هایی را دیدم که تلاش می کردند به پاسخ سؤالها دست یابند. این شباهتهای فیزیکی یا تاریخی نبود که اهمیت داشت. مهم تمایلات مشترکی است که زیر پوستمان وجود دارند"
و در ادامه این گونه میگوید:
"...من به بقیه انسانیت متصل شده ام، نه از طریق اشتراک در کارمای جمعی، بلکه از طریق تجربه های مختلف و احساسات مشترک. به وسیله وسعت قلب هایمان.کتاب خواندن باعث شد متوجه شوم فقدان و پریشانی من، در همه جای دنیا با پریشانی تمام افرادی که در جست وجوی یافتن معنایی برای اتفاقات غیر منتظره، ترسناک و اجتناب ناپذیر بودند هماهنگ است."
کتاب و ادبیات زبان مشترک احساسات ماست ما با کتاب خواندن میتوانیم به جهان انسان های دیگر سفر کنیم و در این یکسال نینا به ۳۶۵ جهان دیگر سفر کرد تا درد و اندوه خودش را التیام ببخشد. نینا با خواندن کتاب ها به این نتیجه رسید که چشم دوختن به پایان زندگی خواهرش و فراموش کردن دوران و ابعاد زندگی او، اشتباه بوده است.
در بخش آخر کتاب، نینا از کتاب "کوپن جعلی-تولستوی" صحبت میکند، از اینکه کتاب کوپن جعلی چطور به او معنای زندگی را نشان داد و اینکه همه ی ما چطور به هم دیگر متصل هستیم؛
اینکه یک عمل هر چند کوچک چطور میتواند باعث زنجیره ای از تاثیر و پیامد بر روی ما شود.
او سال کتاب خوانی اش را اینگونه توصیف میکند:
"سالِ هر روز ،یک کتاب، سالِ آسایش و آرامش من بود. زمانی به دور از هوای ناسالم، خشم و اندوهی که زندگی ام از آن انباشته بود. گریزی بود به بادهای شفابخش ملایمِ تپه های کتاب. سال کتاب خوانی بر وفق من بود، تعلیق من در زمان بین اندوه جانکاه مرگ خواهرم و آینده ای که اکنون در کنارم ایستاده بود.
من در مدت یکسالِ تمام استراحت و فراغت با کتاب ها ، شفا پیدا کردم. و حتی از آن هم بیشتر،آموختم که چگونه از مرحله بهبودی فراتر بروم"
پ.ن :
ما در کتاب "تولستوی و مبل بنفش" با تجربه واقعی نویسنده از سوگ و مواجه شدن او با اندوه از دست دادن خواهرش همراه هستیم، نینا سنکویچ در این کتاب در کنار صحبت از کتاب ها از تجربیات، احساسات و روابط خانوادگی اش صحبت میکند. این کتاب پاراگراف هایی دارد که اگر تجربه سوگ و مرگ عزيزی را داشته باشید، میتوانید احساس سمپاتیک عمیقی با روایت غم انگیز داستان پیدا کنيد.البته در قسمت هایی از کتاب ، این امکان نیز وجود دارد که از ادامه دادن و مطالعه اش منصرف شوید، اما به عقیدهی من این کتاب ، ارزش مطالعه دارد و خواندن این کتاب را توصیه میکنم، کمااینکه میتواند در یافتن و انتخاب کتاب های جدید، به مخاطب کمک کند.