برای اینکه بتوانم ریشه یک سری اتفاقات رو بهتر درک کنم مجبور شدم به فصل قبل برگردم و یک سری از نقد ها رو بخونم . چیزی که هممون تقریبا روی آن متفق القول هستیم ، اینه که فصل سوم ریختن دور بودجه شبکه HBO بود ، نه صبر کنید اینجوری بی انصافی میشه ، بهتر بگم انقدر که فصل 1 و 2 برامون جذاب بود ، فصل 3 نبود. فکر کنم دلیلش خروج از پارک بود. وقتی بیننده که ما هستیم با یک محیط خو می گیرد ، دوست نداریم محیط تغییر کنم ، اما شاید برای عوامل این فیلم این تغییر مهم بود.
میخواهم یک تلنگر به منتقدان ، و افرادی که سریال را بعد از فصل 3 رها کردند بزنم. شما ها که این همه وقت گذاشتید و این فیلمو تا فصل 3 نگاه کردید ، یک قسمت از فصل 4 رو ببینید اونوقت قضاوت کنید.
بریم سر اصل مطلب. نقد!
اگه بخوایم برناردو نقد کنیم باید انقدر بنویسم که دیگه ویرگول جلوی نوشتنمو بگیره.
این قسمت با برنارد اغاز می کند ، یک میزبان که انسان ها را دوست دارد! شاید دلیلش آن است که روزی باورداشت که یک انسان است و کارهایی که می کند مهم است.
اگر یادتان باشد فصل 3 با برنارد پایان مییابد که وارد سابلایم یا همان بهشت میزبان ها میشود که هرچه دوست دارند را برای خود در آن می سازند.
آن صحنه معروف خاموش شدن برنارد را به یاد دارید ؟
این که برنارد به دنیای انسان ها بازمیکردد چیزی بود که لحظات آخر فصل سوم مشخص شد ، اما اینکه او چه قصدی پیدا می کند سوالی بود که با پایان فصل سه به جای ماند
حالا در شروع قسمت سوم از فصل چهارم این سریال می فهمیم برنارد در لوپ (چرخه) ای گیر کرده است : چرخه وست ورلد.
به اوتوضیح داده می شود که چون در شبیه سازی وست ورلد است و دنیای وست ورلد دارای زمانی خطی است میتواند چندین خط زمانی را در آن مشاهده کند و زمان در شبیه سازی کند تر می گزرد.
برنارد برمیکردد و با استباز که ماموریت داشت از او محافظت کند همراه می شود.
انچه به کرات در این قسمت مشاهده می شود ، وجود یک اسب است ، اسبی که م در تیتراج فصل 1 و 2 ، و خوده فصل 1 و 2 ، و حالا هر در فصل 4 در حال دیدن آن هستیم . آنچه میتواند بحث برانگیز باشد آن است که این اسب نشانه مرگ است (همانظور که دلورس سوار بر است انسان ها را میکشت ، و یا نقش راهنمایی دلسوز را دارد!
شاید جمله :« داریم به اول داستان برمیگردیم» را به یاد داشته باشید ، جمله ای است که خودمان آن را ابداع کردیم و قرار گذاشتیم زمانی از آن استفاده کنیم که صحنه هایی آشنا به فصل های گذسته دیدیم. چرا ؟ چون این یک طرفند خیلی موثر در تولید انواع سریال ، به خصوص علمی تخیلی و فلسفی است
حال در این قسمت میو و کیلب که وارد پارک شدند و پارک به دهه بیست میلادی بروز شده است ، با همان داستان ها و همان صحنه ها ( مانند برخورد یک میزبان با یک مهمان هنگام ورود به پارک) مواجح می شوید . شاید جمله میو بهتر این موضوع را مشخص می کند : «تمامی این داستان ها یک کپی دیگه از داستان های وست ورلده که من هزاربار زندگیشون کردم.»
او درست می گوید . داستان این پارک جدید همان داستان پارک وست ورلد است ، اما چیزی به آن اضافه شده است :«داستان کشتار وست ورلد!» . داستانی آشنا که در آن دلورس همراه با دیگر میزبانان شروع به کشتار انسان ها و فرار از پارک می کنند.
انچه کیلب و میو پس از کش مکش زیاد می یابند آن است که ، ساخت پارک جدید دلیل پخش کردن انگلی است که هیل آن را ساخته تا بتواند با آن ، انسان ها را به عنوان میزبان مورد استفاده قرار بدهد.
اگر این قسمت را مشاهده کرده باشید می فهمید که در پایان کیلب با فرید خوردن ، آلوده به این انگل می شود . این که هیل میخواهد به کیلب چه بکند سوالی است که باید منتظر باشیم تا دیگر قسمت ها جوابش را بدهد.
برنارد هم که درحال معامله با شخصی است تا بتواند سلاحی را که میتواند این جنگ را پایان بدهد پیدا کند