ویرگول
ورودثبت نام
حمید برهان نژاد
حمید برهان نژادلایف‌کوچ، بیزنس‌کوچ، مربی توسعه فردی، کوچ مدیران و راهبران. موسس «ریورکلاب»؛ محیطی برای توسعه فردی نسلZ
حمید برهان نژاد
حمید برهان نژاد
خواندن ۷ دقیقه·۱ ماه پیش

کوچینگ چیه؟

کوچینگ چیه؟ چه فرقی با منتورینگ، مشاوره و آموزش داره؟

یک نگاه شفاف و بدون پیچیدگی
 
تو تمام سال‌هایی که دارم به عنوان کوچ کار می‌کنم، اغلب آدم‌ها با همین سؤال‌ها سراغم میان:
«کوچینگ دقیقاً چیه؟»
«فرق کوچینگ با منتورینگ چیه؟»
«اگر مشاوره بگیرم بهتر نیست؟»
«چه زمانی باید کوچ بگیرم؟»
«اصلاً مگه اینا همه یه چیز نیستن؟»
«من نمی‌فهمم فرق اینا چیه، فقط می‌خوام بدونم؛ قراره از این مسیر چی گیرم بیاد؟»
 
تعجبی هم نداره؛ این چند سال انقدر اسم‌ها، عنوان‌ها و مدل‌های مختلفی به بازار اومده که مرزها قاطی شده.
یه نفر می‌گه مشاورم، یکی می‌گه منتورم، یکی کوچ، یکی مربی رشد فردی، یکی مدرس…
و همه‌ هم از بیرون شبیه هم به‌نظر می‌رسن.
برای همین تصمیم گرفتم خیلی ساده و خودمونی درباره‌ش بنویسم.
 
تو این مقاله می‌خوام خیلی ساده، کاملا کاربردی و بدون تعریف‌های عجیب، کوچینگ رو برات بازتعریف کنم.
هم از تجربه‌های خودم می‌گم، هم از نقطه نظراتی که کمک می‌کنه بفهمی کوچینگ دقیقاً کجای زندگی به درد می‌خوره.
 
● کوچینگ چی هست؟

اگر بخوام کوچینگ رو خیلی خلاصه تعریف کنم، می‌گم:
«کوچینگ یک گفت‌وگوی عمیقه که کمک می‌کنه آدم به توانایی‌های خودش وصل بشه، زوایای ذهنش رو روشن‌تر ببینه و قدم‌هایی برداره که مناسب وضعیت الان و اهداف آیندهٔ خودش باشه».
 
کوچ تصمیم نمی‌گیره، راه‌حل نمی‌ده، نسخه نمی‌پیچه، نصیحت نمی‌کنه.
کوچ نمی‌گه “من بیشتر از تو می‌دونم”
کوچ کاری نمی‌کنه که مراجع بهش وابسته بمونه.
کوچ نمی‌گه «این کارو بکن، اون کارو نکن».
 
کاری که یک کوچ می‌کنه اینه:

– گوش‌دادن واقعی و عمیق
– پرسیدن سؤال‌هایی که قفل ذهن رو باز می‌کنه
– کمک به دیدن توانایی‌های واقعی
– کمک به پیدا کردن جواب‌هایی که از درون فرد بیرون میاد
– همراهی بدون قضاوت
– به چالش‌کشیدن، همراه با احترام
– ایجاد یک فضای امن برای وضوح و اقدام
– کمک به باز شدن گره‌ها و آشفتگی‌های ذهنی
– کمک به اقدام کردن و عمل‌گرایی
 
کوچینگ یک رابطهٔ انسانیه که
در اون نه برتری هست، نه استاد و شاگردی، نه مراد و مرید پروری، نه تشویق‌های مصنوعی و انگیزشی، نه قضاوت‌های پنهان و آشکار، نه سرزنش‌ و توبیخ.
کوچ و مراجع باهم یه فضا می‌سازن که توش آگاهی و وضوح واقعی اتفاق می‌افته و آگاهی فرد از پتانسیلی که داره و وضوحش نسبت به موانع ذهنی بازدارنده‌ش بیشتر می‌شه.
کوچینگ یعنی آزادکردن توان بالقوه آدم‌ها؛ نه فرمان‌دادن و کنترل‌کردن و نه نسخه‌ پیچیدن.
 
● کوچینگ چی نیست؟

برای اینکه کوچینگ رو درست بفهمیم، باید بدونیم چی نیست. در ادامه با سه سوتفاهم رایج راجع‌به کوچینگ آشنا می‌شیم:
 
■ کوچینگ، مشاوره نیست.
مشاور می‌گه چیکار کن، کوچ کمک می‌کنه خودت بفهمی کار درسته برای تو چیه.
در مشاوره جواب از بیرون میاد، در کوچینگ جواب از درون.
مشاور روی مسئله تمرکز داره، کوچ روی خود مراجع.
کوچ دنبال این نیست که خودش درست‌ترین جواب رو بده، کارش اینه که تو رو به جواب درست خودت وصل کنه.
 
مشاوره یعنی:
– «مشکل چیه؟»
– «این راه‌حلشه؛ این کارو انجام بده.
مشاور متخصصه؛ تشخیص می‌ده و توصیه می‌کنه.
 
کوچینگ یعنی:
– «تو چی می‌خوای؟»
– «مسئله برای تو دقیقاً چیه؟»
– «راه‌حل درونی که بهش باور داری چیه؟»
 
■ کوچینگ، منتورینگ نیست.
منتور تجربه‌ش رو منتقل می‌کنه،
کوچ فضا رو برای تجربهٔ تو باز می‌کنه.
 
منتورینگ یعنی:
– خودم مسیر رو رفتم
– تجربه دارم
– این کارها برای من جواب داده
– تو هم می‌تونی همین مسیر رو بری
منتور مثل کسیه که نقشه راه رو قبلاً رفته و حالا نقشه و چراغ‌قوه‌ش رو داده به تو.
 
کوچینگ یعنی:
– تجربه‌ت مال خودته.
– تو آدم متفاوتی هستی.
– جواب‌های واقعی تو باید از درونت بیاد.
– من کنارتم، نه جلوتر از تو!
 
منتور تجربه‌ش رو می‌ده، کوچ توانمندیت رو فعال می‌کنه.
«هیچ‌کدوم بهتر نیستن؛ نقش‌شون متفاوته.»
 
■ کوچینگ، آموزش نیست.
مدرس می‌گه این کارو این‌طوری انجام بده.
کوچینگ می‌گه چطور می‌خوای انجامش بدی؟
مدرس جعبه ابزارت رو تجهیز می‌کنه، کوچ کمک می‌کنه بفهمی چطور و کجا ازشون استفاده کنی.
 
آموزش یعنی:
– متخصص یک موضوعی رو بهت یاد می‌ده
– اطلاعات می‌گیری
– مهارت کسب می‌کنی
آموزش = انتقال دانش
 
کوچینگ یعنی:
– روی خودت کار می‌کنی
– وضوح پیدا می‌کنی
– اقدام می‌کنی
– موانع درونی رو می‌شکنی
– از حالت «دانستن» وارد «انجام‌دادن» می‌شی
کوچینگ بیشتر شبیه آینه‌ست.
آینه نمی‌گه چطور باش؛ فقط چیزایی که هست رو نشون می‌ده.
وقتی ببینی، این تو هستی که تصمیم درست و غلطِ تو و مسیرت چیه‌.

 ● یک داستان واقعی

کوچینگ چطوری «در عمل» کار می‌کنه؟

 تو یکی از جلسات، مراجع وارد شد و از همون اول معلوم بود ذهنش پراکندگیِ عجیبی داره.

انگار هزار تا کار ناتموم داشت؛ هزار تا ایده، هزار تا مهارت، هزار تا "باید"

ولی هیچ خروجی واقعی‌ای نداشت.

سردرگمی داشت بیداد می‌کرد و حتی نمی‌دونست از کجا شروع کنه و چی بگه.

فضایی براش ایجاد کردم که بتونه صحبت کنه و همین‌جا اولین جرقه اعتماد بین‌مون زده شد؛

حین حرفاش متوجه شدم مشکلش ناآگاهی نیست، دانشش زیاد بود و حتی تجربه هم داشت.

اما چالشش یک‌چیز بود: تبدیل بالقوه به بالفعل.

نیازها و فشارهای مختلف، راه‌های متفاوتی رو پیش‌روش گذاشته بود که نمی‌تونست تصمیم بگیره.

جلسه که جلو رفت، فضای گفتگو شکل گرفته بود و ناامیدی‌ها و برچسب‌های منفی بودن که داشتن جولان می‌دادن:

«من تنبلم، من اهمال‌کارم، من اراده ندارم، من افسرده‌ام، من...»

بعد از شنیدن عمیق تمام چالش‌هاش، سؤالاتی پرسیدم.

بعد از کمی مکث گفت:

« ببین انگار مشکل من تنبلی نیست! مشکل اینه که نمی‌دونم از کجا شروع کنم.

انگار ذهنم همه‌چیز رو پیچیده می‌کنه.

من از شکست می‌ترسم.

اگه مسیر اشتباه رو برم چی؟

مطمئن نیستم کدوم راه من رو به نتیجه می‌رسونه.»

همین یک جمله نقطهٔ عطف شد.

سؤالات بعدی رو مطرح کردم:

– «اگه بخوای از کوچیک‌ترین کار ممکن شروع کنی، اون چیه؟»

– «کدوم بخش این مسیر واقعاً برای تو مهمه؟»

– «اگه هیچ‌کس نبود که قضاوتت کنه، اولین قدمت چی می‌بود؟»

– «کجای داستان، خودت داری به خودت سخت‌می‌گیری؟»

و...

و هر سوال و‌ جوابی، دریچه‌ای شد به یک منظر از مساله که قبلا بهش توجه نکرده بود.

 

چند دقیقه بعد، صورتی که پرتنش بود، نرم شد. به یک وضوح رسید که ماه‌ها دنبالش بود.

خندید و گفت:

«اتفاقاً جوابش خیلی ساده بود، ولی خودم نمی‌دیدمش.»

از اینجا جلسه وارد فضای دیگه‌ای شد.

دیگه جو حاکم، جو خودتخریبی و ناامیدی نبود.

سوالاتم رو از زاویه‌های دیگه ادامه دادم و دوست من خودش و توانایی‌هاش رو تو جواب‌های خودش پیدا کرد.

بخش نهایی جلسه، دعوت به اقدام بود؛

یه قدم کوچیک اما واقعی. در نهایت جلسه تموم شد.

 

هفته بعد برگشت با خروجی واقعی؛ این‌بار عمل کرده بود!

و نتیجهٔ اون عمل، قدم و قدم‌های بعدی رو نشون داد.

ما هنوز داریم باهم ادامه می‌دیم اما این آدم، آدمی نیست که دو سال قبل پیش من اومده بود.

مسائل و چالش‌ها هنوز پیش میان، اما اون آدم مأیوس و سردرگم و سرخورده، الان یه آدمه پر از اقدام، عمل، تجربه، نتیجه و حال خوب.

موضوعات جلسات‌مون هم دیگه اون موضوعات سال‌های قبل نیستن؛ همون‌طور که دوست من و شخصیتی که ساخته، اون آدم سال‌های قبل نیست.

این همون تغییریه که کوچینگ می‌سازه؛ توسعهٔ شخصیت، نه فقط تغییر رفتار.»

 

و این دقیقاً کارکرد کوچینگه:

آدم رو از بلاتکلیفی، سردرگمی و گیر ذهنی می‌کشه بیرون و می‌ذاره روی ریل اقدام.

نه با نصیحت، نه با نسخه، نه با تحکم یا تخریب؛ با آگاهی.

 

● کوچینگ به درد کی می‌خوره؟

 کوچینگ عالیه وقتی که:

می‌خوای از بالقوه به بالفعل برسی؛

یعنی :دانش داری، مهارت داری، تجربه داری…

ولی هنوز «عمل» نمی‌کنی.

کوچینگ این قفل رو باز می‌کنه.

