ویرگول
ورودثبت نام
فروزنده فتاحی
فروزنده فتاحی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

کاسبی های من...

اولین زمانی که یادم میاد پول دراوردم کلاس اول دبستان بود، فرفره هایی که درست کرده بودم رو با آلوچه و آدامس بادکنکی پشت جعبه میوه می چیدم می نشستم زیر تیر چراغ برق سرکوچه باغ گل تو تکیه نیاورون محله مامان بزرگمینا به بچه ها که عصرها میومدن تو کوچه بازی آلوچه و فرفره می فروختم


همون تابستون که تونسته بودم به بچه های محله چهارتا فرفره و آدامس بفروشم با داییم که یکماه ازم بزرگتر بود و برادرم که یکسال کوچکتر بود تصمیم گرفتیم تو کوچه برای بچه ها نمایش اجرا کنیم و ازشون پول بگیریم.

نمایش مون یه خانواده سه نفری بود که باباهه می رفت سرکار مامانه خانه دار بود بچه هه هم تو حال خودش بازی می کرد.من نقش مامان داشتم، دایی م بابا بود و برادرم هم نقش بچه مون رو داشت.

اصل داستان هم روزمرگی های یه خونواده بود، می خواستیم واسه دیدن خاله بازی مون از بچه ها پول بگیریم.

واسه بلیط های نمایش شبیه بلیط اتوبوس کاغذ درست کرده بودیم و اگر اشتباه نکنم قیمتی که گذاشته بودیم هر بلیط یه تومن بود.


یادمه همون سال یک شب از جیب بابام دویست تومن برداشتیم و فرداش با برادرم رفتیم بقالی میدون جمارون آقارضا به تعداد همه بچه های کوچه هله هوله و خوراکی خریدیم.

بابام که شب اومد خونه تو کوچه همه ازش تشکر کرده بودن بابت خوراکی ها اونم هاج و واج مونده بود که جریان چیه بعدا که فهمید ما چه کار کردیم

دست مون رو گرفت برد دم نونوایی تافتونی تو میدون گفت اون پولی که شما برداشتید اندازه تمام این نونوایی می شد باهاش نون خرید.

اون سال اولین سالی بود که با پول آشنا می شدم و سر این حرکت دویست تومن و نونوایی تافتونی احساس باخت شدیدی داشتم که انگار تمام سرمایه خونواده م رو نابود کردم.


یکی دو سال بعدش بابام شروع کرد پول تو جیبی دادن البته سهم من و برادرم رو مشخص نمی کرد روزی بیست تومان می داد به مامانم واسه عشق و حال ما می رفتیم مغازه حسن آقاشوتی و کارت بازی می خریدیم و دو تا بستنی قیفی پاک.


اون موقع ها کارت بازیا خیلی تنوع داشت از عکس فوتبالیست ها بودن تا موتور و ماشین و همه چی و عصرها می نشستیم تو کوچه روی پله های دم در با بچه ها بازی می کردیم.


یواش یواش به نظرم خرید هر روز کارت بازی پول هدر دادن اومد، با همون کارت های بچه ها بازی می کردیم و پول تو جیبی مون هم به خیال اینکه دارم جریان دویست تومن رو جبران می کنم برنمی داشتیم.

انگار نخواستن و حذف خواسته ها اون موقع ها تو ذهنم به عنوان یه ارزش داشت شکل می گرفت.

با اینکه پول هم برام یه ارزش ذهنی شده بود ولی بین این دو تا ارزش تضاد رو احساس می کردم.

سالهای بعدش تو سن راهنمایی پول رو دو جور می دیدم پولی که بهم دادن پولی که خودم به دست اوردم و می فهمیدم که حال من با دومی خوبه

اینجوری می فهمیدم که چه جوری به پول رسیدن مهم تر از خودشه و همش دنبال این بودم که خوب چه جوری می شه پول درآورد!

و این شد که تصمیم گرفتم براتون از این مسیری که اومدم بنویسم.



نمایشپولسالآدامس بادکنکی
فروزنده هستم، همیشه از خوندن مسیر زندگی دیگران لذت می برم، می خوام اینجا از خودم برات بنویسم، از وقتی که با پول آشنا شدم تا الان که یک مدیر فروش هستم،امیدوارم تو هم از خوندن مسیر من لذت ببری .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید