ویرگول
ورودثبت نام
سحر باقری نژاد
سحر باقری نژاد
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

سه عکس انتخابی من در تمرین هشتم

امروز یک روز خاص برای من بود تصمیم گرفتم امروز را برای خودم جشن بگیرم و به خودم تبریک بگویم به قاب عکس روی دیوار خیره شدم اولین تابلویی که من و همسرم با هم داشتیم عکسی که جلوی حرم امام رضا در اولین سالگرد ازدواج ما بود.

امروز سعی کردم از روزهای دیگر مهربان تر باشم و بیشتر برای پسر کوچکم وقت بگذارم و البته کارهایی که خودم دوست دارم انجام بدهم،جلوی آینه و شمعدان رفتم و به تصویر که در آینه می دیدم خیره شدم آری این من بودم الان هفت است که می گذرد انگار همین دیروز بود که با همسر ومادرم برای خرید آینه و شمعدان رفتیم.

همسرم سرکار بود نمی دانستم که او کی بازمیگردد ویا اصلا او این روز را به یاد دارد یا مشغله فکری و کاری مانع یادآوری آن می شود به همین خاطر منتظر او نماندم و خودم این روز را آن طور که می خواستم جشن گرفتم،غذایی که دوست داشتم را پختم و لباسی که دوست داشتم پوشیدم بعد کتاب مورد علاقه ام را خواندم کتاب قدرت خانم راندا برن بود وقتی می خواندم احساس خوبی داشتم هر بار که آن کتاب را می خواندم به من می گفت تو خود خالق دنیای خودت هستی و این حس مرا خوب نگه می داشت.

زنگ در به صدا در آمد پسرم جلوتر از من به سمت در رفت من او را در آغوش گرفتم و در را باز کردم همسرم بودکه امروز زود به خانه باز گشته بود پسرم با آن زبان شیرینش سلام کرد ولی من از دیدنش کمی تعجب کردم ولی تعجب من از چیز دیگری بود او یک دسته گل رز بسیار زیبا و یک کیک شکلاتی که من دوست داشتم و البته یک کادو که به شکل زیبایی پیچیده شده بود از صحنه ای که می دید بسیار متعجب و البته خوشحال بودم باورم نمی شد با صدای همسرم به خودم آمدم که می گفت می شود داخل شود بانوی زیبای من،کنار رفتم تا او وارد شود پسرم را زمین گذاشتم و به سمتش رفتم واز او به خاطر تمام کارهایی که کرده بود تا مرا خوشحال کند تشکر کردم و آن شب را با هم جشن گرفتیم،آری این من بودم که دنیای خودم را می ساختم با احساس خوب.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید