چند روز بعد گوگل را وادار کردم هر چه آدرس مراکز واکسن، از غرب تا شرق، شمال تا جنوب دارد، کف دستم بگذارد. با شماره تلفنهای مراکز بهداشت تماس گرفتم و «نه و نداریم» شنیدم. القصّه، چنان عصبانی بودم که با خود عهد بستم تا روزی که از طرف سازمان بهداشت با واکسن مورد نظرم به در خانه نیایند، محالِ ممکن است پیِ واکسن زدن را بگیرم.بخندید! خیال خام در سر پختن مال همین روزهاست.
گرم خط و نشان کشیدن بودم که دوستی همدل، نشانی محل تزریق واکسن مزبور را به تلفن همراهم پیامک کرد. ناگاه، «آن همه ناز و تنعّم » که فرمودم در قدم آن پیام دود شد و به هوا رفت. به آسانی، نشانی را یافتم، «راه را آب زده» و ویروس را مژدهی وصل داده بودند. با رویِ گشاده بلهایی از من گرفتند و چون برق و باد به سوزنی، ویروس مهمانِ جان من شد.
ساعتها گذشت و هیچ خبری نبود، گویی «اسب تروا»گوشهایی کمین کرده نقشه تسخیر قلعه را می کشید. ناگهان شورید و حالم را به یغما برد. اکنون اوست که آتش میسوزاند و چارستون بدن به لرزه در آمدهام، گاه سوی جفا میرود و گاه سوی وفا، اما ویروس خیالش راحت است که «آن منی کجا روی؟» بی من و تو بسر نمیشود.