Masi.mh
Masi.mh
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خود کرده را تدبیر چیست؟

این روزها عده‌ای تا سلام می‌کنند منتظر علیک نمی‌مانند و جوری می‌پرسند: واکسن کرونا زدی،که اگر نزده باشی مگر جرات داری بگویی «نَه»؟

برای واکسن زدن دودل بودم یک دل می‌گفت:«بزن، بزن» دل دیگرم چشم غُرّه می‌رفت که:«نزن، نزن»؛ ولی حرف راستش اصلاً دوست نداشتم ویروس را دستی دستی به خانه راه دهم، مهمان نه چندان شناخته شده‌ای که چای نخورده پسرخالگی آغاز می‎‎‌کند و بعدش قصه می‌شود که «یکی بود، یکی نبود».

سخن کوتاه، سپر انداختم و عزم واکسن زدن جزم کردم.از آن‌جا که در این سرزمین همه سرِجای خودشان هستند و تمام اسباب خوشبختی و امن و آسایش فراهم، کفش راحتی به پا و عصای گوگل به دست، راهی یکی ازمراکز واکسیناسیون شدم، جایی که پرچم تندرستی بر بام افراشته و واژه‌ی «انواع واکسن کرونا» بر درش نگاشته.

ظهر بود و وقت استراحت کارکنان مرکز بهداشت و سلامت؛ لازم هم نبود یکی را بگمارند به پاسخگویی. که بود می‌گفت:«وقت طلاست»؟ کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌کرد که طلا چه ارزان شده! از در ورودی ساختمان، مردم صف‌زده بودند و دیو و دَدِه هم سر ظهر جای دیگری برای خودشان کاسبی می‌کردند. ازسر ناچاری سری به زنجیره مردمی زدم و شدم حلقه وصل نفر قبل و بعد.

ساعتی بعد در را باز کردند، یکی بعد از دیگری واردمحوطه شدیم. نوبتم که شد، کسی که خودش را مأمورِ معذور معرفی کرد، پرسید: دوزِچندم آسترازنیکا؟ تا گفتم دوز اول،گفت: اصل ویزا و پاسپورت. شاید اینجا خارج است که پاسپورت می‌خواهد؟ با دست و بی‌زبان راه خروج را نشان داد. چانه‌زنی بی‌هوده بود.چند گام نرفته دلم تاب نیاورد، بازگشتم، حرف نزده توی گلویم گیر کرده بود. به معذورِ مأمور گفتم: وقت استراحت و ناهار و نماز حقِ شماست، سهمِ شماست، مالِ شماست؛ اما بهتر نبودیکی از میان شما مردم را راهنمایی می‌کرد؟ سایه من از سر صف کم می‌شد و بقیه زودتربه کار و زندگیشان می‌رسیدند. فقط سری تکان داد و...(این قصه ادامه دارد.)

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید