رفتم فروشگاه ، چرخ دستی رو برداشتم و رفتم که خرید کنم . از هر غرفه ای یک چیزی برداشتم . فلفل ، نمک ، چیپس ، سبزی بسته بندی ، شیر ، دلستر و آخر سر هم نوبت غرفه گوشت شد .
اونجا که رسیدم و قیمت ها رو که دیدم نمی دونم چی شد که آتیش گرفتم . با خودم گفتم بهتره از این مرغ ها بخرم آخه گوشت ها خیلی گرون بودن . از مسئولش پرسیدم آقا این مرغ ها چنده ؟
مسئول بد اخلاقش گفت خانم حوصله ندارم . اونجا نوشته بخون .
گفتم : " آقا اینجا هیچ چیزی نیست میشه قیمتو بگید ؟ "
یهویی داد زد سرم و گفت وقتی میگم بخون یعنی بخون دیگه مگه کوری .
منم گفتم " کور خودتی و هفت پشتت . کثافت آشغال . حالا چیه واسه این مرغای آشغالی داری سرم داد می زنی ."
دو تا دونه مرغ رو برداشت و پرت کرد توی چرخ دستیم .
منم چرخ دستی رو هل دادم و چپ کردم وسط فروشگاه و گریه کردم و داد زدم که آهای ملت " این منو کشت . مرغای آشغال یخ زدتون رو خودتون بخورید "
مردم دورم جمع شدن و یکی به من آب می داد و یکی بادم می زد . همینطور داشتم گریه می کردم . یهویی بلند شدم و دستام رو از هم باز کردم و داد زدم " بودن یا نبودن ، مسئله ای نیست " . یکی می گفت خانوم نمایشنامه هملت نیست که اینطور داد می زنی . یک پسری هم دست می زد می گفت ماشاالله هملت .
منم همینطور این جمله رو تکرار می کردم که یک صدایی شنیدم . می گفت : بلند شو . بیدار شو
و من همینطور داد می زدم . کم کم به خودم اومدم دیدم مامانم داره بیدارم می کنه . تازه فهمیدم همه اش خواب بودم . مادرم می گفت داشتی توی خواب هزیون می گفتی .
رفتم پای اینترنت که یک کمی فیلم آموزشی ببینم . یک فیلم جالب دیدم که فعل بودن رو توضیح می داد . فیلم رو برای شما به اشتراک می گذارم. امیدوارم مورد استفاده واقع بشه.
لهجه ی فرانسوی استادش واقعا خوب و نیتیو هست .
راستی امیدوارم هیچ وقت خواب هایی که من دیدم رو نبینید و همیشه خواب های شاد ببینید .
تا پست بعد ابیانتو .....