در همین اول کار باید بگویم که پیچیدگی سریال آنقدر زیاد شده که نمیتوانیم بفهمیم که در هر صحنه از فیلم ، در چه زمانی به سر میبریم.در این باره بیشتر صحبت خواهم کرد.
این قسمت با شخصیت کلمنتاین آغاز می کند . شخصیتی که در اپتدا دست و پا چلفتی ، اما با مرور زمان و رسیدن به فصل سوم و تبدیل به میزبانی خشن و بی رحم شده است.
ویلیام آمده است تا درباره این که میو کجاست از او اطلاعاتی بگیرد ، اما او چیزی نمی گوید و ویلیام او را می کشد. اما بعدا مشخص می شود که او دوباره با برنامه ریزی ای جدید و در راستای خواسته های ویلیام برگشته است.
آنچه این قسمت برایمان مشخص کرد و تئوری آن را در نقد قبلی بررسی کردیم، وجود یک میزبان به شکل ویلیام است.
ویلیام واقعی انگشت خود را از دست داده بود پس بخاطر همین همیشه یک دستکش به دست داشت اما ویلیامِ میزبان بدون نقص است.
اگر یادتان باشد ویلیام روی پروژه ای کار می کرد که هدفش کنجاندن احساسات و خاطرات انسان درون یک میزبان بود. این ازمایشات روی جیمز دلوس رئیس شرکت دلوس انجام می شد که نهایتا به نتیجه نرسید ، اما اگر این هم یادتان باشد که ویلیام در نزدیکی بایان فصل 2 برمیگردد به همان اتاق پس شاید این نشان دهنده این است که او در این کار موفق شده است. و حالا که دو تا ویلیام داریم او حتما موفق شده است.
اما یکی از سوال ها اینجا است که ویلیام در این دستگاه چه می کند ؟ این سیم های سفید چیست ؟ سوال هایی است که جواب آن را باید در قسمت های بعدی فهمید.
در صحنه ای دیگر هم ویلیام را در حال بازی کردن گلف می بینیم که دستکش به دست دارد . نمیدانیم این ویلیامِ میزبان است که برای گلف بازی کردن دستکش دارد، یا خود ویلیام است که برای پوشاندن زخمش دستکش دارد . این موضوع هر در ادامه باید فهمید. (احتمالا ویلیامِ میزبان است)
فکر کنم هر کس که این سریال را دیده باشد ، خوب میداند که ترفند های Flashback و Flash-forward به خوبی هر چه تمام تر در این سریال استفاده شده است. در قسمت قبل گفتم که از نظر من بهتر بود داستان از پارک خارج نمیشد، فکر می کنم که حالا خود عوامل فیلم هم همین نظر را دارند و درحال ساخت صحنه هایی آشنا برای ما هستند.
کیلب و میو توسط خانم نخست وزیر که با مگس ها (درباره مگس ها صحبت می کننیم) کنترل میشد، به میهمانی دعوت شدند. زمانی که به آنجا رسیدن همان صحنه خاطرانگیز حرکت قطار به تصویر کشده شد . فهمیدند درحال رفتن به پارکی جدید هستند که توسط ویلیام ( از آنجایی که دستش سالم است ویلیامِ میزبان) باز سازی شده ، امادیگر دنیای قدیم غرب نیست ، بلکه چندین دهه جلوتر (نزدیک دهه 60 میلادی) میلادی بروز شده است.
حالا فکر کنم تئوری که قسمت قبل گفتم با این قسمت محکمتر شده باشد. گفتم مگس ها برای این استفاده میشود که انسان ها را مطیع دستورات کند و دیگر نیازی به ساخل یک میزبان به شکل او نباشد.
در این قسمت که معاون درئیس جمهوری درحال بررسی شرکت دلوس بود و داشت برای شرکت دلوس دردسر درست می کرد ، شارلوت هیل به سراغ او می آید و میگوید : (سخت بود که بخواهیم برای همه شما ها جایگزینی بذاریم .) پس بیایید باز بیان کنیم این مگس نوعی ویروس است که رو انسان ها اثر گذاشته و آن هارا مطیع میزبان ها می کند . ( دقیقا برخلاف انچه در سه فصل قبل دیدم )
کریستینا در انگلیسی به معنای فرمانده و تغیانگر و شورشگر ، و دلورس به معنی غم و اندوه میباشد.
شاید دلیل تغییر نام او در این فصل ، به این که در حال حاظر چه شخصیتی دارد و به چه کسی تبدیل خواهد شد ، اشاره دارد.
احتمالی وجود دارد که او نویسنده تمام این داستان ها و موضاعات باشد ، از انجایی اگر میزبانی در پارک جراحتی برمیداشت سریع آن را بازسازی می کردن اما زمانی که کریستینا (دلورس) از خواب بلند میشود هنوز جای زخم باقی مانده.
احتمال دیگری وجود دارد ، که اگر یادتان باشد دلورس در پایان فصل سه به دستگاهی متصل بود که کارش تصمیم گیری و نوشتن سرنوشت هر شخص بود . حالا که کریستینا به این موضوع برخورده است که شخصی شبیه یکی از داستان های او خودکشی کرده است ، این را نشان میدهد که هنوز در آن دستگاه به سر میبرد
پ.ن: در قسمت هایی پیچیدگی ها معرفی ، و در قسمت هایی پاسخ پیچیدگی ها داده میشود.قسمت دوم نوع اول بود و باید منتظر باشیم که بینیم قسمتی بعدی جواب این معما ها را میدهد یا خیر.