 

«درگیر تراپی هستی، اما می‌خوای هم‌زمان زندگیت رو توسعه بدی»

تراپی عالیه؛ اما همیشه «پیش‌برنده» نیست.

گاهی لازمه کنار تراپی، کوچینگ هم باشه تا تو عمل کنی،

نه این که فقط برای درمان ریشه‌ها اقدام کنی.

 

«مشاوره، آموزش یا منتورینگ گرفتی، اما هنوز وارد عمل نشدی»

یعنی اطلاعات هست، ابزار هست، پول هست، وقت و امکانات هم هست و چیزی کم نیست؛

ولی قدم‌ها برداشته نمی‌شن.

کوچینگ این بلاتکلیفی رو روشن می‌کنه.

 

«می‌خوای تصمیم‌گیری‌هات شفاف‌تر بشه»

کوچینگ بهت کمک می‌کنه ته ‌ذهن خودت رو ببینی و بشنوی.

 

«می‌خوای روی خودت کار کنی، نه روی نسخهٔ القایی دیگران»

کوچینگ بهت کمک می‌کنه «خود واقعی تو» پیدا بشه و انتخاب کنه.

 

«می‌خوای از گیر ذهنی دربیایی و حرکت کنی»

اگه حس می‌کنی سرِ دوراهی گیر کردی،

کوچینگ، دردها، آرزوها و وضعیت فعلیت رو برات شفاف می‌کنه و کمک می‌کنه راه متناسب با ارزش‌هات رو انتخاب کنی.

 

و در آخر اگه نمی‌دونی ارزش‌هات چیا هستن، کوچینگ کمک می‌کنه خودت از درون خودت پیداشون کنی و به جواب برسی.

 

 

● کوچینگ به درد کی نمی‌خوره؟

 کوچینگ مناسب نیست وقتی:

دنبال درمان مشکلات روانی جدی هستی

نمی‌خوای مسئولیت بپذیری

دنبال نسخه آماده‌ای

منتظری یکی بیاد نجاتت بده

دنبال آموزش فنی هستی

نمی‌خوای تغییر کنی، فقط می‌خوای غر بزنی.

خلاصه؛ کوچینگ بدون «مسئولیت پذیری» اصلاً کار نمی‌کنه.

● جمع‌بندی

کوچینگ ابزار نیست؛ یک رابطه‌ست.

کوچینگ با تکنیک و نصیحت قاطی نمی‌شه.

کوچینگ یه رابطه امن، عمیق و انسانیه، که آدم رو به خودش و پتانسیلش وصل می‌کنه.

 

مشاوره مشکل رو ‌حل‌ می‌کنه.

منتور مسیر رو نشون می‌ده.

مدرس آموزش و مهارت می‌ده.

ولی کوچینگ توانت رو فعال می‌کنه و کمکت می‌کنه وارد بازی زندگی بشی.

 

کوچینگ نه کاری به جایگاه تراپی داره، نه آموزش، نه منتورینگ و نه مشاوره؛

جایگاه خودش رو داره و نقش مهم خودش رو ایفا می‌کنه.

 

در پایان کلام

وقتی آدمی که کوچینگ گرفته، از حالتِ

«نمی‌دونم چی به چیه» وارد‌ مرحلهٔ «فهمیدم کجام»‌ می‌شه

و زمانی که کوچینگ پُلی می‌شه «می‌دونم» و «انجام می‌دم»؛

این همون لحظه‌ایه که مسیر فعلی فرد و در ادامه، کل زندگیش عوض می‌شه.

 

مرسی که خوندی و امیدوارم تونسته باشم مفهوم کوچینگ رو برات ساده و شفاف توضیح بدم.

در مقالهٔ بعدی، در مورد متد کوچینگی خودم یعنی «کواکتیو کوچینگ» صحبت می‌کنم.

کوچینگمشاورهتوسعه فردیکوچینگ چیست
۷
۰
حمید برهان نژاد
حمید برهان نژاد
لایف‌کوچ، بیزنس‌کوچ، مربی توسعه فردی، کوچ مدیران و راهبران. موسس «ریورکلاب»؛ محیطی برای توسعه فردی نسلZ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید