ویرگول
ورودثبت نام
فروزنده فتاحی
فروزنده فتاحی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

خدا شفاتون بده...

امتحانات خرداد کلاس دوم بودم که مامانم یهویی و اورژانسی رفت بیمارستان واسه به دنیا آوردن خواهرم قرار بود ظهر بابام بیاد مدرسه دنبال من و فرزاد برادرم و ما رو ببره خونه مادربزرگم،نگو بابام فکر می کرد ساعت مدرسه مثل روزهای عادی ۱۲ ظهره در صورتیکه ایام امتحانات بچه ها ساعت ۱۰ تعطیل می شدند...مدرسه هامون تو یه کوچه بود، امتحان تموم شد و اومدیم بیرون دیدم فرزاد برادرم جلوی در مدرسه وایساده و داره گریه می‌کنه گفتم چی شده گفت مامانینا ما رو یادشون رفته دیگه هیچ وقت نمیان دنبال ما! بغلش کردم و گفتم نگران نباش ما خودمون از عهده خودمون برمیایم. دست ش رو گرفتم و رفتیم پیاده سمت خونه خودمون .هرچی زنگ زدیم کسی در رو باز نکرد، زنگ همسایه مون پروانه خانوم رو زدم، سرش رو از پنجره اورد بیرون گفت فروزنده چی شده مامانتون کو ؟

گفتم اونا دیگه با ما زندگی نمی کنند من ازتون یه مقدار پول میخواستم واسه کرایه تاکسی تا بتونیم بریم تا خونه مادربزرگم ،پروانه خانوم یهو اخماش رو کرد تو هم و گفت یعنی چی ! همونجا وایسید تا مامانتون بیاد و رفت تو

به فرزاد گفتم یادته یه دفعه با مامان رفتیم خونه همکلاسی تو محمد شکرابی مامانش خیلی مهربون بود بریم شاید اونا بهمون پول دادن، دوتایی پیاده راه افتادیم سمت خونه دوست فرزاد این اولین بار بود که بدون بزرگتر واسه خودمون تو اون خیابونا راه می رفتیم

رسیدیم در خونه شون زنگ زدیم، تازه از مدرسه رسیده بودن مامان ش اومد گفت بچه ها مامان تون کجاست با توجه به تجربه از همسایه قبلی بهش گفتم مامانم مغازه ی سرکوچه ای داره ماست می خره کیف پول ش جا مونده خونه گفت بیام به شما بگم ازتون پول قرض بگیرم.

مامان محمد شکرابی بدو بدو رفت تو خونه کیف پول ش رو اورد و یادم نیست اسکناس ش چقدری بود تا کرد گذاشت تو جیب روپوش مدرسه فرزاد ولی نگاه ش پر از تعجب بود که وا یعنی چی طرف یه بار اومده خونه ما با هم یه چای خوردیم الان بچه ش رو فرستاده دنبال پول?


خلاصه ازش تشکر کردیم و راه افتادیم رفتیم به سمت خیابون پاسداران اونجایی که با مامانم سوار تاکسی می شدیم برای خونه مادربزرگم، وایسادیم کنار خیابون یه تاکسی نگه داشت گفتیم نیاورون گفت بیا بالا سوار شدیم و راه افتادیم.

نزدیک پارک نیاورون همون موقع هایی که همیشه مامانم پول تاکسی رو آماده می کرد به فرزاد گفتم پول رو بده ولی فرزاد هرچی جیب روپوش مدرسه ش رو گشت پول رو‌پیدا نکرد کیف مدرسه،جیبای روپوش، کف ماشین، هرجارو گشتیم پوله پیدا نشد که نشد....وقتی مطمئن شدم که پولی برای پرداخت کرایه تاکسی نداریم شروع کردم برای آقای راننده ماجرای زایمان مامانم رو تعریف کردن و اینکه بابامون نیومده دنبال مون و ما رو یادشون رفته و ما هم پولی نداریم، آقای راننده هم کلی مارو نصیحت کرد تا

رسیدیم به سر خیابون تکیه،جایی که همیشه مامانم به راننده می گفت آقا نگه دار همونجا به آقاهه گفتم ما پیاده می شیم، از ماشین که پیاده شدیم برای اینکه تشکر کرده باشم و جواب مهربونی آقای راننده رو داده باشم بهش گفتم خدا شفاتون بده!!!!!

در ماشینم محکم بستم و با برادرم رفتیم سمت خونه مادربزرگم اونجا که رسیدیم هیچ کس باورش نمیشد ما دوتایی تنها از مدرسه اومدیم خونه شون هی دایی هام می فتند تو کوچه رو نگاه میکردن که شما چه جوری با کی اومدین تا اینجا!

منم براشون ماجرا رو تعریف کردم و گفتم خیال تون راحت از آقای راننده هم تشکر کردم و بهش گفتم خدا شفاتون بده?

مدرسهپول
فروزنده هستم، همیشه از خوندن مسیر زندگی دیگران لذت می برم، می خوام اینجا از خودم برات بنویسم، از وقتی که با پول آشنا شدم تا الان که یک مدیر فروش هستم،امیدوارم تو هم از خوندن مسیر من لذت ببری .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید