ویرگول
ورودثبت نام
بهار نصیری
بهار نصیری
بهار نصیری
بهار نصیری
خواندن ۱۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

بررسی تاثیر عدم وجود آینه و انجماد آزادی به واسطة حضور نگاه دیگران در نمایشنامه دوزخ اثر ژان پل سارتر

زندگی در جهانی را تصور کنید که در آن هیچ آیینه ای نباشد....

تو درباره صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت میگیرد. وحشت خودت را مجسم کن!

تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر و حاضر به پذیرفتنش نیستی....صورت تو، خودِ تو نیست!

در نمایشنامه دوزخ اثر ژان پل سارتر، عدم وجود آینه به عنوان یک نماد عمیق و تاثیرگذار عمل می کند. چیزی که فقدان آن ملموس تر از هرچیز دیگر در آن مکان احساس شده و به ناچار باعث محدود شدن آزادی و سلطه ی قضاوت و نگاه دیگران بر شخصیت های داستان می شود.

حوادث این نمایشنامه، در فضایی بسته و محدود رخ داده و زندگی سه شخصیت به نام های اِستل، اینس و گارسین را روایت می کند که اکنون به دلیل عواقب انجام اعمال خود بر زمین در فضایی محبوس اسیر شده و هرکدام دوزخ دیگری را با نوع نگاه و قضاوتی که مطلوب شخص فاعل نیست رقم می زنند.

به عنوان مثال تجسم کنید که به عنوان اولین مهمان وارد یک گالری نقاشی می شوید و با نگاه کردن به تابلوها چشمتان را از یکی برداشته و روی بعدی متمرکز میکنید؛ درواقع شما به عنوان تنها سوژه آگاه آنجا مرکز آگاهی آن مکان بوده و باقی اعم از دیوارها، قاب ها، نقاشی ها، رنگ ها یا گلدان ها و.... همه فقط به عنوان اُبژه هایی در اطراف شما بر شما پدیدار می شوند. به نوعی می توان گفت شما درک و جهان بینی مختص به خودتان از اُبژه های پیرامونتان را دارید. برای مثال این تنها شما و نوع نگاه و درک شماست که باعث دیده شدن سبز بودن برگ درختان گلدان های آنجا، طوسی دیدن رنگ دیوار یا تعدادی مرد سیاه پوش اسلحه به دست در یک تابلوی نقاشی می شود. حال دومین مهمان درحالی که هنوز حتی متوجه حضور شما در آن گالری نشده است، وارد آن مکان شده و او نیز محو تماشای تابلوها می شود. در اینجا شما کمی احساس خطر می کنید زیرا به خوبی متوجه این مسئله که دیگر تنها شما سوژه آگاه آن محل نیستید می شوید و نیز این را می دانید که او جهان بینی و ادراک مخصوص به خود و چه بسا بسیار متفاوت تر از شما نسبت به همان اُبژه ها را دارد. به نوعی شما احساس می کنید که تمامی آن اُبژه هایی که زمانی از آنِ شما و نیز مورد تسخیر شما بوده اند، اکنون توسط شخص یا سوژه ی آگاه دیگری از دایره ی اختیار شما خارج شده و از سوی او مکیده شده یا توسط او ربوده می شوند. حال فرض کنید به ناگهان سوژه ی دیگر متوجه حضور شما شده، رو برگردانده و به شما نگاه می کند و دقیقاً در این لحظه است که احساس شرم به شما دست می دهد. احساس شرمی که برگرفته یا ناشی از ترس و خجالت و دلهره نیست بلکه همان واکنش یا حسی است که شما نسبت به نگاه دیگری دارید؛ چرا که می دانید او قطعا قضاوتی نسبت به شما خواهد داشت که هیچگاه از آن آگاه نخواهید شد همان گونه که او نیز هیچگاه نمی تواند به طور کامل بر ادراک شما از خودتان آگاه شود یا به عبارتی دیگر این همان بخشی از وجود شماست که دیگری دیده، قضاوت کرده و درنهایت ویژگی هایی اعم از چاقی، لاغری، قدبلندی، قدکوتاهی و.... را به شما نسبت می دهد. شما هیچ انسانی را نمی بینید که از بدو کودکی خود را با خصوصیاتی همچون خسیسی، عینکی، چشم درشت یا هرچیز دیگری ببیند و بشناسد بلکه اینها تماماً برچسب هایی هستند که از سمت دیگران به ما زده شده و ما مجبور به قبول کردن و به دوش کشیدن مسئولیت آنها هستیم. این دقیقاً همان احساسی است که از نگاه دیگران آغاز شده، در ما احساس شرم ایجاد کرده و هیچ راه گریزی هم برایمان باقی نگذاشته است. بنابراین به همین خاطر است که همیشه اولین دفعاتی که با یک خصوصیتی دربارة خودمان از سمت دیگران مواجه می شویم برخوردی شدید نشان داده تا آنها را متقاعد کنیم که این ویژگی از آنِ ما نیست زیرا با دیدگاهی که خودمان درمورد خودمان داریم تطابق ندارد ولی رفته رفته همان ویژگی وارد ذهن خودمان نیز شده و به مرور زمان خود را با گفته ها و نگاه های دیگران می شناسیم. مثل گارسین که دائماً سعی در متقاعد کردن اینس دربارة ترسو و بزدل به نظر نیامدن در چشم او یا از نظر او است و درنهایت همین موضوع است که مانع از خروج او از آن جهنم و وصول او به یک آزادی ابدی شده یا به عبارتی همین مسئله منجر به جدایی ناپذیر شدن این سه شخصیت از یکدیگر و رقم زدن دوزخ برای همدیگر توسط خودشان شده است. پس می توان گفت اینها تماماً خصوصیاتی هستند که خودمان انتخابشان نکرده ولی مجبور به پذیرفتن مسئولیت آنها هستیم. همچنین این نکته قابل ذکر است که هیچ سوژه ای هیچگاه نمی تواند از شناخت دیگری بر خودش آگاه شود مگر با گفته ها و به واسطة خود او.

حال با کمی تأمل می توانیم دریابیم که پدیداری آینه در زندگی شخصی و هنگام خلوت کردن ما با خودمان دقیقاً مشابه نقش دیگری در جامعه را برای ما ایفا می کند. این همان شی ای است که نگاه دیگران در آن پنهان شده و باوجود اُبژه بودن همانند یک سوژه کاملاً آگاه در زندگی ما عمل می کند. به همین خاطر است که همیشه قبل از بیرون رفتن از خانه ابتدا خود را در آینه دیده و بررسی می کنیم که اتفاقی ناخوشایند در لباس و چهره مان پدید نیامده باشد زیرا که می دانیم چیزی که ما از خودمان در آینه می بینیم، دقیقاً همان چیزی است که دیگری قرار است از ما ببیند؛ به نوعی می توان گفت ما در آینه خود را نمی بینیم بلکه خودمان را از نگاه دیگران می بینیم به طوری که گویا خودمان را در بازتاب چشمان دیگری دیده و طبق نگاه او یا حتی گفته ی بی آوای او خود را آراسته و مرتب می کنیم.

در این قسمت باید اشاره ای کرد به قسمتی از همین نمایشنامه که هنگامی که شخصیت اِستل پیوسته به دنبال آینه ای می گردد تا از عدم هرگونه نامرتبی و شلختگی در چهره و لباسش مطمئن شود ولی از پیدا کردن آن در اتاق مأیوس شده و از فقدان آن رنج می برد، می گوید:« افسوس! چراکه همیشه به گونه ای آینه ها را در اتاقم ترتیب می دادم که وقتی حرف می زنم، کسی آنجا باشد، که بتوانم خود را در او ببینم. حرف می زدم، خودم را می دیدم که دارم حرف می زنم. خودم را طوری می دیدم، که مردم مرا می دیدند. این مرا بیدار نگه میداشت.» در اینجا شخصیت اینس برای کمک و رفع نیاز اِستل نقش آینه ای را در برابر او بازی می کند و ویژگی های ظاهری او را بازگو می کند؛ این یعنی حتی در نبود شیء آینه همواره آینه هایی دیگر هستند که این همان چشمان و نگاه دیگران است به عبارتی در این صحنه از نمایشنامه آینه ی سوژه ای (اینس) جانشین آینه های اُبژه ای اتاق اِستل شده است.

همچنین در صحنه هایی دیگر از این نمایشنامه باز شخصیت نقش اینس برچسب هایی را به گارسین از جمله مأمور شکنجه ی دوزخ یا ترسو و بزدل بودن او می زند و به همین خاطر است که گارسین دائماً به دنبال متقاعد کردن اینس در نداشتن این چنین خصوصیاتی در وجودش است. به عبارتی دیگر، اینس با نوع نگاه و قضاوتش چنان بر زندگی اِستل و گارسین حاکمیت می کند که باعث انجماد آزادی آنان می شود و این موضوع به حدی در زندگی این دو شخصیت تأثیرگذار است که مانع از ادامه ی رابطة عاطفی میان آن دو، خروج گارسین از در و یا حتی زشت و شلخته به نظر رسیدن اِستل از دید خودش به واسطه اینس می شود.

بنابراین می توان گفت اینس به عنوان نمادی از آینه در آن اتاق مرموز در برابر آن دو شخصیت عمل کرده که خصوصیات ظاهری اِستل و ویژگی های اخلاقی، فطری و ذاتی گارسین را بیان و نمایان می کند؛ به گونه ای که گویا تمامی آینه ها در چشمان اینس خلاصه و جمع شده باشند. اِستل به عنوان یک جنس مؤنث، چون مرتب و آراسته بودن ویژگی های ظاهری اش و نیز چگونه به نظر رسیدن ظاهرش در نگاه دیگران از هرچیز دیگر برایش بااهمیت تر بوده، پس همان ها را هم در چشم اینس دیده و تنها به دنبال تجلی خودش در نگاه اینس به عنوان آینه ی آنجا و گارسین به عنوان معشوقه اش است. اما گارسین که دقیقاً در طرف مقابل اِستل بوده به عنوان یک جنس مذکر، چون به نظر رسیدن خصوصیات درونی اش در نگاه دیگران خصوصاً اینس که هم درنقش آینه بوده و هم به نوعی با همکاران و دوستان او روی زمین همفکر بوده و به تنهایی چشم و زبان تمامی آنها بوده است، پس او نیز تنها بازتاب همان برچسب ها و ویژگی ها را در چشم و نگاه اینس دیده و به همین خاطر دائماً به دنبال متقاعد کردن و برگرداندن نظر و فکر او همانند خودش است؛ درواقع او می خواهد اطمینان حاصل کند که هیچکس به چشم ترسو و بزدل به او نگاه نکرده و این تأییدیه را که او تنها به دلیل اینکه راهی جز فرار از آن منطقه نداشته و شجاعت و صلح طلبی به عنوان یکی از صفات بارز درونش بخشی از فطرت و ذات او را پُر کرده است از اینس بگیرد. بنابراین همانطور که هر آینه ای هم بازتابی از ظاهر افراد و هم بازتابی از روح و روان و درونیات آنها بوده؛ اینس نیز به عنوان آینه ی آن اتاق بسته و نیمه تاریکِ گرمِ جهنمی دقیقاً به همان شکل عمل می کند. او به طرز واضح و مبرهنی بازتاب دهنده و منعکس کننده ی صفات ظاهری اِستل و صفات درونی گارسین است.

اینس در این نمایشنامه همچون هرآینه ی اُبژه ای دیگر نماد حقیقت و واقعیت نیز می باشد. در دنیایی که پر از فریب و توهم است، آینه به ما یادآوری می کند که حقیقت همیشه در دسترس است، حتی اگر گاهی اوقات تلخ باشد. دقیقاً مانند اینس که برخلاف اِستل که صرفاً به دلیل جلب توجه هرچه بیشتر مرد یا معشوقه اش (گارسین) حاضر به گفتن و پذیرفتن هرصفت و خصوصیتی از او حتی اگر برخلاف عقیده اش باشد است، اینس باصداقت تمام و بدون پیشکش هیچگونه تعارف و چرب زبانی تمامی واقعیت های تلخ زندگی گارسین را به رویش آورده و مثل پُتکی بر سر و صورت او می کوبد. یا درجای دیگر به اِستل می گوید :« من تو را می بینم. از سرتا پا. از من بپرس. هیچ آینه ای اینقدر وفادار نیست.»

موضوع برجسته ی دیگری که در این نمایشنامه بدان پرداخته می شود، بررسی ماهیت وجود و هویت انسانی است. عدم آینه در این فضا، نه تنها به معنای فقدان بازتاب فیزیکی شخصیت هاست، بلکه به نوعی نماد فقدان خودآگاهی و شناخت درونی آنها نیز می باشد. درواقع شخصیت های نمایشنامه، در مواجهه با یکدیگر و در شرایطی که هیچ راهی برای فرار از خود ندارند، به تدریج به عمق وجودی خـود پی می بـرند. عدم آینه در آن مکان به آن ها اجازه نمی دهد تا به سادگی خود را در تصویر دیگران ببینند و گفته های دیگران را به راحتی پذیرفته و در شناخت خودشان به کار گیرند. این امر باعث می شود که هریک از آن ها با حقیقت وجودی خود آشنا و با عواقب اعمالشان نیز روبرو شوند. دقیقاً در این نقطه و فضاست که تنش ها و تضادهای انسانی به اوج خود رسیده و شخصیت ها ناچارند تا با خود و دیگران در یک دوزخ واقعی یا انتزاعیِ بدون هیچگونه شکنجة جسمی مواجه شوند. همانطور که دیده می شود، کم کم شرح وقایعی که درنهایت منجر به مرگ و دوزخی شدن آنها شده است، توسط هرکدام از آنها برای آن دونفر دیگر تبدیل به معضلی سخت و پیچیده می شود زیرا درنبود آینه و نیز عدم حضور نگاه، قضاوت و جهان بینی دیگران هریک از آنها با فکر کردن دربارة خود، با هیولای درونی خودشان آشنا شده و با ادراک متفاوتی از خودشان مواجه می شوند. زیرا تا قبل از آن این افراد دیگری بودند که جهان بینی آنها را شکل می دادند و به همین دلیل دائماً به داوری دیگران وابستگی داشتند ولی حال درنبود دیگران آنها مجبور به شکل دادن جهان بینی خود که بسیار متفاوت از خودشان است، می شوند و این برای آنها وحشتناک تر از هرچیز دیگری است چراکه باعث می شود آنها با صفاتی از خودشان روبرو شوند که نه تنها هیچگونه تطابقی با جهان بینی قبلی از خودشان نداشته بلکه آنها را به شکل شیطان هایی انسان نما جلوه می دهد. برای مثال گارسینی که تا آن موقع همیشه خود را به عنوان آدمی شجاع و بی باک تصور می کرده یا می شناخته اکنون با کَندوکاو در درون خود به بزدل و ترسو بودنش پی برده ولی آن را نمی پذیرد زیرا می ترسد، خجالت می کشد و با ادراک پیشینش درمورد خودش تناسب ندارد. در این دنیای بسته، شخصیت ها نمی توانند از خود فرار کنند. آن ها به نوعی در دوزخ خودشان گرفتار شده و هیچ راهی برای فرار از واقعیت های درونی و اعمال گذشته شان ندارند.

از طرفی دیگر در زندگی اجتماعی و حرفه ای، بازخورد از دیگران می تواند به رشد و بهبود فرد کمک کند و در این نمایشنامه عدم آینه به معنای عدم دریافت این بازخوردها و در نتیجه عدم پیشرفت است. در کل در روابط انسانی، عدم آینه می تواند به معنای عدم ارتباط عمیق و صمیمی با دیگران باشد و همین موضوع در نمایشنامه منجر به احساس تنهایی و انزوای شخصیت ها نیز می شود.

مسئلة پایانی موردبحث در این نمایشنامه این است که هرسه شخصیت نمایشنامة در بستة سارتر برای یکدیگر به عنوان دوزخ و آینه عمل می کنند. چراکه هرکدام از آن ها به یکدیگر آینه ای می دهند که در آن می توانند زشتی ها و ضعف های خود را ببینند و این بازتاب نه تنها به آنها کمک نکرده بلکه هرلحظه بیشتر و بیشتر به عذاب و رنج آن ها می افزاید.

بهار / نورالهدی نصیری

بهمن 1403

جهان بینی
۰
۰
بهار نصیری
بهار نصیری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید