نگار
نگار
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

پدربزرگ جان

پدربزرگ جان ❤️


پدربزرگ خدا بیامرزم_خدا رفتگان همه را رحمت کند_ روز اول هر رمضان می‌آمد خانه ما. همیشه می‌گفت:« ماه رمضون تموم شد. یه روزش رفت دیگه چیزی نمونده.»

در عالم کودکی و نوجوانی، همه ۲۹ روز رمضان که باید تا مدرسه می‌رفتم و برنی‌گشتم.جلوی چشمم صف می‌کشید. گشنگی، تشنگی، بی‌حالی و درس. با خودم می‌گفتم:« بابابزرگ، نفست از جای گرم میاد. کو تا تموم بشه. هنوز ۲۹ روز مونده.»

یادش بخیر، عید فطر که خانه‌شان می‌رفتیم. روی پتوی پرز بلند سفید پلنگی می‌نشست. به متکای قرمز تکیه می‌داد. عصای چوبی‌اش را کنار دیوار می‌گذاشت و می‌گفت؛«ماه رمضون تموم شد.هم برای اونکه روزه گرفت هم برای اونکه خورد.»

حالا بعد ۳۰ سال از آن ماه‌های مبارک، آهی می‌کشم، می‌گویم:« بابا بزرگ یادت به خیر. کجای ببینی اون ۲۹ روز که هیچ، ۳۰ تا رمضون گذشت. انگار واقعا یه روز بود.»

پدر بزرگم برای خودش یک پا فیلسوف بود. حرف‌هایش حرف بود. نه از این حرفهای چندرقازی. حرف حساب. خشت نپخته برایش حکم آینه داشت. چیزهایی می‌دید که برای فهمیدنش، باید چند سال سپری کنی و آهسته، آهسته چند تار مو سفید. خط و نشان روی صورتت بیفتد. پشت هم پیراهن‌ها پاره کنی تا به عمق صحبت‌هایش برسی.

یادت بخیر پدربزرگ جان.


🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

https://eitaa.co/nevisandeha



✍ خانی

پدربزرگ جانحرف حساب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید