Masi.mh
Masi.mh
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

وقتی از تو، به من رسیدم

تا جایی که یادم هست هر زمان پیشآمد ناجوری رخ‌می‌داد و مسئولش چه من بودم یا دیگری؛ ولی به من مربوط می‌شد؛ بی‌درنگ دادگاه خود‌سرزنشی بر‌پا بود. متهم و وکیل مدافع و دادستان، که یکی بود و هیچ نبود جز خودم، به میدان می‌آمدند.یکی فریاد دادخواهی سر‌می‌داد و دیگری دفاع می‌کرد و آن دیگری از تقصیر و شرم سر به گریبان فرو می‌برد. گاهی هر سه هم‌زمان دادوبی‌داد می‌کردند که تو چنین کردی و چنان شد و سزاوار دشنامی و چه بسا از این بدتر. بسیار ساعت‌ها و روزها این آشوب ذهن به طول می‌انجامید. سرانجام حکم صادر و اجرا می‌شد و شکنجه چیزی نبود جز بیماری‌های روان‌تنی متهم.

زمانی گذشت تا دریافتم در هنگامه‌هایی چنین به جای «تو»، فقط یک «من» بنشانم و با این یگانگی مسئولیت آنچه پیش آمده را بپذیرم و کاری کنم، بالغی که به جای شلوغ کردن و اتهام‌زنی خودش را جمع‌وجور می‌کند و تجربه می‌اندوزد.


خودسرزنشیمن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید