به مناسبت ۱۸ شهریور، زادروز جلال، این یادداشت کوتاه به معرفی کتاب «آلاحمد و گذار از سنت به تجدد» نوشتهٔ حسین قاضیان میپردازد.
دربارهٔ جلال آلاحمد بسیار گفتهاند و شنیدهایم. عدهای میگویند متفکر شجاع و جسوری بوده است که زمانهاش را بهخوبی میشناخت، عدهای دیگر او را به بدفهمی و سطحینگری متهم میکنند. حسین قاضیان اما کاری به شخصیت آلاحمد ندارد. او به قول خودش از «ورود به قلمرو تاریخ فکری» اجتناب کرده و در عوض کوشیده است که آرای آلاحمد را فقط «بر اساس معیارهای جامعهشناختی» زیر ذرهبین ببرد.
کانون کتاب چنانکه از نامش پیداست، بررسی گذار از سنت به تجدد است. مولف میکوشد با تحلیل اندیشههای آلاحمد _ که یک روشنفکر اثرگذار بر جامعه ایرانی بوده _ در موضوع دیگری نیز تامل کند؛ اینکه جریان روشنفکری در ایران چه تصوری از مفهوم توسعه داشته است. او پس از طرح مباحث نظری دربارهٔ توسعه _ که امروز دیگر کمی کلاسیک به شمار میآیند _ دستگاه فکری جلال را مورد بررسی قرار میدهد. نتیجهٔ پایانی اما به دلخواه دوستداران آلاحمد نیست. قاضیان معتقد است شیفتگی او به "سنت" مانع از آن میشود که پیوند سنت و تجدد را بهدرستی فهم کند. استفادهٔ ابزاری جلال از دین علیه غربزدگی نیز عملاً به انسداد فکری او میانجامد.
نهایتاً مولف نشان میدهد که نثر آلاحمد به جای آنکه در پی استدلال و کاوش در موضوعات فلسفی و اجتماعی باشد، به دنبال اقناع خواننده است. در نتیجه، تفکرات جلال به دام ایدئولوژی و شعارزدگی میافتد و حاصلی جز استیصال او در تعریف و درک مفاهیم ندارد. او در آثارش دچار ابهام و تضاد فکری است و نتوانسته از مسائلی چون سنت، غربزدگی، نقش دین و نهاد روحانیت، بحث تکنولوژی و... تحلیل عمیقی ارائه کند.
برشی از کتاب:
آلاحمد بیگانهترسی را علت نشناختن غرب قلمداد میکند و ترس از غرب را ناشی از نشناختن هیبت طلسمگونهای که از این بابت پیدا کرده، میداند. اگر تحلیل او را ملاک داوری قرار دهیم، باید بگوییم ترس ناشی از جهل است و اکنون که آلاحمد راز طلسمگونگی غرب را دریافته، باید بتواند بر آن غلبه کند؛ زیرا مطابق نظر وی به مدد آگاهی میتوان بر ترس غلبه کرد. اما آنچه غریب مینماید این است که چرا آلاحمد گام بعدی را برنمیدارد و اگر خود به وادی غربشناسی پا نمیگذارد، چرا دستکم بر ضرورت پیمودن این راه تاکیدی بایسته ندارد؟ او حتی وقتی میخواهد به کار خود رنگوبویی فلسفی بدهد، سراغ متفکران دستدوم غربی چون ارنست یونگر میرود.
آلاحمد در فصل پایانی "غربزدگی" که گزارشی از آثار و عواقب شوم تکنولوژی در غرب است، با بدبینی غربیان نسبت به سرانجام کار تکنولوژی همراه میشود. او ماشین را محصول پراگماتیسم و سیانتیسم و پوزیتیویسم، و به طور کلی، محصول «دوران تجربه» میداند که دورهٔ سرآمدن روزگار ایمان و اعتقاد است. بدبینی آلاحمد متاثر از رواج مکاتب و جنبشهایی است که در زمان تحریر "غربزدگی" در حال اوج گرفتن بود. او بهصراحت دیدگاهها و دغدغههای این جنبش فکری و اجتماعی را گوشزد میکند و نهایتاً خود با آنان همآوا میشود... اما یکباره فراموش میکند دردی که او از آن مینالد، دردی است روییده در زمینهٔ فرهنگ و تمدنی دیگر که با سرشت و سرنوشت تمدن ما کاملاً بیگانه است.